هدایت شده از | نَسک |
#نفر_نهم
امینیه را زیر و رو کردیم. تو بگو یک خانه شصت هفتاد متری باشد. پایم را کردم توی یک کفش که حسن پول جمع کند از اینجا برویم. همسایه بالاییمان مالاخولیایی است. دیوانه است مریض است. مصطفی میرود توی حیاط دوچرخه سواری آنهم هفت هشت غروب، هفته پیش دنبالش کرد دست بچه را گاز گرفت. حسن میگوید صبر کن خانم صبر کن. چه صبری. صبرم طاق شده باباجان. پسرم را که از سر راه نیاوردم عین سگ پاچهش را بگیرد. فکر کن؟!! پسر گنده از استرس شاشش را توی شلوارش زد چرا؟ چون این آقا شیفت بود میخواسته استراحت کند صدای چرخ دوچرخه میرسیده به گوشش. ای بمیری از صدای دوچرخه. پسر من را گاز گرفته سید. حسن باز میگوید صبر کن صبر چی؟ کشک چی؟
هدایت شده از | نَسک |
#نفر_یازدهم
صدای گریه کودکی نوپا
چنگ میاندازد به قیطونهای گره خورده چادر نگین دار مادرش.
_گرسنهست بچه.
هدایت شده از | نَسک |
#نفر_دوازدهم
یا سَیِّدی یَا بنَ رَسُولِ اللهِ
اَنَا العارِفُ بِحَقِّکَ
اَتَیتُکَ مُستَجیراً بِذِمَّتِکَ
آمده ام در پناه و امان تو باشم.
قاصِداً اِلی حَرَمِکَ
هدایت شده از | نَسک |
#نفر_سیزدهم
تولد آرمان است. با صدو شصت تومان همین دور حرم گشتم. یک پیجامه خریدم. آقا سخت پسند است. حالا خدا کند نگوید چرا یاسی خریدی. با تیشرت توسیاش ست میشود. بابا اون ستها که دیدی هفتصد تومان پولش بود...
هدایت شده از | نَسک |
#نفر_چهاردهم
منتظر آرشم. آن بیرون انار فروش هیز نگاه میکرد، آمدم توی حیاط.
قرار است با موتور بیاید. گوشَت را بیاور، امشب چهلم است. باید شعار بدهیم.
هدایت شده از | نَسک |
#نفر_پانزدهم
سنگین شده است. وزنم را آوردم پایین از کمر درد. دوازده سال پسر یک جا بنشیند بی حرکت میدانی چقدر تپل میشود؟ نوش جانش البته. دلم برای مادرش داغ است. دیروز میگفت وقت تعویض ببخشید نمیتوانم یک پایش را هم بلند کنم. میگفت افتادم به گریه، امیر بی اختیار خودش را خیس کرد. رو زد به زن همسایه.
نمیشود که به طفل معصوم غذا ندهیم...
هدایت شده از | نَسک |
﷽
____________________________________
صدای تیر صدای تیر صدای تیر
این آدمها دیگر نیستند.
#برای_یک_زندگی_معمولی
و تو امید آدمی را فروپاشی.
برای همیشه او را در میربایی و میرود: سیمای او دگرگونه گردانی، و روانهاش کنی.
پسرانش به عزت رسند، و او را از آن حدیثی نه؛ یا به خفت درافتند و آنش خبر نه.
اما گوشت تن او دردگین است، و جان او در مویه و ماتم...
📚 #کتاب_ایوب
باب چهاردهم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
خالصانهترین حس بشری، زمانی است که کسی #اشکش درمیآید.
حسی رنجبار که روانت را جریحهدار میکند چون با خودِ انسانیات روبرو میشوی،
لختوعور و عاری از هر تظاهر و تمدنی.
📚 #زمین_ابنای_بشر
ص ۳۶۰
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف