#شیرینی_ابریشمی 🥟 😋
مواد برای 100 عدد
آرد برنج ۲۰۰ گرم
آرد نخودچی ۱۲۵ گرم
تخم مرغ ۲ عدد کوچک
کره یا روغن جامد ۱۲۵ گرم
پودر قند ۱۵۰ گرم
هل ۱ ق س
شیر ۲ ق غ
گلاب ۲ ق غ
پودر کاکائو و زعفران دم کرده به مقدار لازم
🔸همه ی مواد به دمای محیط برسه،
روغن یا کره نرم شده را با پودر شکر می زنیم تا کاملا کرم رنگ و روشن بشه، تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه کرده با پودر هل، در حد مخلوط شدن هم میزنیم، آرد برنج و آرد نخودچی رو اضافه میکنیم، قبلش الک کنید.
با نوک انگشت ورز بدید به صورت خمیر دربیاد، کم کم گلاب و شیر رو اضافه تا جایی که خمیر لطیفی بدست بیاد و به دست نچسبه، خیلی ورز ندید چون خمیر کیفیتش رو از دست میده و بعد از پخت خشک میشه خمیر رو 3 قسمت کنید، یکی ساده بمونه و به 2 قسمت دیگه پودر کاکائو و زعفران اضافه کنید، نیم ساعت بزارید داخل یخچال،
فر را ۱۸۰ درجه سانتی گراد گرم کنید، داخل سینی کاغذ روغنی بندازید،
از خمیر گلوله های نسبتا ریز درست کنید و بعد مُهر کنید، یا میتونید قالب بزنید، داخل فر بزارید حدود ۱۵ دقیقه، زیر شیرینی تغییر رنگ نده، اجازه بدید خنک بشه بعد از کاغذ جدا ک
https://eitaa.com/hosiniya
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیرینی رزت 🌺😍😍
این هم جز شیرینی های تضمینیه☺️
.
برای ایام عید عالیه.البته اگه بمونه و تموم نشه😉
.
مواد لازم:
کره نرم=== ۱۰۰گرم
پودرقند یا پودر شکر ===۵۰گرم
تخم مرغ ===۲۵گرم
وانیل مایع ===۱ق چ
آرد سفید قنادی ===۱۱۵ گرم
پودر کاکائو=== ۲۰ گرم
❤️https://eitaa.com/hosiniya
#شیرینی_گردو_روسی 🧇 😋
▫️۱۰۰گرم کره به دمای محیط رسیده
▫️دوعددتخم مرغ
▫️نصف پیمانه پود قند
▫️وانیل نصف قاشق چایخوری
▫️ارد۲تا ۲ونیم پیمانه
▫️بکینگ پودر یک قاشق چایخوری
🔸ابتدا پودرقندرابا کره باهمزن به مدت دو دقیقه میزنیم تارنگش سفید شود بعددوعدد تخم مرغ راهمراه وانیل اضافه کرده ودودقیقه بازباهمزن میزنیم من کمی هم زعفران غلیظ به مواد شیرینی زدم که عالی شد
🔸دراخر اردوبکینگ پودرراالک کرده وبه موادمان اضافه میکنیم فقط کم کم اضافه کنید شاید اردکمتر یابیشتری لازم باشد تا جایی که خمیر لطیفی بدست بیاد از خمیر اندازه هایی به مقدارگیلاس برداشته ودر دستگاه میگذاریم ونیازی به چرب کردن دستگاه نیست
🔸من توی شیرینی را با مخلوط خرما وگردووکنجد وهل ودارچین پرکردم
برای توی شیرینی از هرنوع حلوا،خرما وشکلات صبحانه و.....میتوان استفاده کرد
❤️https://eitaa.com/hosiniya
🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۲۵
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
هواپیماها بیهدف اطراف روستا را میزدند. ما را که دیده بودند جمع شدهایم، میخواستند نابودمان کنند.
هواپیماها که رفتند دور بزنند، فریاد کشیدم و به مادرم و بچهها گفتم: «بروید کنار صخرهها. فرار کنید از اینجا.»
هواپیماها، با هر آمدن و رفتن، کلی بمب روی سرمان میریختند. چون دهاتمان سوراخ و صخره زیاد داشت، خودمان را کنار صخرهها پنهان کردیم تا بروند. دائم به برادرها و خواهرهایم میگفتم: «دستهاتان را روی سرتان بذارید
دهانتان را باز کنید. میگویند اینطوری به مغز فشار نمیآید.»
خواهرها و برادرهایم، زیر دستم میلرزیدند. به خاطر اینکه چیزی نبینند، دستم را روی سرشان کشیده بودم تا سرشان را بلند نکنند. مثل گوسفندی که گرگ دیده باشد، قلبشان تند میزد.
هواپیماها که رفتند، مردم دوباره کنار چشمه جمع شدند. هواپیماها دوباره برگشتند. حال خودم را نمیفهمیدم. جنازۀ هفت تا از مردهامان روی زمین مانده بود و هواپیماهای پدرنامرد دست از سرمان برنمیداشتند . از ناراحتی، رفتم روی سنگی ایستادم و رو به هواپیماها فریاد زدم: «خدانشناسها، از جان ما چه میخواهید؟ دنبال چه میگردید؟ عزیزانمان را که کشتید، خدا برایتان نسازد. میخواهید جنازههاشان را هم در خاک نگذاریم؟»
از بالای سنگ داد میزدم. رو به هواپیماها فریاد میکشیدم و نفرین میکردم. حال عجیبی داشتم. از اینکه میدیدم اینها اینقدر خدانشناس هستند، عذاب میکشیدم.
بغض راه گلویم را بسته بود. عزیرانمان را شهید کرده بودند و حالا نمیگذاشتند جنازههاشان را توی خاک بگذاریم. مردهای ده، فریاد میزدند: «لعنتیها، بس کنید... بگذارید جنازههامان را بگذاریم توی خاک.»
هواپیماها که دور شدند، مردها گفتند: «عجله کنید. نباید هیچ جنازهای روی زمین بماند. هواپیماها دوباره سر میرسند.»
زنها کنار رفتند و مردها مشغول شستن جنازهها شستند. وقتی جنازهها را توی آب چشمه میشستند، نالیدم: اوه زین بدن عزیزانمان را خوب بشور... آوهزین دردت به جانم، اینها عزیزان ما هستند، مرنجانشان...»بالاخره جنازهها را غسل دادند و کفن کردند که دوباره سر و کلۀ هواپیماها پیدا شد. صداشان گوش را کر میکرد. بمبهاشان ده را میلرزاند. کنار جنازهها شیون میکردیم و مردها، در حالی که چشمشان به آسمان بود و یک چشمشان به زمین، خاک قبرستان را میکندند.
همه عزادار بودند؛ بعضی برای یکی، عدهای برای دو تا یا سه تا. نمیدانستیم
برای کدامشان گریه کنیم. یکییکی شهدا را توی خاک گذاشتیم. حاضر بودیم بمیریم، اما جنازهها روی خاک نمانند. مرد و زن، زیر بمباران ماندیم.
دوباره هواپیماها آمدند. باز همهمه و سر و صدا شروع شد. خدانشناسها نمیگذاشتند شهدامان را خاک کنیم. برگشتم و رو به زنها فریاد زدم: «جایی نروید. اگر کشته شویم، بهتر از این است که به مردههامان بخندند. هر وقت هواپیماها آمدند، روی زمین بنشینید و دستتان را بگذارید روی سرتان.»
مردها هم مدام همین را میگفتند. باید برای هفت جنازه نماز میخواندیم و آنها را خاک میکردیم. قبرهایی که کنده بودیم، روی بلندی بود؛ درست کنار خانههامان. قلبم گرفته بود. دایی عزیزم را داشتند خاک میکردند. بلند شدم و گفتم: «خالو، حلالم کن. خالوی باغیرتم... خالوی اسمیام...»
یاد لحظهای افتادم که با او بر سر رفتن دعوامان شده بود و داییام میگفت اگر فرنگیس بیاید، من نمیروم.انگار میدانست که این راه برگشتی ندارد جنازهها که زیر خاک رفتند، کمی دلمان آرام گرفت. اما تازه یادمان افتاد که هنوز از گروه اول خبر نداریم. هر کس از دیگری میپرسید گروه اول که رفته بجنگد، کجا هستند؟ کشته شدهاند؟ زنده هستند؟ اسیر شدهاند؟ هیچ کس جوابی نداشت.
بیقرار بودم. آرام رفتم طرف داییام حشمت که توی مردها نشسته بود. صدایش زدم. پا شد آمد و پرسید: «فرنگیس، چی شده؟»
سرم را پایین انداختم و گفتم: «پس ابراهیم و رحیم و بقیه کجا هستند؟ خالو، به نظرت کشته شدهاند که خبری ازشان نیست؟»
سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «معلوم نیست. مگر خدا کمک کند و برگردند. نیروهای ایرانی همه عقب نشستهاند.»
نگاهش کردم و حرفم را زدم: «خالو، به نظرت برویم دنبالشان؟»
کمی نگاه نگاهم کرد و گفت: «فرنگ، داغم را تازه نکن. وضع را بدتر نکن... اصلاً نمیدانیم الآن آنها کجا هستند
بگذار چند ساعت دیگر میروم سپاه، ببینم خبری از آنها دارند یا نه.»
جماعتی که برای خاکسپاری آمده بودند، پراکنده شدند. تا غروب آوهزین ماندم و همراه با علیمردان برگشتم گورسفید. باید خودمان را برای مراسم روز بعد آماده میکردیم.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۲۶
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
دیگهای غذا را آماده کرده بودیم تا برای کسانی که به فاتحهخوانی میآمدند، غذا حاضر کنیم. ضبطصوتی آوردند و نوار قرآن گذاشتند. توی خانه مشغول عزاداری بودیم که یکی از همسایهها سراسیمه وارد
شد و گفت: «چه نشستهاید؟ دارید عزاداری میکنید؟! عزاداری ما آنجاست که دشمن توی خانهمان است. خانهتان خراب شود، بیایید ببینید عراقیها دارند وارد گورسفید میشوند. خوش به حال آنها که مردند و این روز را ندیدند!»
با عجله دویدیم بیرون. چه میدیدم! توی روستا، همهمه بود. تمام دشت، پر از تانک و ماشین عراقی بود. داشتند جلو میآمدند. قلبم تند میزد. کمی جلوتر، سربازهاشان را دیدم که از جاده سرازیر شده بودند و داشتند وارد روستا میشدند. با زبان عربی وبعضیهاشان به زبان کُردی حرف میزدند.
به سینه زدم و به آنها نگاه کردم. ای دل غافل، غافلگیر شده بودیم. عزیزانمان کشته شده بودند، آنها را با دست خودمان خاک کرده بودیم و حالا همان قاتلها آمده بودند توی روستای ما. دلم میخواست همهشان را خفه کنم. مردها فریاد میزدند و به زنها میگفتند فرار کنید.
من جوان بودم. فقط نوزده سالم بود. دستمالم را دور صورتم بستم. هراسان وارد شدنشان
را به روستا نگاه میکردم. بعضی از عراقیها، به کُردی میگفتند با شماها کاری نداریم، فقط بروید توی خانههاتان. مردم را به طرف خانههاشان هل میدادند و جلو میآمدند.
تانکها هم از جادۀ اصلی پیچیدند سمت گورسفید و وارد روستا شدند. صدای زنجیر تانکها، لرزه توی دلمان میانداخت. پیاده و سواره میآمدند؛ سوار بر تانک و جیپ و ماشینهای مختلف. روی جاده هم پر از ماشین بود. پرچم عراق روی ماشینها و تانکهاشان بود. پرچمشان چند تا ستاره داشت
انگار با تانکهاشان داشتند از روی قلبمان عبور میکردند. از خودم پرسیدم: «پس نیروهای ما کجاست؟!»
لباسهاشان شبیه لباس ارتشیهای خودمان بود. فقط رنگش کمی فرق داشت. قیافههای سیاهشان و لبخندهای بامعنیشان، دلم را به درد آورده بود. اگر اسلحه داشتم، همهشان را به رگبار میبستم. بچهها خودشان را پشت دامن مادرهاشان قایم کرده بودند و یواشکی سربازها را تماشا میکردند. یکی از سربازها نزدیک آمد. خودم را جمع و جور کردم و آمادۀ فرار شدم. به کردی پرسید: «از اینجا تا کرمانشاه چقدر راه است؟»
حرفی که زد، از مردن برایم سختتر بود. انگار مطمئن بود به زودی به کرمانشاه میرسد. اشک توی چشمم جمع شد. داشتم از غصه خفه میشدم. جوابی ندادم. نظامی خندید و با زبان کردی گفت: «انشاءالله زود به کرمانشاه میرسیم!»
فهمیدم دیگر جای ماندن نیست. باید فرار میکردم و خبر را به خانوادهام در آوهزین میرساندم. نایستادم. اول آرام رفتم و یک کم که دور شدم، بنا کردم به دویدن. تا میتوانستم بهسرعت دویدم سمت آوهزین. تمام راه را دویدم. دامن بلندم دور پایم میپیچید و نمیگذاشت سریع بدوم. بعضی جاها سکندری میخوردم. اما نایستادم. دامنم را جمع کردم و توی علفها میانبر زدم. صدای زنجیر تانکها توی گوشم بود. باید زودتر به مادرم و خواهرها و برادرهایم میرسیدم.
توپ پشت توپ و گلوله پشت گلوله باریدن گرفت. از جلو پیادههاشان میآمدند و از پشت سر سوارهها. مراتع آتش گرفته
. آتش توی مزارع زبانه میکشید. به مزرعهای که کنارم بود، نگاه کردم. قسمتی از محصول آتش گرفته بود و میسوخت. دود و آتش، دلم را سوزاند.صدای نفسنفسهایم، ترس به دلم انداخته بود. همهاش فکر میکردم یک سرباز عراقی پشت سرم است و دارد دنبالم میکند. قدم به قدم برمیگشتم و پشت سر را نگاه میکردم. راهی که همیشه در ده دقیقه میرفتم، انگار پایانی نداشت. جادۀ خاکی، طولانی و طولانیتر شده بود. توی راه، به سیما و لیلا فکر میکردم وای
اگر سربازهای دشمن به آنها دست درازی میکردند. باید میرسیدم و نجاتشان میدادم.
به خانۀ پدرم که رسیدم، دیدم مادرم مشغول نان پختن است. توی خانه، پر بود از بوی عدسی. فریاد کشیدم: «دالگه... باید فرار کنیم. عراقیها توی ده هستند.»
پدرم از توی اتاق بیرون آمد و با تعجب به من خیره شد. مادرم بلند شد و با ناباوری پرسید: «راست میگویی؟ کجا؟ کی؟»
گفتم: «عجله کن، زود باشید. باید برویم سمت کوه. الآن به آوهزین میرسند
سربازهاشان توی گورسفید هستند. باید فرار کنیم.»
مادرم این دست و آن دست میکرد. گفت: «شما بروید. بچهها را بردار و برو. من نمیآیم.»
فریاد زدم: «اگر بمانی، کشته میشوی. تو نیایی، ما هم نمیرویم.»
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
♦️مقام آمریکایی: مشارکت روسیه در پروژههای هستهای ایران تحریم نیست
مقام ارشد آمریکایی:
🔹آمریکا مشارکت روسیه در پروژههای هستهای را که بخشی از اجرای کامل توافق هستهای ایران هستند مشمول تحریم قرار نمیدهد.
🔹تحریمهای جدید ضد روسیه ارتباطی با توافق هستهای ندارد و نباید هیچ تأثیری بر اجرای توافق داشته باشند.
https://eitaa.com/hosiniya
♦️توضیح لاوروف درباره دریافت تضمین از آمریکا بهمنظور همکاری در چارچوب برجام
🔹لاوروف در پاسخ به سؤالی درباره اینکه درخواستهای روسیه مانع به نتیجه رسیدن مذاکرات میشود یا درخواستهای غیرمنطقی آمریکا، گفت: ما تضمین کتبی را دریافت کردیم و این را وارد متن احیای برجام خواهند کرد.
🔹در این زمینه یک حفاظت مطمئن در خصوص تمامی پروژهها و فعالیتها، شرکتها و متخصصانی که در چارچوب برجام بوده، ذکر شده از جمله همکاری در خصوص پروژه اصلی نیروگاه بوشهر.
🔹من هم شنیدم آمریکاییها هر روز تلاش میکنند ما را متهم کنند که جلوی توافق ترمز میگذاریم. این دروغ است، توافق هنوز مورد تأیید برخی از پایتختها قرار نگرفته و مسکو هم جزء این پایتختها نیست./فارس
♦️مبادله نازنین زاغری در ازای ۵٣٠ میلیون دلار
خبرگزاری فارس نوشت:
🔹نازنین زاغری با پایان محکومیت ۵ ساله و در ازای آزادسازی ۵٣٠ میلیون دلار اموال بلوکه شده ایران و آزادی یک ایرانی در انگلیس، احتمالا در روزهای آینده مبادله شود.
https://eitaa.com/hosiniya
✅پرسش:
شوهرم به خانوادم فحاشي کرده و آبرو برده. من چيکار ميتونم بکنم
🌸☘☘☘☘☘🌸
🌺پاسخ:
سلام و احترام
طبیعی است هر زنی علاقه مند باشد، ارتباط خوبی میان همسر و خانواده اش برقرار باشد. و الان به نظر می رسد این اختلاف میان همسرتان و خانواده شما در گرفته است. باید دقت داشته باشید که سؤال شما بسیار کلی است و برای مشاوره دادن، به این مقدار از سؤال نمی توان اکتفا کرد؛ چرا که سن شما و همسرتان در سؤال مشخص نشده. همچنین نمی دانیم چه مدت است ازدواج کرده اید و در چه مرحله ای از زندگی مشترک هستید. ضمن اینکه منشأ اختلاف همسرتان و خانواده تان هم مشخص نیست. و از همه مهمتر نمی دانیم منشأ اختلاف چه بوده است. از همین رو حق دهید که نتوانیم تشخیص کامل و راهنمایی جامع داشته باشیم. زیرا اصل اولیۀ برای مشاوره و راهنمایی موفق، داشتن اطلاعات مورد نیاز برای ایجاد تغییرات مثبت است.
اما در هر صورت آنچه که مسلّم است رفتار ناصحیح همسر شما هست. یعنی بر فرض که حق با همسر شما باشد، واکنش فحش دادن و پرخاشگری نمی تواند واکنش صحیحی باشد. انسان باید در مقابل رفتارهای دیگران واکنش جرأتمندانه و قاطع همراه با ادب داشته باشد. البته گاهی شرایط به خاطر مسائلی که پیش می آید، واقعا پیچیده می شود و در مقام عمل کار دشوار خواهد بود.
شما موضع گیری احساسی و متعصابه در ارتباطتان نسبت به هر یک از اطراف درگیری نداشته باشید. سعی کنید ارتباط را به گونه ای پیش ببرید که نه مشکلی در ارتباطتان با همسرتان پیش بیایید و نه باعث سستی در ارتباط با خانواده تان شود. همچنین اختلاف همسرتان با خانواده تان نباید سبب بروز مشکلاتی در ارتباط شما با همسرتان و یا خانواده اش شود.
در موقعیت مناسب و با گذشت زمان، و با در نظر گرفتن شرایط روحی همسرتان از او بخواهید واقع بینانه قضیه را بررسی کند و سهم خود را نسبت به اختلافی که پیش آمده بپذیرد.
اگر هم در حال حاضر ارتباط خانواده تان با همسرتان قطع شده، اجازه بدهید مقداری از اوضاع بگذرد و تصمیم عجولانه ای نگیرید. به نقش های زنانه خود داخل خانه بپردازید. و سعی کنید با رعایت مسائل عاطفی به همسرتان بفهمانید اختلاف وی با خانواده شما، تأثیری در ارتباط زناشویی شما نخواهد داشت. بعد از آن یا خودتان و یا از شخص سوم معتمد و دلسوزی بخواهید که واسطه حل این اختلاف شود. اگر هم این مشکل حل شد، به بررسی ریشه مشکلات قبل بپردازید و سعی کنید از هر دو طرف بخواهید حد و مرز ارتباط را بشناسند.
امیدوارم ضمن حل این مشکل، در ارتباط بعدی سؤال را دقیقتر و جامعتر مطرح کنید.
https://eitaa.com/hosiniya