eitaa logo
کانال حسین دارابی
847.9هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
68 فایل
مؤسس استارتاپ تربیپ Tarbiapp.com تو زمینه‌های مختلف تحقیق میکنم تا به مطلب درست برسم تحصیلاتم مهم نیست، ارشد عمران، روانشناسی، تاریخ تشیع همه آدرسامون👇 takl.ink/hossein_darabi آیدیم @darabi_hosein . . #ترک_کانال . . . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ادامه متن بالا👇
البته شوخی میکنم، من هیچ وقت دانشجوهامو اذیت نمیکنم، باهاشون دوستم. راستش اصلا من استاد نیستم و دانشجو ندارم، اینجا هم رفتم یه تیزر ضبط کنیم. بازیگر نقش استادشون نمیتونست بیاد، بمن گفتن بیا. دراصل من نه تنها استاد نیستم، بلکه در نقش زاپاسِ بازیگرِ نقشِ استاد هستم. خفت از این بالاتر؟ 😂 البته یه مدت تجربه نیمچه استادی داشتم. تو مقطع دکتری، استاد حل تمرین دانشجوهای ارشد بودم. البته من از دکتری انصراف دادم، بعد از پاس کردن واحدها و قبولی در آزمون جامع یکم با استاد به اختلاف خوردم و دلایل دیگه، انصراف دادم. والا از ترم اول همه بهم میگفتن دکتر، خب دیدم چه کاریه، شش سال رو پایان‌نامه کار کنم که بگن بهم دکتر، اومدم بیرون😂 امروز اولین تجربه من بود که جلوی دوربین ظاهر می‌شدم، چقدر دنگ و فنگ داره. موضوعمون هم حقوق زنان بود. من اول فکر کردم موضوع طنزه، بعد دیدم خیلیم جدیه. خلاصه یه کاری کردم تبدیل به طنز شد. قرار بود صداگذاری بشه روی حرف زدن من، گفتن دلبخواه هرچی میخوای بگو، باید جلوی خنده‌ام روهم میگرفتم. البته در نخندیدن و جدی بودن توانایی دارم، یکی از بازی‌هام با بچه‌هام همینه، تو چشم هم نگاه می‌کنیم میگم هرکی دیرتر خندید، هیچوقت هم شکست نخوردم. گاهی‌وقتا بچه‌هام میگن بابا فلان کارو میکنی برامون؟ میگم اگه تونستید نگاه کنیم و نخندید باشه، اوناهم شکست میخورن و میرن😂 خلاصه منم شروع کردم به صحبت کردن و از اونجایی ناهار اُملت بود و موضوع حقوق زنان، این دوموضوع رو تلفیق کردم و فی‌البداهه گفتم، یکی از معضلات حقوق زنان همین بحث اُملت هست، کی میگه درست کردن املت یه کار زنونه‌‌اس، در برخی از جوامع چالش‌های زیادی در بحث اُملت بین زنان و مردان بوجود اومده، تاجایی که گروهی از مردان در واشنگتن جلوی کاخ سفید تجمع کردن وشعار دادن we won't cook omlet ما دیگه نمیخوایم املت درست کنیم. ما خدایی گوجه و تخم مرغ رو میخریم، خانوما درست کنن، خانوماهم شعار دادن هیج جای شرع و قانون نیومده این وظیفه زنه😳 تو اون فضای جدی، یدفعه همه زدن زیر خنده، فیلمبردار ولو شد رو زمین. دانشجوهاهم برام دست زدن گفتن آقا موضوع اصلی رو ول کنیم، همینو کلیپ کنیم😄 البته من چیز خاصی نگفتم ولی تو اون فضا جالبناک بود، بعد گفتم بیاید تو پیجم اونجا مطالب بهتره. خلاصه الان میخوام موضوع املت رو شروع کنم. یا همون انارو؟
شرمنده اگه باعث شدم دستاتونو ببرید اگه اینستاگرام دارید پیج اصلی اینستاگراممو دنبال کنید👇 Instagram.com/hoseindarabi.ir
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند : شما زیباترید یا یوسف؟ حضرت فرمود: برادرم یوسف زیباتر بود و من نمکی‌ترم
+مصطفی کانال جدید زدی تو ایتا بمن نگفتی ؟ _نه بانو +پس این کانال کیه، عکس پروفایلش تویی؟ 👇 @hosein_darabi
🔵 لات‌های مست و نفس مسیحایی شیخ بخشی از کتاب کهکشان نیستی این قسمت از زبان سیداحمد کربلایی استاد آیت الله قاضی می‌باشد که از استادش ملاحسینقلی همدانی می‌گوید، ملاحسینقلی بنوعی استاد همه عرفا و علمای بزرگ معاصر است. مقابل در اندروني اتاق (ملاحسینقلی همدانی) نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی می‌افتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره میزد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز می داد... 🔻با آخوندملاحسینقلی پیاده به زیارت عتبه سیدالشهدا علیه السلام رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانه‌ای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید» همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!» دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد! گروهی در قهوه خانه ای پر از دودودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود باعبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین فکرها بودم که بالأخره یکی دیگر از شاگردان استاد گفت: «جناب آخوند! این جماعت مست‌اند، به نهی از منکر ما توجهی نخواهند کرد و احتمال اثر در ایشان ساقط است.» احساس خنکی وجودم را فرا گرفت و گمان کردم تکلیف از دوشمان برداشته شد استاد سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت: «باشد، خودم می روم.» 😰هول در دلم افتاد که الآن چه می شود. این پیرمرد می خواهد برود وسط مشتی جوان عیاش، و کاسه کوزه شان را به هم بریزد و اصلا معلوم نیست چه بلایی سرش بیاورند. آخوند لباسش را مرتب کرد و به سمت در قهوه خانه راه افتاد، در را باز کرد و داخل شد. بوی دود جیگاره و نارگیله (قلیان) از در قهوه خانه بیرون زد. سراسیمه به دنبالش داخل شدیم و دیدیم تعداد آنها بیش از چیزی است که تصور میکردیم. آخوند وارد شد و مستقیم به سراغ سرکرده شان رفت. آدمی قلچماق به نظر می رسید. با خود گفتم الآن آخوند می خواهد چه بگوید؟ آیه میخواند؟ روایت می خواند؟ در همین اندیشه ها غوطه ور بودم که آخوند رو کرد به رئیسشان و گفت: «سلام علیکم، آقا رخصت میفرمایید بنده بخوانم و شما سازش را بزنید؟😳 ناگهان صدای ساز و آواز به سکوتی مرگبار تبدیل شد. رئیس که خنده اش گرفته بود، وقتی دید مشتی طلبه با پیرمردی که سرو وضعش نشان میدهد در عمرش حتی یک موسیقی گوش نکرده، وارد قهوه خانه شده اند، با حالتی که آخوند را دست انداخته باشد، گفت: «شیخ، مگر شما هم بلدی با این ماسماسک ها بازی بازی کنی؟ ملا حسینقلی لبخندی زد و گفت: «من بلدم شعر بخوانم، رخصت هست بخوانم؟ مرد دستی به سبیل کت وكلفتش کشید و با قهقه ای گفت: «آشیخ، تو بخوان ما سازش را می زنیم.» با قهقه ای که سر دادند، تا مغز استخوانم سوخت😢 درست بود، من بارها تأثير نفس استاد را دیده بودم. یادم نمی رود که در نجف شروری بود به نام «عبد فرار» یعنی بنده فراری، که نجفی ها از دست آزارش عاصی شده بودند و همه از او میترسیدند. روزی، آخوند در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود که عبدفرّار از مقابلش گذشت. رسم بر این بود که چون همه از او می‌ترسیدند، از ترس آزارش باید به او احترام می‌گذاشتند، اما ملا حسینقلی ابدأ به او محل نگذاشت. عبد فرار که متوجه این بی اعتنایی شد، برگشت و با طلبکاری گفت: «آهای شیخ! برای چه به من احترام نگذاشتی؟ مگر من را نمیشناسی؟! لب‌هایم را گزیدم و با خود گفتم خدا به خیر کند، الآن شربه پا می شود. آخوند در پاسخش گفت: «مگر تو که هستی که باید به تو احترام بگذارم؟ عبد فرار با عصبانیت و تهاجم گفت: «من عبد فرار هستم، باید به من احترام بگذاری!» آخوند سرش را پایین انداخت و در کمال آرامش گفت: «عجیب است!» - چه چیز عجیب است؟ آخوند با چشمهای نافذش به او نگاه کرد و گفت: «عجیب، نام توست؛ چرا به تو عبد فرّار می گویند؟ اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ (آیا از خدا فرار کرده‌ای یا از رسول؟) ما که باورمان نمی شد؛ گفتن این جمله از آخوند همان و خراب شدن عالم برسر عبد فرار، همان. ساکت شد. خطوط صورتش در هم شکست و عرق شرم بر پیشانی اش نمایان شد. موعظه، آن چنان او را متحول کرد که صبح فردا خبر وفاتش را دادند. همسرش گفت: «دیشب برخلاف همیشه که وقتی به خانه می‌رسید و من را کتک می زد، انگار معجزه ای شده باشد، از در مهر و محبت وارد شد. از من بسیار عذرخواهی و دل جویی کرد؛ سپس تا پاسی از شب، از این سوی حیاط به آن سو می رفت و زار میزد و مدام با خود میگفت: اَفررتَ مِن الله أم من رسول؟ تا اینکه دیدم سر سجاده رفت و آن قدر گریه کرد و نمازخواند تا بیهوش شد. 👇
👆 👇 صبح به سراغش رفتم و دیدم با چهره ای پرنور جان داده است.» من و دیگر شاگردان از این رخداد بی خبر بودیم، اما اول صبح، آخوند گفت: «امروز برویم منزل یکی از اولیای خدا که وفات کرده و ما را به سمت خانه عبد فرّار برد. این اثر نفس قدسی ملاحسینقلی همدانی بود که بارها مشاهده اش کرده بودیم؛ اما این بار تفاوت داشت. آخروسط قهوه خانه، آن هم بین این همه آدم گردن کلفت، ورق طوری برگشته بود که قرار بود عارف کامل بخواند و عیاشان ساز بزنند. صدایش را صاف کرد و با ضرب آهنگی ناقوسی، وسط دودودم قهوه خانه شروع به خواندن اشعار ناقوسیه منسوب به امیرالمؤمنین کرد: اِلهَ اِلاّ الله * حقاً حقاً صِدقاً صِدْقاً اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا * وَ اشتَغَلَتْنا وَ استَهْوَتْنا یابْنَ الدُّنْیا مَهْلاً مَهْلاً * یابْنَ الدُّنْیا دَقَّاً دَقَّاً یابْنَ الدُّنْیا جَمْعاً جَمْعاً * تَفْنى الدُّنْیا قَرْناً قَرْناً ما مِنْ یَوم یُمضْى عَنّا * اِلاّ اَوْهى رُکُناً مِنّا قَدْ ضَیَّعْنا داراً تَبْقى * وَ اسْتَوْطَنّا داراً تَفْنى لَسْنا ندرى ما فَرَّطْنا *** فیها اِلاّ لَوْ قَدْ مِتْنا ❇️معنی شعر ای فرزند دنیا آرام باش، آرام ای فرزند دنیا در کار خود دقیق شو، دقیق‌شدنی. ای فرزند دنیا کردار نیک گردآور، گردآوردنی. دنیا سپری می‌شود پیوسته پیوسته، هیچ روزی از عمر ما نمی گذرد جز این که پایه و رکنی از ما را سست می گرداند. ما سرایی را که باقی است، ضایع نمودیم و سرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم. ما آنچه را در آن کوتاهی نموده ایم، نمی‌‌دانیم مگر روزی که چهره در نقاب خاک کشیم. 🔻ترکیبب ضرب آهنگ این شعربانفس الهی او، اثری بر جان آنها گذاشت که از ساز زدن دست کشیدند و شروع کردند به گریه. صدای آه و ناله و اشک و تأسف بود که سقف قهوه خانه را به لرزه می انداخت. ققنوس توبه از خاکسترجان هایشان سربرآورد و زیرورویشان کرد. آخوند چشمان آسمانی اش را از روی تک تک آنها گذراند و از قهوه خانه بیرون آمد. به دنبال او ماهم بیرون آمدیم، اما صدایی که همچنان شنیده می شد، صدای گریه و زاری و آه و ناله بر گذران عمر و طنین ریشه دواندن حقایق الهی در جان های جوانانی بود که به دست ولی الهی، با چند خط شعر منسوب به شاه مردان، این چنین متحول شده بودند. این رسم دیرینه روزگار است؛ سرانجام، چنگال تقدير، مردمان غافل بهره مند از خورشید را به کام تاریکی فراق می کشاند. حالا حال آخوند به هم خورده بود. به کربلا آمده بودیم. سایۂ غم، چهره تمامی شاگردان را در هم کشیده بود. من که سال ها خدمت او را کرده بودم، نگران و غم زده به در بسته اتاقی می‌نگریستم که در آن بستری بود و در کنار دوستان و مریدانی که هرکدام در حیات خود ستاره ای پرفروغ شدند، منتظر خبری از اندرونی نشسته بودم. کهکشان نیستی، ص ۵۱ سفارش با تخفیف👈 https://b2n.ir/y20477 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
بخشی از کتاب کهکشان نیستی ☝️
🔴 رو‌ش‌های خرید کتاب کهکشان نیستی ١_ از طریق لینک مستقیم و با تخفیف ده درصد👇 https://b2n.ir/y20477 ۲_روش کارت به کارت، وارد سایت بالا بشید☝️ در مرحله ثبت سفارش، گزینه کارت به کارت رو بزنید. شامل ده درصد تخفیف می‌شود ۳_ روش پرداخت در منزل: از طریق لینک بالا وارد سایت شوید و هنگام ثبت سفارش پس از پر کردن اطلاعات، گزینه پرداخت درمنزل رو بزنید، این روش شامل تخفیف نمی‌شود ❇️اگه نیاز به راهنمایی دارید یا نمیتونید خرید اینترنتی انجام بدید عدد ۱ رو به ۵۰۰۰۴۰۱۴۶ پیام بدید تا در اولین ساعات کاری باهاتون تماس بگیرند و تلفنی سفارش رو ثبت کنن بخشی از این کتاب رو درمطلب بعدی بخونید👇