حُسینیهدل
دلماسیره ؛ سحرهای ِکربلاروک ِ یادمنمیره :))💔 #مرورخاطرات
حال ُهوای ِزندگیمو
هوای ِکربلا عوض کرد ؛
واسم دعاکردی ُ بی شک
منو همون دعا عوض کرد :) 💔
جمیعا سلاملیکم
با اجازتون ؛
به فضل خدا این پنج روز رو بریم تو خلوت خودمون
آماده شیم برای ماه عاشقی . .
روحمونو جلا بدیم که شب اول حضرت زهرا -س- بگه خوش اومدی . .🕊
دیگه بدی دیدین قبل محرمی حلالمون کنین ((:💔
May 11
حُسینیهدل
آدمی بیخیر بودم خادم ِهیئتت شدم ؛ من همانم کِبه دست امامحسن امام حُسینی شدم . . #هیئتینوشت
۵ سال ِ پیش دقیقا همین روز و شبا بود
که اتفاقی اومدم هیئتت
یهو به خودم اومدم و دیدم
چندین ساله نمک گیرم کردی ؛ . .
خلاصه که دستمو ول نکن مشتی 💔
من به شما جوانهای ِ عزیز توصیه میکنم قدر هیئتهایتان را بدانید !
این هیئت ها گنجینه هست ؛
حقیقتا گنجینهای معتبر و با ارزش
هیئت ِحسینی به معنای یاد و تبیین است .
یعنی هیئت باید طوری باشد که
هم یاد را زنده کند و هم مرکز تبیین باشد
#حضرتآقا🌿
حُسینیهدل
نکند تازه جوانم به محرم نرسد :)))
خودمانیم ولی مادرم گفت پیراهن سیاه چقدر به جوانم میآید . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشب برایِ زخم لبت گریه میکنم ؛
غمهایِ روضهیِ تو مرا گوشه گیر کرد
#هیئتینوشت
امشب یه بنده خدایی تو هیئت بهم گفت
الهی علی اکبر امام زمانت بشی خادم ؛
تموم خستگیم در شد . .
+ به حق ِ چشای خیس و دل ِ شکسته
عزادارهات الهی العفو 💔
#شبهشتم
حُسینیهدل
هرشب برایِ زخم لبت گریه میکنم ؛ غمهایِ روضهیِ تو مرا گوشه گیر کرد #هیئتینوشت
کبودی کف دستام و سینم و سردرم که
چیزی نیست
من امشب باید تو هیئت واست جونمو
میدادم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاشو بگو اینا همش خوابه . .
حُسینیهدل
پاشو بگو اینا همش خوابه . .
همه میگن :
کاش صدای ِ برادر به خواهرش برسه
من میگم
کاش صدای ِ برادر به خواهرش نرسه💔
حُسینیهدل
این ۱۰ شب دق کردم از بس ذهنم مرور ِ خاطرات ِ قتلگاه و خیمگاه رو کرد ؛ . .
د ِ اخه گودال به اون تنگی و کوچیکی
اون همه ادم چطور جا شدن بالا سرت ؟💔
حُسینیهدل
د ِ اخه گودال به اون تنگی و کوچیکی اون همه ادم چطور جا شدن بالا سرت ؟💔
اون یه هفتهای که کربلا بودم
پاتوق ِ همیشگیم شده بود کنجِ قتلگاه . .
خیره میشدم به شبکهها و نورهای ِ قرمزش
حُسینیهدل
اون یه هفتهای که کربلا بودم پاتوق ِ همیشگیم شده بود کنجِ قتلگاه . . خیره میشدم به شبکهها و نورها
غافل بودم ازینکه قراره بعدهها
کنج ِهیئتش هرهفته پای مقتل خوانی و یادآوری تنگی گودال دق کنم ؛