ولادت سیدالکریم. حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام مبارک باد 🌸
تو اگر پذیرای روشنی باشی، نمیشود در حضور چهار امام زیستن و نورانی نشدن. عبدالعظیم چنین بود.
آنکه در پیشگاهش، ایمان، سرزمین ری را به حیاتی آسمانی بشارت میداد. آنکه با دانش آسمانی ائمه اطهار، معادلات زمینی اهالی خاک را به هم میریخت؛ کسی که اذکارش برآمده از شور و وجدی عرفانی بود و جام وجودش را در زلالی عرش، غرق کرده بود.
امروز فقط روز شکفتن لالهای دیگر از تبار خورشید نیست؛ امروز روز رویش و قد کشیدن شرق تا به عرش است؛ صبحی که آینهها چهره از غبار بر میگیرند و دلهای مومنان شاد است. سلام بر این روز که مایه شکوه انسانیت است.
حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در روز چهارم ربیعالثانی سال 173 قمری در شهر مقدس مدینه به دنیا آمد. [1] ایشان جزو اصحاب امامان از امام رضا (ع) تا امام هادی (ع) بود. [2] عبدالعظیم حسنی یکی از عالمان به علوم قرآنی و حدیث و از عاملان احادیث ائمه اطهار و احادیث نبوی بود. نسب این بزرگوار با پنج واسطه به امام حسن مجتبی علیهالسلام میرسد.
در دوران معتز، خلیفه عباسی، حضرت عبدالعظیم (ع) به دلیل فشارهای حکومت عباسی و احتمال قتل ایشان، به دستور امام هادی (ع) از سامرا به ری هجرت کرد. [3] سرانجام این انسان بزرگوار در همین شهر درگذشت و بنابر روایتی دیگر به شهادت رسید. [4]
از عبدالعظیم حسنی در کتاب الاختصاص روایت شده است که امام رضا علیهالسلام خطاب به ایشان فرمودند: «ای عبدالعظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و به ایشان بگو راهی برای شیطان در نفسهای خود قرار ندهند! آنان را به راستگویی و ادای امانت دستور بده. به آنان دستور بده تا درباره آن اموری که مددکار ایشان نیست، جدال نکنند و برای دید و بازدید نزد یکدیگر رفتوآمد کنند؛ زیرا اینگونه کارها موجب تقرب به من میشود.» [5]
#سیره_و_کلام_شهید_حسن_تهرانی_مقدم
✍️شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت.
📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود.
📍می گفت :کاری که انجام میدهید،حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید! ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشکر کنند،تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقی نمیماند
#سالروز_شهادت شهید حسن#تهرانی_مقدم
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠
💠همچنان که امروز انقلاب ما و نظام برآمدهی از آن انقلاب، نسبت به سی سال قبل در مراتب بسیار بالاتری قرار دارد، مردان این نظام، مبتکران مجاهد در این نظام و در صفوف مقدم این نظام هم بایستی به همین نسبت جلوتر باشند، پیشتر باشند؛ عالمتر، مهذبتر، شجاعتر و بصیرتر از آن گذشتهی پرافتخار باشند. و همین هم هست. ۱۳۹۰/۰۳/۱۰
☀️#امام_خامنهای
—————————
🇮🇷@SANGAR_1🇮🇷
🇮🇷@SANGAR_5🇮🇷
🎥 روایتی از شجاعت دریادلان سپاه پاسداران در توقیف نفتکش ویتنامی در آب های دریای عمان
🌸🌸🌸 کلامکم نور
✅ قال الإمام المهدي عليه السلام:
إنّا يُحيطُ عِلمُنا بأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَى ءٌ مِن أخبارِكُم ؛
امام زمان عجل الله تعالی فرجه می فرمایند:
ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست .
. بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 175 .
✅ قال الإمام المهدي عليه السلام:
أكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ فَإنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم ؛
امام زمان عجل الله تعالی فرجه می فرمایند:
براى تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد ، كه فرج من فرج شما نيز هست .
. كمال الدّين ، ص 485 .
✅ قال الإمام المهدي عليه السلام:
يا مَن أظهَرَ الجَميلَ و سَتَرَ القَبيحَ يا مَن لَم يُؤاخِذ بِالجَريرَةِ و لَم يَهتِكِ السِّترَ يا عَظيمَ المَنِّ يا كَريمَ الصَّفحِ يا حَسَنَ التَّجاوُزِ ؛
امام زمان عجل الله تعالی فرجه می فرمایند:
اى آن كه [كار] زيبا را آشكار مى كند و [كار] زشت را مى پوشاند! اى آن كه بر بدكارى مؤاخذه نمى كند و پرده نمى درد ! اى آن كه منّتش بزرگ و چشم پوشى اش كريمانه و گذشتش نيكو است !
. همان ، ج 51 ، ص 304 .
داشت.*
*خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟*
*بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كردهام در اين شهر مرگ و مير زياد است.*
*اگر روزي مردهاي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نميبرد. كفنها را [پس از شستشو و مرتب کردن] به بازار مشهد رضا ميبرم و ميفروشم.*
*از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت ميگذرد.*
*آن دو از قبرستان خارج شدند.*
*جوان پرسيد:*
*از كدام طرف بروم؟*
*برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.*
*جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستارههاي بيشمار آن دوخته بود وخدا را شکر میگفت.*
*❌علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان رانوشت.❌*
*🌸نشر صدقه جاریه است🌸*
اللهم الرزقنی حسن عاقبه⬛
*⬛ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.*
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.
جسد *شيخ طبرسي* را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند.
قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، *پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد* اما هيچكس متوجه حركت آن نشد!
كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند.
*آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.*
مردم به نوبت فاتحه ميخواندند و بعد از آنجا ميرفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
*شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.*
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
*بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار ميداد.*
*نالهاي كرد.*
*دست راستش زيربدنش مانده بود.*
*دست چپش را بالا برد.*
*نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.*
*با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.*
*كمكم چشمش به تاريكي عادت كرد.*
*بدنش در پارچهاي سفيد رنگ پوشيده بود.*
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك ميكرد.
آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.
*اينجا قبر بود!*
او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام ميشد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينهاش را ميشنيد.
*چه مرگ دردناكي انتظار او را ميكشيد.*
*ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.*
*آيا خدا ميخواست امتحانش كند؟*
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت.
سالهاي كودكياش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش *«حسن بن فضل »* خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. *به سرعت برق و باد!*
شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آلزباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت.
مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و *سرانجام هم زنده به گور شد!*
چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشتی در انتظار او بود
*ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.*
*نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.*
*هر بار که هواي داخل گور را به درون ريههايش ميكشيد سوزش كشندهاي تمام قفسه سينهاش را فرا ميگرفت.*
*آن فضاي محدود دم كرده بود و دانههاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.*
*در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.*
*چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آلزباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.*
اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود.
*شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.*
*مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟*
به آرامي با خودش زمزمه كرد:
*خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.*
*ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.*
*اما به یکباره كفندزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ میشود.*
*بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.*
*بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.*
*قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نميرسيد.*
*پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.*
*وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.*
*نسيم خنكي گونههاي شيخ را نوازش داد.*
*چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده ميخواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.*
*صبر كن جوان!*
*نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مردهام مرا به خاك سپردند.*
*داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....*
*آیا مرا میشناسی؟*
بله مي شناسم!
شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.
دلم ميخواست،
دلم ميخواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!
*به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.*
*چشمانم سياهي ميرود.*
*بدنم قدرت حركت ندارد.*
كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشهاي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشهای انداخت.
*مرا به خانهام برسان. همه چيز به تو ميدهم. از اين كار هم دست بردار.*
*كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.*
*شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:*
*آن کفن را هم بردار.*
*به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيدهاي جوان به سمت كفن رفت.
خم شد و آن را بر
هدایت شده از حوزه علمیه امام جعفر صادق( علیه السلام)
*⬛ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.*
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.
جسد *شيخ طبرسي* را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند.
قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، *پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد* اما هيچكس متوجه حركت آن نشد!
كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند.
*آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.*
مردم به نوبت فاتحه ميخواندند و بعد از آنجا ميرفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
*شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.*
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
*بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار ميداد.*
*نالهاي كرد.*
*دست راستش زيربدنش مانده بود.*
*دست چپش را بالا برد.*
*نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.*
*با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.*
*كمكم چشمش به تاريكي عادت كرد.*
*بدنش در پارچهاي سفيد رنگ پوشيده بود.*
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك ميكرد.
آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.
*اينجا قبر بود!*
او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام ميشد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينهاش را ميشنيد.
*چه مرگ دردناكي انتظار او را ميكشيد.*
*ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.*
*آيا خدا ميخواست امتحانش كند؟*
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت.
سالهاي كودكياش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش *«حسن بن فضل »* خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. *به سرعت برق و باد!*
شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آلزباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت.
مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و *سرانجام هم زنده به گور شد!*
چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشتی در انتظار او بود
*ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.*
*نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.*
*هر بار که هواي داخل گور را به درون ريههايش ميكشيد سوزش كشندهاي تمام قفسه سينهاش را فرا ميگرفت.*
*آن فضاي محدود دم كرده بود و دانههاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.*
*در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.*
*چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آلزباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.*
اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود.
*شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.*
*مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟*
به آرامي با خودش زمزمه كرد:
*خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.*
*ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.*
*اما به یکباره كفندزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ میشود.*
*بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.*
*بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.*
*قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نميرسيد.*
*پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.*
*وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.*
*نسيم خنكي گونههاي شيخ را نوازش داد.*
*چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده ميخواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.*
*صبر كن جوان!*
*نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مردهام مرا به خاك سپردند.*
*داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....*
*آیا مرا میشناسی؟*
بله مي شناسم!
شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.
دلم ميخواست،
دلم ميخواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!
*به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.*
*چشمانم سياهي ميرود.*
*بدنم قدرت حركت ندارد.*
كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشهاي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشهای انداخت.
*مرا به خانهام برسان. همه چيز به تو ميدهم. از اين كار هم دست بردار.*
*كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.*
*شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:*
*آن کفن را هم بردار.*
*به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيدهاي جوان به سمت كفن رفت.
خم شد و آن را بر
*🔹مشارطه ، مراقبه ، محاسبه(3)*
*🔸باز خوانی اندیشه های امام خمینی(267)*
*🔻...«محاسبه» عبارت است از اينكه حساب نفس را بكشى در اين شرطى كه با خداى خود كردى كه آيا بجا آورد، و با ولى نعمت خود در اين معامله-مشارطه- جزئى خيانت نكردى؟*
*🔻اگر درست وفا كردى، شكر خدا كن در اين توفيق، و بدانكه يك قدم پيش رفتى و مورد نظر الهى شدى؛*
*و خداوند- ان شاء اللَّه- تو را راهنمايى مى كند در پيشرفت امور دنيا و آخرت، و كار فردا آسانتر خواهد شد.*
*🔻چندى به اين عمل مواظبت كن، اميد است ملكه گردد از براى تو، بهطورىكه از براى تو، كار خيلى سهل و آسان شود؛*
*بلكه آن وقت لذت مى برى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى در همين عالم، با اينكه اينجا عالَم جزا نيست لذت مى برى و جزاى الهى اثر مى كند و تو را ملتذّ مى نمايد.*
*🔻بدانكه خداى تبارك و تعالى تكليف شاق بر تو نكرده و چيزى كه از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نيست بر تو تحميل نفرموده، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مى دهند.*
*🔻و اگر خداى نخواسته در وقت محاسبه ديدى سستى و فتورى شده در شرطى كه كردى، از خداى تعالى معذرت بخواه*
*و بنا بگذار كه فردا مردانه به عمل شرط قيام كنى. و به اين حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفيق و سعادت را بر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيت برساند.*
*▪️شرح چهل حديث (اربعين حديث)، متن، ص: 18-17-با تلخیص و ویرایش جزئی-*
https://chat.whatsapp.com/Hzlki7mLrzjA6TClEGN7U6