eitaa logo
طاهر سادات
1 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
46 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنرانی حاج آقا دانشمند موضوع: داستان بسیار زیبای بهلول و یک بازاری 💠 @ostad_daneshmaand
✍️امام علی (علیه‌السلام) فرمودند : نيازمندى كه به تو روى آورده؛ فرستاده خداست... كسى كه از يارى او دريغ كند؛ از خدا دريغ كرده است... و آنكس كه به او بخشش كند، به خدا بخشيده است... 📚نهج البلاغه حكمت٣٠٤ همانا خداى سبحان روزىِ فقراء را؛ در اموال ثروتمندان قرار داده است... پس فقيرى گرسنه نمى ماند جز به كاميابى توانگران ، و خداوند از آنان درباره، گرسنگى گرسنگان خواهد پرسيد... 📚نهج البلاغه حكمت٣٢٨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💠 @ostad_daneshmaand
✨﷽✨ ✍پنج سفارش فوق العاده زیبا از حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام): 💢شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر در طلب آنها متحمل رنج زیاد شوید سزاوار است: 1⃣ جز به خدا امیدوار نباشید. 2⃣ غیر گناه خود از چیزی نترسید. 3⃣ اگر چیزی بلد نیستید از گفتن نمیدانم خجالت نکشید. 4⃣ اگر چیزی را نمی‌دانید در یادگیری آن خجالت به خود راه ندهید. 5⃣ همواره صبر پیشه کنید که صبر در ایمان مانند سر در بدن است.بدنی که سر نداشته باشد خیری در آن نیست و ایمانی که صبر نداشته باشد نیز خیر ندارد. 📚 نهج البلاغه (صبحی صالح) ،ص۴۸۲ ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🌼وقتی کرونا آمد ✍وقتی کرونا آمد فهمیدم دوست خوب یعنی جلال. از وقتی مجبور شدیم کمتر همدیگر را ببینیم، پیغام‌های جلال بیشتر شد. بیشتر روزها می‌پرسید «همه چی خوبه..؟ رو به راهی؟» و من‌ جواب‌ می‌دادم «مخلصتم، عالی». جلال هم یک علامت پیروزی با دو تا گل می‌فرستاد. بعد از مدتی دیگر پیغام‌های جلال را باز نمی‌کردم چون می‌دانستم می‌خواهد حالم را بپرسد و حالم خوب بود. وقتی جلال زنگ می‌زد و می‌گفت «نگرانت شدم، یه هفته‌ست پیغام‌های من رو باز هم نکردی» از خجالت آب می‌شدم اما خیالم راحت بود که جلال هست. می‌دانستم همیشه هست و همین خیالم را راحت می‌کرد. گاهی برایش می‌نوشتم «جلال یه قراری بذاریم و همو ببینیم» و او جواب میداد «هر وقت بگی، هر جا بگی» و من هیچوقت و هیچ جا را نمی‌گفتم چون جلال همیشه بود. چند روز پیش دیدم بیست و هفت پیغام باز نکرده از جلال دارم. پیغام‌ها را باز کردم. در پیغام‌های اول مثل همیشه حالم را پرسیده بود، بعد گفته بود که نگرانم شده است، بعد همانجا تماس گرفته بود، بعد نوشته بود از بچه‌ها شنیده که حالم خوب است و خیالش راحت شده است. به جلال پیغام دادم «جلال جان نوکرتم و شرمنده‌ام، به خدا خیلی درگیر بودم. خوبی؟» سه روز گذشت و جلال پیغامم را باز نکرد. بعد نوشتم «جلال خواهش می‌کنم جواب بده»... سه ساعت بعد جلال زنگ زد. شیرجه زدم گوشی را برداشتم و گفتم «جلال جانم، خوبی؟» جلال گفت «این دیوانه بازی‌ها چیه در میاری؟ این چی بود تو اینستا گذاشتی؟ کلی آدم فکر کردند من مرده‌ام!» گفتم «جلال کجا بودی؟ الان که زنگ زدی انگار خدا دنیا رو به من داد!» جلال گفت «من هرروز بهت پیغام میدادم حالت رو می‌پرسیدم تو عین خیالت نبود. پیغام‌ها رو باز هم نمیکردی، تا نبودم عزیز شدم؟‌» گفتم «من فکر می‌کردم هرجوری بشه تو همیشه هستی» جلال گفت «اونایی که همیشه هستند هم یه موقع‌هایی دیگه نیستند» گفتم «یعنی چی؟» جلال گفت «ببین... کاکتوس اصلا آب نمی‌خواد ولی کاکتوس هم آب می‌خواد!» به جلال گفتم «تا عمر دارم این حرفت یادم نمیره.» امروز ظهر جلال زنگ زد، توی یک موقعیت ناجوری بودم و با خودم گفتم نیم ساعت بعد زنگ خواهم زد، اما نمی‌دانم چرا فراموش کردم. الان جلال دوباره زنگ زد و گفت «باز هم چهار تا پیغام گذاشتم و ندیدی». بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشد قطع کرد... ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🔸 ملامت جاهلانه 🔸 ✍🏻 محمد پسر منكدر، يكى از دانشمندان اهل سنت مى گويد: روزى در وقت شدت گرماى هوا به بيرون از مدينه رفته بودم. ديدم امام باقر عليه السلام با اندام توانمند و فربه خود به دو تن از غلامانش تكيه كرده و مشغول كشاورزى است.با خود گفتم: پيرمردى از بزرگان قريش در اين وقت در هواى گرم در طلب مال دنياست ! تصميم گرفتم او را موعظه كنم. نزديك رفته، سلام كردم و گفتم: آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در اين هواى گرم با اندام سنگين در پى دنيا طلبى باشد؟ اگر در اين موقع و در چنين حال مرگت فرا رسيد، چه خواهى كرد؟ حضرت دستهايش را از دوش غلامها برداشت و روى پا ايستاد و فرمود: - به خدا سوگند! اگر در اين حال بميرم، در حال فرمانبردارى و طاعت خداوند جان سپرده ام. تو خيال مى كنى عبادت فقط نماز و ذكر و دعا است؟ تأمين مخارج زندگى از راه حلال خود نوعى عبادت است. زيرا من مى خواهم با كار و كوشش، خود را از تو و ديگران بى نياز سازم .آري! فقط آن گاه از فرا رسيدن مرگ بترسم كه در حال انجام دادن گناه باشم و در حالت نافرمانى خدا از دنيا بروم. خداوند ما را موظف كرده بار دوش ديگران نباشم و اگر كار نكنيم، دست نياز بسوى تو و امثال تو دراز خواهيم كرد. 💥محمد بن مكندر عرض كرد: خدايت رحمت كند ! من مى خواستم شما را موعظه كنم، شما مرا موعظه كرديد. 📚 بحار الأنوار ، ج ۴۶ ، ص ۲۸۷ ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🔴 بِهوش باشید! ✍در حفظ دین خود بکوشید و خسته و بی تاب و بی حوصله نشوید و ضعف نشان ندهید ؛ که گفته اند: " حفظ دین در آخرالزمان از نگاه داشتن آتش شعله ور در کف دست سخت تر است". درباره دین اطلاعات درست به دست آورید ؛ و گول هر ادعا یا نظریه را نخورید ،《مقداری از کتابهای سالم دینی را بخوانید》، اسلام را با (عملکردها و اشخاص) مقایسه نکنید و فاسدان و دنیاداران را در هر لباس" ملاک " دین شناسی نشناسید . شما جوانان مظلوم ایران امروز میان دو هیولای مهیب و حمله ور گرفتار شده اید: مسلمان نماها متفکر نماها برخی مسلمان نما در آن طرف داریم و برخی متفکرنما در این طرف و شما هنگامی که از《اسلام و منابع اصیل اسلام》اطلاعاتی مستند و درست فهم شده و کافی نداشته باشید ؛ اسلامی و غیر اسلامی عملکردها را از هم تمیز نمی دهید و همه را به پای اسلام می گذارید و از چشم اسلام می بینید ؛ پس باید خطر را جدی گرفت ، باید (خامی جوانی) و احساسات (بی مبانی) را از خود دور کرد. بِهوش باشید ! 📚 ۱۵۰ سال تلاش خونین ، محمد رضا حکیمی ، ص ۱۴۲ الی ۱۴۸ ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🌼داستان کوتاه ✍روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد پسر ان مرد در مجلس حضور داشت و می شنید .پسربسیار ناراحت شدو مجلس را ترک کرد . خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده هارا برای پدر گفت .پدر از جا بلند شدو رفت و بعداز کمی وقت برگشت .زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود. پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن .. پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کردو از او تشکر کرد مرد شرمنده شد و هیچ نگفت . پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید . پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت ایا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!! عاقلان را اشاره ای کافیست.... ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🔴 «عاقبت وعده‌های توخالی» ✍پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند؛ در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود: اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد . . . ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ ✍ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... قاضی پرسید : با تو سخن گفت ...؟چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت: حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن بعد به مثلی تبدیل شد; 🔴 «جواب ابلهان خاموشی ست» ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
✨﷽✨ 🌼انسان مؤمن خوشبوست ✍کثافات دو نوع هستند: کثافات ظاهری یا بدنی که با حمام رفتن، آنها پاک می شوند و برای پاک شدن از آنها نیازی به دعا کردن نیست و دسته دوم کثافات، گناه هستند. که بر روح آدم اثر می گذارد. گناه هم دارای بوی بد هست و انسان گنهکار بوی بد می دهد. اما انسان مومن خوشبوست. «اویس قرنی» تصمیم گرفت که به زیارت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بیاید، مادرش گفت: اگر به مدینه رفتی و پیامبر خدا صلی الله علیه وآله تشریف نداشتند، در آنجا نمان، برگرد. اویس به مدینه آمد ولی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله خارج مدینه بودند، اویس منتظر آن حضرت نشد و به خانه بازگشت. وقتی پیامبر خدا وارد مدینه و خانه شدند، فرمودند: « من بوی اویس را می شنوم. » اصحاب گفتند : بله، شخصی به نام اویس قرنی به اینجا آمده بود. اطاعت از مادر واجب است، بعضی ها خشک مقدس هستند. بدون اینکه به پدر و مادر خبر بدهند، شب به مسجد جمکران می روند و پدر و مادر تا صبح چشم به راه آنها می مانند. این چه جمکران رفتنی است؟ پدر و مادر را از خود راضی نگه دارید. 📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۴۷ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره) ‌‌‌‌✅ کانال استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹روا شدن حاجت های سنگین 🔸استاد حجت الا سلام والمسلمین عالی 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/2677407797C6d10668b66
💥سبک: 🎤مداح: 🌸 طُرّه‌ی نسیمی ، عشق من از قدیمی نه که تهرونیا ، تموم ایرونیا میگن اصفهونیا ؛ تو سیدالکریمی گنبد و گلدسته‌ت شبیه حریم سقاست مسلمیه هرسال کربلای سینه‌زنهاست عشق تو کشوندم به جنون ، نشون به اون نشون میگم حسن حسن ؛ به شوقِ ماهِ رمضون "عشق تو کشوندم به جنون ، نشون به اون نشون میگم حسن حسن ؛ به شوق ماه رمضون" ربیع الثانیِ ، که فاطمه بانیِ ... جشن شور و شعف ٫ شده با شاه نجف دُرِ تو این صدف ٫ لؤلؤ مرجانیه بَه دست‌ودل‌بازه چون نتیجه‌ی کریمه این حسنی‌زاده حضرت عبدالعظیمه عاشقا رسیده فصل مِی ، خماری تا به کی؟ ببایید تا که بشیم ٫ مهمون شاه شهر ری "عشق تو کشوندم به جنون ، نشون به اون نشون میگم حسن حسن ؛ به شوق ماه رمضون" ربیع الثانیِ ، که فاطمه بانیِ ... جشن شور و شعف ٫ شده با شاه نجف دُرِ تو این صدف ٫ لؤلؤ مرجانیه حج فقرا شد اگه مشهدالرضا پس کرببلای کشور ما تو شهر ری هس(ت) با آواز اصفهان نی ، طریق‌و کرده طی گدایی که شده ٫ مهمون شاهِ شهر ری " عشق تو کشوندم به جنون ، نشون به اون نشون میگم حسن حسن ؛ به شوق ماه رمضون " روی زلف نسیم ، این خبره از قدیم حسن مجتبی اومد و ماه خدا لقبش نوکرا شد رمضانُ الکریم مثل عقیقی که یمنش یه چیز دیگه‌ست این خونواده هم حسنش یه چیز دیگه‌ست دلمو به دریا میزنم ، یه افطاری منم ایشالا مهمونِ... آستان قدس حسنم