eitaa logo
یاران عاشق
275 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
255 ویدیو
1 فایل
#شهدایی #حرف_دلی #برنامه_ها #راوی_جوان_دفاع_مقدس #مجری #سخنران #طراح_یادمان جهت هماهنگی اجرابرنامه با شماره 09910041949 تماس حاصل فرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند.. ازهرچه که دم زدیم، آنها دیدند.. ما مدعیان صف اول بودیم.. از آخر مجلس، شهدا را چیدند.. |• شهدا دلها را تصرف می‌کنند ....
شهید حسین خرازی🕊🌹 گاهی فقط یک نگاه حرام می تواند خیلی چیزها را از ما بگیرد ... مراقب چشمامون باشیم ، چون مثل گوگل نیست  هر چی رو که نگاه کردیم سابقه اش رو پاک کنیم .... الگو بگیریم از شهدا
سید مرتضی آوینی، وقتی خاطرات او را شنید، بسیار مشتاق شد تا به مقتلش برود. قصدش این بود مستندی برای او بسازد. سید مرتضی وقتی خاطرات مجید را شنید، میگفت: شهید مجید حشمتی آب از سرچشمه خورده. سید در فروردین ۷۲ با گروه روایت فتح جلو رفت و درست در مقتل مجید بود که انفجار یک مین به جامانده... اما مجید از کسانی بود که بسیار در معرفت حضرت حق بالا رفت و نیروهای تحت امر خود را نیز به همین صورت حرکت داد. آنها در یک چله معنوی به قله های عرفان رسیدند و سپس از ملائک الهی مژده وصل را شنیدند که همگی شهید خواهند شد. مجید مانند ابراهیم، به ظاهر مفقود شد و برای همیشه در فکه ماند. 📙از گود مافیا تا گود قتلگاه
خداست که به وقت برکت میده!! آن روز، به مسجد نرسیده بود.. 🌱 برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجیبی داشت انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل این که خدا را می‌بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد🌿 بعدها در مورد نحوه‌ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: «اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می‌ذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع می‌خونیم😔 و فکر می‌کنیم زرنگی کردیم اما یادمون میره اونی که به وقت‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست...!🚶🏻‍♂ 🌷 🌷
یه راوی بود می‌گفت‌: شهدایِ ما با قد و قامتِ علی اکبری می‌رفتن خط، اما با قد و قامتِ علی اصغری بر می‌گشتن :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج همت از زبان حاج قاسم شهیدان را شهیدان می شناسند. ۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده دلاور لشکر۲۷محمدرسول الله(صل الله علیه و آله) گرامی باد. توصیف حاج قاسم از این مرد، خیلی زیباست حتما ببینید. و از کلام‌ ناب شهدا لذت ببرید.
در عملیات والفجر ٨ من جزو نیروهای اطلاعات بودم. یک شب به عملیات مانده بود که به همراه فضل‌الله نوری و شهید بهاور از اعضای تیم شناسایی واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۲۵ کربلا به آن طرف اروند رفتیم. هنگام عبور از اروند، مَد کامل بود؛ به طوری که سیم خاردارها کاملاً زیر آب رفته بودند و وقتی ما به ساحل رسیدیم، لباس غواصی‌ام به آن‌ها گیر کرد و مانع حرکتم شد. نوری و شهید بهاور از کنار سنگر نگهبانی رد شدند و منتظرم ماندند، اما درست نزدیک سنگر نگهبانی در شرایطی که من در فکر چگونه عبور کردن از میان سیم خاردارها بودم نگهبان عراقی در حال نزدیک شدن به من بود. در آن لحظه نفسم به کندی بالا و پایین می‌رفت، هر لحظه منتظر شلیک گلوله از سوی نگهبان بودم، با صدای هر چند اندک من، نگهبان کاملاً مشکوک شده بود، تا گردن به زیر آب رفتم و دعای «وجعلنا من بین ایدیهم…» را مثل ذکر بر زبان جاری کردم، اسلحه داشتم، اما اجازه شلیک را نداشتم، چراکه تمام زحمات بچه‌ها به هدر می‌رفت. نوری و شهید بهاور با نزدیک شدن سرباز عراقی به من، کارم را تمام شده فرض کردند، تنها امید نجاتم آیه «وجعلنا…» بود که با نزدیک شدن سرباز، بر سرعت خواندنش افزوده می‌شد. حالا نگهبان درست در چند متری‌ام با اسلحه کاملاً آماده برای شلیک ایستاده بود که در همین لحظه پرنده‌ای از میان چولان، با سروصدا بلند شد و سرباز عراقی با دیدن پرنده از من فاصله گرفت. وقتی نگهبان از دید خارج شد، نوری و شهید بهاور آمدند و گفتند: چرا حرکت نمی‌کنی، نزدیک بود نگهبان تو را ببیند؟! ماجرای گیر کردنم را گفتم و آن‌ها به زحمت دو طرف سیم خاردار را کشیدند و من آزاد شدم و بعد از اینکه آزاد شدم به ساحل عراقی‌ها رفتیم و تا ساعاتی سنگرهای تجمعی و ادوات آنها را شناسایی و دوباره برگشتیم.
شهید محمدعلی شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافه‌اش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناسایی‌ها به راحتی وارد مقر عراقی‌ها شده، با آن‌ها غذا می‌خورد و برمی‌گشت. در عملیات والفجر ۸ جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشه‌ای نشانده بودیم و منتظر خودرو جهت انتقال آنها به عقب بودیم. شاهمرادی نیز در خط قدم می‌زد؛ ناگهان یکی از درجه‌داران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره می‌کرد، چیزهایی می‌گفت؛ آن درجه‌دار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شده‌اش را نشان می‌داد. یکی از بچه‌هایی را که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم، ببینیم چه می‌گوید. درجه‌دار بعثی می‌گفت: «این عراقی است! (منظورش شهید شاهمرادی بود)؛ اینجا چه کار می‌کند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمی‌کنید؟» درحالی‌که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاه‌شده‌اش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.
روایتگری در خصوص عملیات والفجر 8 اروند رود
از نیجریه اومده بودن به عشق حضرت آقا و حاج قاسم میگفتن اومدیم تا با مناطق و رشادت های مردم ایران آشنا بشیم... رفیق عزیز چندین کیلومتر بیشتر فاصله نداریم با مناطق عملیاتی کشورمون ایران بیاییم ببینیم چه کردن دسته گل های خمینی همون سربازای توی گهواره...
✨🌷 هر شَهیدۍ..! نِشانیست‌ازیِڪ ‌‌راه‌ِناتَمام.. ‌یِڪ‌فانوس ڪه‌دارَد‌خاموش‌مے‌شَود وحالا ‌تومانده‌اۍ یِڪ‌شَهیدویِڪ‌راهِ‌ناتَمام..(: ‌فانوس‌رابَردار وراهِ‌خونین‌ِشُهدارا ادامه‌بده . .🌿!" ‌شھید محمدمهدی لطفی نیاسر🦋