eitaa logo
مدرسه علمیه حضرت خدیجه الکبری(س)پرند
288 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
176 فایل
امام_حسین_علیه_السلام : "ای فرزند آدم! یاد کن مرگ خویش را، وخوابیدن خود را درقبرت، و ایستادن خود در برابر خدا را،درحالیکه اعضایت علیه تو شهادت می دهند." 📚 ارشادالقلوب، ج۱، ص۲۹ @yakhadijekobra96
مشاهده در ایتا
دانلود
از بچه هاے گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا.. قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها.. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام ۱۳ تا جا هم خالی داریم. هرکی میاد بسم الله…. وقتی اومد توی کانال،۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون... 🌹🕊 منبع: باشگاه خبرنگاران
خدایا هوای نفس ما رو داشته باش...!!
ببخش که صدای گریه هایت را نمیشنویم! گوشمان از قیمت دلار و ماشین و سهام و مِلک پر شده...💔 (عج)😔
حواستون باشه جوونی تونو حروم نکنید‌!! و گرنه آقامون باید بشینه منتظر نسل بعدی...!!💔
کافر و مومن و آواره و شبگرد، همه... همه خودت را برسان... 💚
گر عاشق و دلداده شوی می آید پاک از گنه ،آزاده شوی می آید پیداست علائم ظهورش اما وقتی که آماده شوی می آید..🍃
4_5971832153103664477.mp3
4.78M
جز دیدن روی شه خوبان هوسی نیست درغیبت‌اوارض‌وسماء‌جزقفسی‌نیست...💔 فریادرس و مرهم زخم دل خوبان جز‌یوسف‌زهرا‌به‌خداهیچ‌کسی‌نیست...😔@howzeh_elmieh_parand
🌷شهید محمد ابراهیم همت ننگ تاریخ بر پیشانی ما خواهد ماند، اگر ذره ای از راه شهیدان عقب نشینی کنیم، مانند خوارج نهروان خواهیم بود اگر به اسلام وامام وشهیدان پشت کنیم 🌷یادش با ذکر
در خیابان قدم می زد چشمانش افتاد به تجملاتِ برخی ها ! در  گفت: کاش من هم اینگونه بودم ناگهان یادش آمد آیه ایی از قرآن را و زمزمه کرد : کل من علیها فان ... همه چیز فنا پذیر است و دلش آرام شد♥️ وقتی تو را دارم دیگران و اموال دنیا را میخواهم چه کار... ؟!
ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده؟ گفت:دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد.عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. ..تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده.. هواکه تاریک شد ابراهیم حرکت کرد و نیمه های شب برگشت ؛ آن هم خوشحال و سرحال ...! مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ...سریع بیا، ماشاالله زنده است! بچه‌ها خوشحال شدند، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب. ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر... رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ بامکث گفت ماشاالله وسط میدان مین افتاد؛ آن‌هم نزدیک سنگر عراقی ها.💔 اما وقتی رفتم آنجا نبود،کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن! بعدها ماشاالله ماجرا را این گونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم. عراقی هاهم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم، زیرلب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان عجل الله ادرکنی🌱 هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرابه آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمی کردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی می آید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد.باهمان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش 🕊🌹 📚سلام بر ابراهیم۱📕
امیرالمومنین علی علیه السلام را گفتند: ‌ یاعلی، مٰا فَعَلت حَتیٰ تَصیرَ عَلیا؟! چه کردی که علی شدی؟! ‌ حضرت فرمودند: إنی کُنْت بَواباً لِقَلبی ‌ نگهبان دلم بودم!🌸 ‌‌