eitaa logo
[ هُرنو ]
882 دنبال‌کننده
700 عکس
40 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
«رأی دادن تقلیدی نیست.» كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ... باطل؟ الان خیر. ولی صبر کنید تا صداش در بیاید... گفت فردا بشنوی این بانگ را نعره یا حسرتا وا ویلتا بماند به یادگار از عقل ناقص مصطفا جواهری. هشتم تیرماه ۱۴۰۳ بعدالتحریر: از عمق وجود دلم می‌خواهد که هیچ موقع به این پیام ریپلای نزنم. هیچ موقع... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
⚠️ تنها سه روز تا اتمام فرصت پیش‌خرید مجله در هفتهٔ آغازین مهلت پیش‌خرید مجله، شما می‌توانید اولین شمارهٔ مدام را با ۱۰درصد تخفیف + ارسال رایگان تهیه کنید! 🇮🇷 پس از اینکه پویش را برای انتخابات تکمیل کردید، به این پویش جهت اضافه کردن یک خریدار به خریداران مدام بپیوندید. 😎✌️ 👈 مدام را از اینجا تهیه کنید. 👉 مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
. یعنی بعد از سه سال، کُدِ چهارمون، نشه هفت؟ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[لذت خستگی شیرین]
📷 بخش سوم گزارش تصویری رونمایی و دورهمی مدام یک (کتاب) مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
یک‌شنبه دهم تیر یکی از مهم‌ترین روزهای عمرم بود. خیلی عجیبه؛ ولی ذوقی که برای چاپ شدن مدام داشتم و دارم، از ذوق چاپ شدن رمانم بیشتر بود و هست. رمانی که قرار بود نمایشگاه امسال چاپ بشه و نشد. نمی‌شد که بشه. از آذر پارسال درگیر مدام شدم و چه درگیری خوشمزه‌ای. اگه رمانم امسال چاپ می‌شد، از دو نفر باید تشکر ویژه می‌کردم. «خَش» منتظره که بازنویسی بشه، ولی مدام چاپ شد. بالاخره چاپ شد و حالا، همین امروز وقتشه که من از دو نفر تشکر کنم... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به بهانهٔ رونمایی اولین شمارهٔ مدام. اولین باری که من به فکر کتاب نوشتن افتادم هشت سالم بود. تابستان اول دبستان به دوم دبستان. مثل تمام‌ وقت‌هایی که با موضوع مبهمی روبرو می‌شدم، رفتم پیش بابا. گفتم: «می‌خوام کتاب بنویسم.» بابا گفتند: «خیلی خوبه. بنویس حتما.» گفتم: «خب چجوری بقیه بخونن؟» بابا گفتن: «چاپش می‌کنیم.» و من شروع به نوشتن اولین کتابم کردم... من با حمایت‌های همیشگی بابا بود که ذوق نوشتن پیدا کردم. به «بده انشات رو بخونم» های بابا، به «پس اون روزنامهٔ خونوادگی که قرار بود بنویسی چی شد؟» پرسیدن بابا، به «چه کاریکلماتور بانمکی نوشتی مصطفا!»، به «یادت نره که مجلهٔ دوست رو از دکه بخری»، به «بریم کانون پرورش؟»، به «همشهری جوان انگار مجلهٔ خوبیه و پیشنهاد می‌کنم بخونی» و به خیلی از حواس‌جمعی‌ها و سوق‌دادن‌های بابا بود که نوشتن را انتخاب کردم. من بدون بابا، خیلی بی پشتوانه‌ام. اگر پدری کردن‌های بابا نبود، محال بود یک روزی اسم من جلوی «سردبیر:» ِ یک مجلهٔ مهم ادبی بیاید. بابا! من همیشه دست‌بوس شمام. سایه‌تون کم نشه از سرم. و لطفا بازم تشویقم کنید... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به بهانهٔ رونمایی اولین شمارهٔ مدام. مدت‌ها بود که مطالعه را کنار گذاشته بودم. تو دوباره کتاب‌خوانم کردی. با آرنج به شکمم کوبیدی که: «خجالت نمی‌کشی کتاب نمی‌خونی؟!» و هُلم دادی سمت نویسندگی. تک‌تک متن‌هایی که خیلی‌هایشان پرت‌وپلا بود را خواندی و ایراد گرفتی و تحسینم کردی. با اولین تشویق رضا جوان آراسته که روی متنم گذاشت، پابه‌پایم ذوق کردی. برای نوشتن طرح رمان و مسابقهٔ صاد، حمایتم کردی و زمان نوشتنش هم پایان‌نامه را از من گرفتی که من کامل مشغول رمان باشم. برای داستان‌هایم اسم پیشنهاد می‌دادی. تعریف و تمجید سیداحمد از «ترقوه» را که شنیدی چشم‌هایت برق زد، کرورکرور کتاب خریدن‌هایم را همراهی کردی و فقط خندیدی. در سخت‌ترین روزهای سال گذشته، آخ نگفتی و فقط حمایت کردی. شش ماه گذشته، برای مدام دلسوزی کردی و حرص خوردم و حرص خوردی و شاد شدم و شاد شدی. تمام تعطیلات رسمی و غیر رسمی چند هفتهٔ قبل که پیشت نبودم و دفتر مجله بودم، یک‌بار هم شکایت نکردی. پرستو! فقط من می‌دونم که اگه حمایت‌های این سال‌های تو نبود، من یه قاب دیگه‌ای از خودم داشتم. یک قاب زشت و خاکستری. ولی تو رنگ دادی به من. چاکرتم؛ و قدردان زحمات و حمایت‌های تو. که نمی‌دونم چجوری باید جبران‌شون کنم. بمونی برام همیشه. که زندگی بدون تو نمی‌شه :)) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
یکی داره رئیس‌جمهورمون می‌شه که ظریف توی عکس براش شاخ می‌ذاره. گفت فردا بشنوی این بانگ را... جا داره در بامداد شانزدهم تیر، یه تشکر هم بکنیم از شورای نگهبان با دست‌پخت لذیذ و دلچسب و فراموش‌نشدنی‌شون. 😘🤌
24.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک ماجرای دنباله‌دار تیزر تصویری روز رونمایی اولین شمارهٔ مدام مجلهٔ مدام را از وب‌گاه مدام تهیه کنید.👇 www.modaammag.ir مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بسم الله... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شب قبل از به دنیا آمدن مارتین، همسرم خوابش را دید. بیدارم کرد و گفت فردا به دنیا می‌آید. راست می‌گفت... 👇
ماجرای تولد و نام‌گذاری مارتین را پارسال نوشتم. حالا شب اول محرم از راه رسیده و دوباره یاد مارتین افتادم... شب قبل از به دنیا آمدن مارتین، همسرم خوابش را دید. بیدارم کرد و گفت فردا به دنیا می‌آید. راست می‌گفت. مثل همهٔ تازه‌به‌دنیا‌آمده‌ها، بی‌شکل و مچاله. اما آرام‌آرام شکل گرفت. اسمش از اول مارتین نبود. روز اولی که بال زد و آمد روی رخت‌آویز نشست، از توی اتاق بلند گفتم: «اسمشو می‌ذاریم مارتین!» و همسرم از داخل آشپزخانه پرسید: «مارتین؟! از کجا به ذهنت رسید؟» و بعد از کمی مکث ادامه داد: «این، مارتین‌ترین مارتینیه که تا حالا دیدم!» پریروز که برگشتم خانه، همسر گفت: «مارتین بال زد و رفت.» گفتم: «بدون خداحافظی؟» گفت: «نه از من خداحافظی کرد. به تو هم سلام رسوند.» خندیدم ولی خب سلام رساندنش، کافی نبود. دوست داشتم دوباره ببینمش. حرف نگفته‌ای بود که باید می‌گفتم بهش. دیروز برگشت. آمد لب تراس نشست. رفتم پیشش. از ما نمی‌ترسد. گفتم: «معنای اسمت رو می‌دونی؟» آن کلهٔ پرزپرزی‌ش را تکان داد که نه. گفتم: «حالا اون مهم نیست. حتا مهم نیست که اسمت آشوریه. مهم اینه که باید لعن بفرستی. اینو که می‌دونی؟» هوهو کشید. می‌دانست. گفتم: «امام صادق گفتن تو رو تو خونه‌مون داشته باشیم. چون نفرین می‌کنی قاتلای امام حسین رو.» سرش را برگرداند کج‌کجکی زل زد بهم. گفتم: «من که بلد نیستم نگهت دارم. ولی هرازگاهی بهمون سر بزن.» شروع کرد بغ‌بغ کردن. گفتم: «بذار قبل رفتنت عکس بگیرم ازت!» ژست گرفت. گرفتم. داشت می‌رفت. گفتم: «راستی! امام حسین به اسمت کار نداره‌ها. رسمت مهمه.» خندید. گریه‌م گرفت. به اندازهٔ باران رگباری شش مرداد گریه‌م گرفت. به اندازهٔ دلتنگی شب اول محرمی که یک سال منتظر هستم برایش. . امام حسین. من، اسمم درسته و رسمم غلط. رسمم‌ رو درست کن... راهم بده به محرم امسالت... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف