eitaa logo
کانال حسین دارابی
899.6هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
66 فایل
مؤسس استارتاپ تربیپ Tarbiapp.com تو زمینه‌های مختلف تحقیق میکنم تا به مطلب درست برسم تحصیلاتم مهم نیست، ارشد عمران، روانشناسی، تاریخ تشیع همه آدرسامون👇 takl.ink/hossein_darabi آیدیم @darabi_hosein . . #ترک_کانال . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت امام صادق علیه السلام به پنج نفر 🔻حیرانی شیعیان در تشخیص امام 🔻گفتگویی عجیب با امام کاظم 🔻مناظره امام کاظم علیه السلام با هارون علیه السلام رو تسلیت عرض میکنم حتما پنج دقیقه وقت بذارید و این چند اسلاید رو مطالعه کنید. معرفت وشناختمون رو به ائمه بالا ببریم
عرض کردم در مطالب قبل که به طواف کعبه رفتم، به حرم رَهَم ندادند... هیچی دیگه منم اومدم چایخونه، چایی خوردم
خدایی هواپیمایی آتا رو سرچ کنید ببینید چیا میاد درباره‌ش. واقعا انقدر کارخرابی و اعتراض نوبره، همین که سقوط نکردیم باید خداروشکر کرد 😩 هواپیمایی‌های دیگه رم سرچ کردم، واقعا یا از نکات مثبتشون گفته بود، یا اگه هم نقدی بود انقدر نبود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز قیامت چجوری میخوای جواب بدی؟ داستان جالب امام کاظم و شخص گندم‌فروش
بابی انت و امی یا موسی بن جعفر یا باب الحوائج حرم، اذان صبح
وقتی ملاقه اولو میریزی و شروع میکنی به خوردن، میگی حالا یه عکسم بندازیم تاحالا صبحونه حضرتی تو مهمانسرای امام رضا نخورده بودم. ان شاء الله قسمت شما. به نیت شماهم خوردم امام رضا حاجات شکمی منو خیلی زود برآورده میکنه😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاظمين تو نديدم من و شب تا به سحر منم و دست و گريبان و غم پنهاني گرچه دوريم، به ياد تو سخن مي گوييم «بُعد منزل نُبوَد در سفر روحاني یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
چمدون مارا خدا آزاد کرد دیشب تو اوج خستگی گفتم یکم استراحت کنم سحر برم حرم. ساعت 12 زنگ زدن گفتن ساکتون داره میاد. منم منتظر موندم دیدم نیومد، خوابیدم ساعت ۲ زنگ زدن بیا تو خیابون بگیرش😭 آتا خدا ازت نگذره چرا منو از خواب ناز بیداری کردی؟ نمیگی تبخال بزنم؟ من که با فراق چمدون کنار اومده بودم، نصف شب چمدون میخواستم چیکار؟ ممنون از مسئولیت‌پذیریت که نصف‌شبها هم کار میکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعالیت سیاسی این نیست که یه نقطه ضعفی از دولت پیداکنیم و در فضای مجازی با توهین و مسخره مطرح کنیم.... فعالیت سیاسی یعنی... ✍ معلومه آقا خوب فضای مجازی رو رصد میکنن و کانالای ما انقلابی‌هایی که همش درحال نقد و تیکه انداختن به دولت و نهادهای دیگه هستیم رو میبینن. افق نگاهشون برای فعالیت سیاسی رو ببینید، میگن هی نق نزن، هی غر نزن، ایران رو با کشورهای منطقه و دنیا مقایسه کن، که مستلزم این هستش که وضع کشورهای دیگه رو بدونی. دقیقا وقتی کشورهای دیگه رو بررسی میکنیم، حتی کشورهای پیشرفته دنیارو، می‌بینیم چه مشکلات عمیقی دارن... اون موقع خودتحقیری نمیکنیم بیناشو | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🔴کنیز زیباروی و امام موسی کاظم مرحوم مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم. هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند. مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ، جریان را به هارون گزارش داد. هارون گفت: به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است، کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد. هارون پرسید: تو را چه شده؟ گفت: خبر تازه‌ای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود. به او عرض کردم: مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟ عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم. با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد. هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم. هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد. از او پرسیدند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … . راوی این داستان می‌گوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) رخ داد. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸ | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
مشهد اومدید حتما بیاید اینجا محفل اشک یا دارالاشک هر روز بعد از نماز ظهر وعصر روضه میخونن. هم زنونه‌س هم مردونه نمیدونم من حالم خوب بود روضه‌خونا خیلی خاص میخوندن و نفسشون حق بود یا مکان اونجا خیلی معنویت داشت البته گزینه اول نبوده قطعا درکل خیلی عالی بود. خیلی وقت بود این حالو پیدا نکرده بودم مکانش از باب الهادی بیاید بیرون مشخصه، یه خیمه سبز رنگه بیرونش. باب الهادی تو صحن پیامبر اعظم یا همون صحن جامع رضوی هستش @hosein_darabi
چقدر گنبد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چو به چایخانه رفتم، به درون رَهَم ندادن گفتن ساعت کاریش الان نیست ساعت کاریش 6_11 صبح و 15_23 هستش اینجا یک ربع قبل از شروع ساعت کاری بود
ساعت ۱۲ اتاقمون رو باید تحویل میدادیم رأس ساعت تحویل دادیم چون چمدونمون رو تو یک ثانیه بستیم. چون اصلا باز نشده بود
اینو دیشب برام فرستادن یکی از اساتیدمون دیشب اومدن مشهد، با هواپیمایی آتا😭، از ساعت ۲ تا ۸ شب تو فرودگاه معطل شدن و از ساعت ۸ تا ١٠ تو خود هواپیما. 😰 خب میگذاشتید تا ساعت ۲۲ تو فرودگاه بیرون هواپیما بشینن چه کاریه الکی میبرید داخل هواپیما خفه بشن جالبه بدونید چمدون‌های مارو با این پرواز فرستادن. اولش به ما گفتن 9:45 میرسه، بعد 12 زنگ زدن آخرشم 2 رسید چمدونمون. دقیقا مث مسافرا ساعات تغییر کرد 😆 برا ما نهایت یه چمدون جاموند، برای این بنده‌خداها شرایط بدتر بود. آتا شعارش اینه نباید توقف کرد، هر روزمون نباید مثل هم باشه
🔴 جعفر پلنگ و غذای حضرتی آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن: زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش. نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو📣 اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید🙄 تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم. جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم. به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و.... اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم. ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔 وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢 که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم😕 حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه😭یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم😇
خب ساعت ۸ قطارمون راه افتاد به‌سمت تهران. شاید بپرسید چرا با هواپیما برنگشتی. باید بگم که: آتا اومد و یادم داد، قطار از هواپیما بهتره