eitaa logo
مدرسه علمیه حضرت خدیجه الکبری(س)پرند
281 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
176 فایل
امام_حسین_علیه_السلام : "ای فرزند آدم! یاد کن مرگ خویش را، وخوابیدن خود را درقبرت، و ایستادن خود در برابر خدا را،درحالیکه اعضایت علیه تو شهادت می دهند." 📚 ارشادالقلوب، ج۱، ص۲۹ @yakhadijekobra96
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از اولیای خدا از بزرگان مراجع تقلید ما تا ۷۰ سال پیش زنده بود، آیت الله آقا جمال گلپایگانی قبل از اینکه بره نجف تو اصفهان درس میخوند و یه مراحل سیر و سلوک رو می‌گذروند میگفت: من تو قبرستان تخت فولاد اصفهان بودم داشتم فاتحه میخوندم دیدم یه جمعیتی دارن یه تشییع جنازه می کنن یکی از اون جمعیت دوید اومد سمت من گفت: حاج آقا شما سیدی اگه میشه بیاید تلقین این میت ما رو بخونین (نمی شناخت این کیه و چه عظمتی داره) میگه من گفتم چشم میام...
سریع از قبر اومدم بیرون گفتم باباش کیه؟! نشون دادن یه آقایی رو که داشت آروم آروم گریه میکرد رفتم پیشش گفتم شما پدر این شخصی که از دنیا رفته؟! گفت: بله گفتم: شما مشکلی داشتی با این جوونتون؟! چه جوری بود جوونتون؟! گفت: حاج آقا خیلی بچه خوبی بود متدین بود اهل علم بود طلبه بود...
میگه من شونه های او رو که یه جوانی هم بود گرفتم تکون دادم اسمع افهم یا فلان بن فلان... میگه برزخش رو دیدم عالم قبرش رو دیدم... دیدم میگه که من نمیفهمم چی میگی آقا!!! دیدم وضعش خرابه دور قبرش یه شیطانک هایی دارن میخندن میرقصن و خوشحالن که یک کسی داره بی دین از دنیا میره...
گفتم: با همدیگه اختلافی چیزی داشتید؟! گفت: حاج آقا فقط یه بدی داشت و اون اینکه اگه توی مجلسی من اظهار نظر میکردم منی که باباش بودم بهم میگفت تو حرف نزن تو سواد نداری... من خیلی دلم از بچه ام گرفته بود که آدم چهار تا کلمه یاد میگیره باباشو باید اینجوری خیط بکنه تو جمع؟!
آیت الله آقا جمال گلپایگانی میگه من دیگه بهش نگفتم وضعش خرابه تو قبر... گفتم الان دیگه بگذر ازش گفت: حاج آقا انقدر خوبی داشت که... میگذرم ازش خدایا بخشیدم، ازش گذشتم... دیدم دارن سنگ قبر رو میذارن گفتم صبر کنین باز رفتم تو قبر شونه هاشو گرفتم تکون دادم گفتم اسمع افهم یا فلان بن فلان... باز عالم قبر و برزخش رو دیدم گفت میفهمم حاج آقا داری چی میگی... و دیگه از اون شیطانک هایی که داشتن میخندیدن و می‌رقصیدن خبری نبود!!
یه مرتبه دیدم امیرالمومنین علیه السلام تشریف آوردن فرمودن از این به بعدش دیگه با ما شما برو... خیالم که راحت شد از قبر اومدم بیرون گفتم سنگ رو بذارید، روش رو بپوشونید اگه پدر و مادرتون زنده ان وسیله عاقبت بخیری کنارتونه و اگه از دنیا رفتن به یادشون باشید شاه کلید برای اینکه رزقتون زیاد بشه، گره های زندگیتون باز بشه و عمرتون طولانی بشه به فرموده پیغمبر همینه...
یه بفرستیم برای سلامتی پدر و مادرها پدر و مادرای اسیر خاک رو فراموش نکنیم... یا علی
شهید احمد کاظمی🕊🌹 برای خوشایند هیچ کس جنهم نروید
منتظر واقعی از شلوغی های آخرالزمان کلافه نمی شود. حاج اسماعیل دولابی میگه
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ بقره/۱۵۲ پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر نعمت من به جای آرید و کفران نعمت من نکنید. گاهی وقتها تشکر کردن از خدا فقط گفتن کلمه ی خدایا شکرت نیست، گاهی وقتها برای تشکر از خدا باید کاری کرد. دلی را شاد کرد... گلی را هدیه داد... دستی را گرفت و بخششی را تقدیم کرد! 🍃
اون روزی که اتفاقی با شهید هادی آشناشدی رو یادته !؟ تاحالا فکر کردی چرا ؟ چرا ! 🌱دوست خوب من ؛ این رفاقتا تو آسمون نوشته میشه رفقاشون رو خودشون گلچین میکنن.. 💔 ✨حواست باشه تو لایق رفاقت با شهدا بودی که انتخاب شدی 😉 حالا که انتخاب شدی باید کل وجودت رو بسپاری به اونا و باجان و دل در راهشون قدم برداری❤️ رفیق شرمنده نشی که اونام از انتخاب تو شرمنده بشنا..💔 مثل‌خودشون‌درراه‌خداثابت‌قدم‌باش ❤️😉
خدایا...!! می شود گذشته ی بد ما را به یک آینده ی خوب تبدیل کنی؟! یا مُبدِّلَ السَیئاتَ بِالحَسَنات این تن بمیرد می شود؟!
شهادت یعنی آن گونه بمیر که دنیا ‌مدیونت شود...
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا یَمُوت فرقان/۵۸ تو زندگی به کسی تکیه کن که بدونی تا یه ساعت دیگه زنده ست! 🍃
شهادت‌ را همه دوست دارند‌... اما زحمت‌‌ کشیدن‌ برای شهادت را چه؟‌!
4_5893283763969855291.mp3
23.81M
فکر کن در گوش آدم بگه: سختی کیلو چند؟! تا من خداتم ! فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً زیرا همراه هر سختی ای، آسانی ای هست همراه هر سختی‌ آسانی ای خواهد بود. الشرح ۵/۶ @howzeh_elmieh_parand
هر موقع سخت میگذره برو یه جای خلوت هندزفری بذار گوش کن یه انرژی مثبتی بهت میده که قابل وصف نیست...
فرزند دلبندم! این نامه را به تو مى نویسم، به تو که آینده منى! عزیزم….زیباترینم…. روزى که تو را در درونم حس کردم…. نه آزمایش داده بودم…. نه فرشته ها برام خبر آوردن….. فقط صبح احساس کردم نقطه اى سپید درونم مى جوشه…
حس گرمى رگهامو پر کرده بود. هیچ کس باور نکرد حرفمو اما مى دونستم دارم مادر مى شم…. به فکر فرو رفتم، من قرار است به عنوان مادر چه چیزهایى به فرزند خود یاد بدهم و قرار است به زودى نام مقدس مادر را که مسئولیت زیادى به همراه دارد را بر خود بگذارم
ان روز كه درونم زاده شدى دوباره عاشق شدم و هميشه از خدا خواستم سالم و مهربان باشى. فرزند عزيزم، عشق من، دوست دارم آنچنان كه لياقتش را دارى برايت مادرى كنم، قلب من، از زمانى كه متولد شدى لحظه به لحظه با هم بوديم، هر جا مى رفتم تو را مانند پاره اى از وجودم با خودم مى بردم
تب مى كردى تب مى كردم، مريض مى شدى مريض مى شدم، تشنگى و گرسنگى تو را حس مى كردم و هر كارى كه دوست داشتى به بهترين شكل برايت انجام مى دادم. عزيزم با هر مكش دهان كوچكت براى شير خوردن محبت و فداكارى را در رگ هاى بدنت تزريق كردم