eitaa logo
[ هُرنو ]
873 دنبال‌کننده
691 عکس
38 ویدیو
117 فایل
|هُرنو، به معنای روزنِ نورگیرِ سقف| 📖خواندنی‌ها، شنیدنی‌ها، و خرده‌ریزهایم. مُصطفا جواهری همه‌کارهٔ هیچ‌کاره! کاری بکن که هیچ‌وقت شرمندهٔ دلت نباشی؛ تامام! @mim_javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
«رأی دادن تقلیدی نیست.» كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ... باطل؟ الان خیر. ولی صبر کنید تا صداش در بیاید... گفت فردا بشنوی این بانگ را نعره یا حسرتا وا ویلتا بماند به یادگار از عقل ناقص مصطفا جواهری. هشتم تیرماه ۱۴۰۳ بعدالتحریر: از عمق وجود دلم می‌خواهد که هیچ موقع به این پیام ریپلای نزنم. هیچ موقع... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
⚠️ تنها سه روز تا اتمام فرصت پیش‌خرید مجله در هفتهٔ آغازین مهلت پیش‌خرید مجله، شما می‌توانید اولین شمارهٔ مدام را با ۱۰درصد تخفیف + ارسال رایگان تهیه کنید! 🇮🇷 پس از اینکه پویش را برای انتخابات تکمیل کردید، به این پویش جهت اضافه کردن یک خریدار به خریداران مدام بپیوندید. 😎✌️ 👈 مدام را از اینجا تهیه کنید. 👉 مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
. یعنی بعد از سه سال، کُدِ چهارمون، نشه هفت؟ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[لذت خستگی شیرین]
📷 بخش سوم گزارش تصویری رونمایی و دورهمی مدام یک (کتاب) مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
یک‌شنبه دهم تیر یکی از مهم‌ترین روزهای عمرم بود. خیلی عجیبه؛ ولی ذوقی که برای چاپ شدن مدام داشتم و دارم، از ذوق چاپ شدن رمانم بیشتر بود و هست. رمانی که قرار بود نمایشگاه امسال چاپ بشه و نشد. نمی‌شد که بشه. از آذر پارسال درگیر مدام شدم و چه درگیری خوشمزه‌ای. اگه رمانم امسال چاپ می‌شد، از دو نفر باید تشکر ویژه می‌کردم. «خَش» منتظره که بازنویسی بشه، ولی مدام چاپ شد. بالاخره چاپ شد و حالا، همین امروز وقتشه که من از دو نفر تشکر کنم... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به بهانهٔ رونمایی اولین شمارهٔ مدام. اولین باری که من به فکر کتاب نوشتن افتادم هشت سالم بود. تابستان اول دبستان به دوم دبستان. مثل تمام‌ وقت‌هایی که با موضوع مبهمی روبرو می‌شدم، رفتم پیش بابا. گفتم: «می‌خوام کتاب بنویسم.» بابا گفتند: «خیلی خوبه. بنویس حتما.» گفتم: «خب چجوری بقیه بخونن؟» بابا گفتن: «چاپش می‌کنیم.» و من شروع به نوشتن اولین کتابم کردم... من با حمایت‌های همیشگی بابا بود که ذوق نوشتن پیدا کردم. به «بده انشات رو بخونم» های بابا، به «پس اون روزنامهٔ خونوادگی که قرار بود بنویسی چی شد؟» پرسیدن بابا، به «چه کاریکلماتور بانمکی نوشتی مصطفا!»، به «یادت نره که مجلهٔ دوست رو از دکه بخری»، به «بریم کانون پرورش؟»، به «همشهری جوان انگار مجلهٔ خوبیه و پیشنهاد می‌کنم بخونی» و به خیلی از حواس‌جمعی‌ها و سوق‌دادن‌های بابا بود که نوشتن را انتخاب کردم. من بدون بابا، خیلی بی پشتوانه‌ام. اگر پدری کردن‌های بابا نبود، محال بود یک روزی اسم من جلوی «سردبیر:» ِ یک مجلهٔ مهم ادبی بیاید. بابا! من همیشه دست‌بوس شمام. سایه‌تون کم نشه از سرم. و لطفا بازم تشویقم کنید... @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
به بهانهٔ رونمایی اولین شمارهٔ مدام. مدت‌ها بود که مطالعه را کنار گذاشته بودم. تو دوباره کتاب‌خوانم کردی. با آرنج به شکمم کوبیدی که: «خجالت نمی‌کشی کتاب نمی‌خونی؟!» و هُلم دادی سمت نویسندگی. تک‌تک متن‌هایی که خیلی‌هایشان پرت‌وپلا بود را خواندی و ایراد گرفتی و تحسینم کردی. با اولین تشویق رضا جوان آراسته که روی متنم گذاشت، پابه‌پایم ذوق کردی. برای نوشتن طرح رمان و مسابقهٔ صاد، حمایتم کردی و زمان نوشتنش هم پایان‌نامه را از من گرفتی که من کامل مشغول رمان باشم. برای داستان‌هایم اسم پیشنهاد می‌دادی. تعریف و تمجید سیداحمد از «ترقوه» را که شنیدی چشم‌هایت برق زد، کرورکرور کتاب خریدن‌هایم را همراهی کردی و فقط خندیدی. در سخت‌ترین روزهای سال گذشته، آخ نگفتی و فقط حمایت کردی. شش ماه گذشته، برای مدام دلسوزی کردی و حرص خوردم و حرص خوردی و شاد شدم و شاد شدی. تمام تعطیلات رسمی و غیر رسمی چند هفتهٔ قبل که پیشت نبودم و دفتر مجله بودم، یک‌بار هم شکایت نکردی. پرستو! فقط من می‌دونم که اگه حمایت‌های این سال‌های تو نبود، من یه قاب دیگه‌ای از خودم داشتم. یک قاب زشت و خاکستری. ولی تو رنگ دادی به من. چاکرتم؛ و قدردان زحمات و حمایت‌های تو. که نمی‌دونم چجوری باید جبران‌شون کنم. بمونی برام همیشه. که زندگی بدون تو نمی‌شه :)) @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف