May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجی ❤️
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
قطره چون واصل به #دریا گشت دریا میشود... #صائب @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
.
آنچه خواهید دید. ✌️
.
هدایت شده از سفره آسمانی
سلام
بعد از فرمایشات رهبری در مورد اتفاقات اخیر، ما تصمیم یه سری فعالیت راجع به همین صحبتها داشته باشیم.
دوستان چند تا پوستر آماده کردن و داریم نشرش میدیم.
و هدفمون درگیر کردن قشرهای مختلف به این حرف هاست .
کمک های مالی از طریق سفره آسمانی مثل طرح های قبل در حال جمعآوریه اما هدف ما در معرض قرار گرفتن عدهی بیشتری از مردم توی امر هست.
پوستر خام هم به همین منظور طراحی شده که هر چیزی که دوست دارن توش نوشته بشه.
استفاده از امکانات موجود برای هر قشری یا هر فردی متفاوته که هدف ما مورد توجه قرار گرفتن همین مسئله است
#سفره_آسمانی
@sofreasemaniii
هرات؛ مشهد؛ لندن
۱. مرد ۲۷سالهٔ افغانستانی. عازم تایباد بود که ناهار فردا را در خانهاش در هرات بخورد. کنار همسر و دو دخترش. یکی هفت ساله و دیگری دو ساله. دختر بزرگش را از همسر اولش داشت که طلاق گرفته بودند. پاسپورت و ویزا داشت و به صورت قانونی نه ماه در ایران مشغول کار بود. میگفت ایران حق دارد که میخواهد اتباع خارجی غیرقانونی را اخراج کند. هفت سال پیش همراه با صد نفر دیگر به صورت قاچاق عزم ترکیه میکنند. نه نفرشان زنده میرسند ترکیه. موقع خداحافظی لبخندی تحویلم داد که یادم نخواهد رفت.
۲. مردی میانسال، لاغر، گوشوارهٔ گرد کوچک به گوش و ظاهر تیپیکال خلافکارها. از مشهد رسیده بود تهران. شاکی بود که اتوبوس چهارده ساعت مسیر را طول داده. در افق کوروش کار میکرد. میگفت از هفت صبح تا یازده شب باید کار کنم و یک روز در هفته آف هستم. چند روزی را مرخصی گرفته بود و مشهد رفته بود. عید نوروز هم رفته بود چابهار. یک نفر گفته بوده که با لنج از بندرعباس به چابهار برود. به بندر که رسیده، از ملوان شنیده که هزینهٔ سفر دریایی دوازده میلیون تومان است و به ناچار با چهار بار تاکسی سوار شدن خودش را به چابهار رسانده. از آشنایی خودش با یک دختر در ساحل چابهار هم گفت که چون در کانال خانواده نشسته، نمیتوانم کاملش را تعریف کنم. موقع خداحافظی دو سوال را دلم میخواست بپرسم که رویم نشد. اولی را اینجا هم رویم نمیشود بنویسم. دومی این بود: «تو چرا با این ابهت افق کوروش کار میکنی مرد؟ کمِ کمش باید سردستهٔ چاقوکشهای یکی از خیابونای جوادیه باشی.» که خب رویم نشد.
۳. پیرمردی هفتاد ساله که از حوالی انقلاب رفته بود انگلیس. سالی سه ماه میآید ایران. یک دختر دارد و یک پسر. گفت تا امسال آمدم جنگ شد. رفتم بلیطم را جابجا کردم که ماندگار نشوم. پنجاه یورو به خانم یا آقای پشت دخل آژانس هواپیمایی رشوه داده بود که یک بلیط برایش جور کند. سهشنبه هفته بعد برمیگشت. گفت ولی من در انگلیس کلی کتک خوردم. گفتم چرا؟ از کی؟ گفت از مجاهدین. به من میگویند مزدور نظام هستی. عکسم را در اینستاگرام پخش کردند و گفتند این ساندیسخور است. گفتم چرا؟ گفت چون رای میدهم و از کشورم دفاع میکنم. گفت لازم باشد باز هم کتک میخورم. از من پیرمرد این تنها کاری است که برای وطنم برمیآید. گفت فامیلهایم به قاآنی فحش میدهند. میگویم بیخود میکنید. دارد برای مملکتش زحمت میکشد. موقع خداحافظی قبل از اینکه بگوید یاعلی، گفتم خیلی خوشتیپی حاج آقا. خوشتیپ بود. ریش قشنگ، کفش کتانی چرم سفید، شلوار جین.
پانوشت: از شکارهای امروزم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف