eitaa logo
حوزه علمیه امام جعفر صادق( علیه السلام)
307 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
69 فایل
حوزه علمیه امام جعفر صادق علیه السلام مفتخراست تا کانال ارتباطی خودرا به علاقمندان به دین مبین اسلام معرفی نماید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🏴 بیست و نهم جمادی الثانی سال ۶۱هجری قمری مطابق با نهم فروردین سال ۶۰هجری شمسی دومین عمه بزرگوار اهلبیت علیهم السلام و دومین دختر امیرالمؤمنين و حضرت زهرا سلام الله علیهما، شقیقة الزینب حضرت ام کلثوم سلام الله علیها شهید شدند. سلام الله علیها در هجدهم شعبان سال ۷هجری قمری متولد شده اند. نام مبارکشان بود و پیامبر ایشان را به کنیه دادند. در مقامات و فضائل ایشان همین بس که دختر والا مقام حضرت صدیقه کبری و امیرالمومنین علیهماالسلام است. و در دامان چنین پدر و مادری رشد نموده اند. اما ظلمها و ستمهای عظیمی در حیات و بعد از ممات در سراسر تاریخ بر آن حضرت بوده است. از دروغ های مخالفین معاند و نسبت افسانه ازدواج به آن حضرت تا شبهات کذب جاعلین عصر معاصر که باعث شده همچنان نام حضرت در بین شیعیان مظلوم بماند. دشمنان بی حیاء و دوستان بی وفا خواسته یا ناخواسته مظلومیت بزرگی را برای ایشان رقم زده اند که زبان گویای این همه ظلم نیست. این بانو از خواهر بزرگوارش حضرت زینب سلام الله علیها به مراتب مظلوم تر است. چون در یتیم شدن سن کمتری داشته و طول تاریخ با اتهامات زیادی به ایشان جسارت شده است. زندگی پر غم حضرت ام کلثوم سلام الله علیها با شهادت حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله شروع شد. تقریبا چهار ساله بوده اند که به مصیبت مادر دچار شده و یتیم گشتند. بعد ازآن فرق شکافته پدر مظلومشان و جگر پاره پاره برادر را دیده و به مصائب کربلا گرفتار شدند. و این مظلومیت موجب شده است ایشان نیز همچون خواهر خود باشد. در گوشه گوشه واقعه کربلا حضرت ام کلثوم سلام الله علیها در کنار خواهر خود ناظر و شاهد همه مصائب بودند. از ورود به کربلا تا وداع با بنی هاشم، از علیه السلام تا ورود عمه ها در قتلگاه، از دیدن برادر تا حمله به خیام حرم، از خاموش کردن آتش و تا لحظه لحظه مصائب اسارت بنات امیرالمومنین علیه السلام بوده اند. مخصوصا اهانت های در کوفه و شام همه و همه باعث شد که ایشان چهار ماه بعد از مراجعت اسراء به مدینه، از و غصه کنند و بر اثر در مسیر اسارت به شهادت برسند. حرم مطهر حضرت ام کلثوم سلام الله علیها در دمشق شام واقع است. و در کنار ضریح مبارک ایشان ضریح خاتون سلام الله علیها نیز قرار گرفته است. هَم ماهِ مدینه است هم زهره ی شام همه عمه و هم خواهر و هم دُختِ امام اِی دوست اگر سوریه رفتی برسان از جانب ما به "اُمّ کُلثوم" سلام... 🏴🍂 🖤💔
*عمامه عاریتی؟!* مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. *میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع)* در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین می‌گوید: *آقا ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.* *حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند* و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می‌کرد. *سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند.* جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید می‌شد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می‌خوابد، *خواب سیدالشهداء (ع) را می‌بیند. آقا می‌فرمایند:* "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا. *می‌فرمایند:"فردا صبح وارد حرمِ ما که می‌خواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 ساله‌ای نشسته،* عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد می‌شوی،این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج می‌شود بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است ". حاج شیخ می‌فرماید:بیدار شدم.طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامه‌ی من عاریتی است "و رفت. از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه‌ پس‌کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم:آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت: "آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه‌‌ی دو امام،بااین دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامه‌ی من عاریتی است یعنی چه؟ *شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم با شما*. یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع). به حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: "امروز چندمِ ماه است؟" حاج شیخ عبدالکریم روز را می‌گویند. می‌گوید: "دنبال من بیا ". در کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و می‌گوید: "اینجا خانه‌ی من است،فردا طلوع فجر،وعده‌ی دیدار من و شما همین جا ". می‌رود داخل و دررا می‌بندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده‌ی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام. ایشان می‌فرماید: لحظه‌شماری می‌کردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای ناله‌ی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد: وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم. در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود. گفتم:خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه‌ی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم..یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه‌ی من عاریتی است، عبای من عاریتی است.فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت. می‌خواست به من بگوید: *شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت،عاریتی است؛ ریاست،عاریتی است؛ خانه‌هایتان،عاریتی است؛ پول‌های حسابتان،عاریتی است؛وجودتان،عاریتی است؛سلامتی‌تان،عاریتی است.هر چه می‌بینید،عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریه‌ها نبندید.این‌ها را یاازشمامی‌گیرند.یا حوادث، یا وارث می‌برد.* 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
بسمه تعالی *احکام شرعی امروز* احکام تفریح: شکی نیست که انسان نیاز به تفریح دارد، در قرآن و روایات به داشتن تفریحات سالم اشاره شده است. در اینجا به گوشه ای از ضوابط تفریحات سالم اشاره می‌شود: گناه نباشد. ( مانند موسیقی، استفاده از مواد مخدر، رقص و پایکوبی، بد حجابی، قمار ). 2- مزاحمت برای دیگران نباشد. ( مانند سد معبر، بلند کردن صدای ضبط و ...). 3- تضییع حق دیگران نباشد. ( مانند شکستن شاخه ها و سوزاندن درختان باغ‌های مردم، استفاده از میوه جات و سبزیجات مردم، تصرف در باغات و مزارع مردم، ایجاد خسارت های مالی و جانی و...) 4- تخریب محیط زیست نباشد. ( آتش زدن درختان و گیاهان، آلوده کردن محیط زیست ). 5- ترویج خرافات نباشد. 6- اسراف و تبذیر نباشد.
💠 با پنج گروه دوستی نکنید. 💠 🌺 امام صادق عليه السلام از پدرشان نقل ميفرمايند: پدرم علي بن الحسين عليه السلام به من فرمود: پنج نفر را در نظر داشته باش و با آنها همراه و هم صحبت و رفيق راه مشو. من گفتم پدرجان آنها چه كساني هستند؟ فرمود: 1⃣ بپرهيز از همراهي و رفاقت با دروغگو؛ زيرا او به منزله ی سرابی است كه دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور سازد. 2⃣ و بپرهيز از رفاقت با فاسق؛ زيرا او تو را به لقمهای بفروشد و يا كمتر از آن. 3⃣ و بپرهيز از رفاقت با بخيل؛ زيرا او دست ازكمك به تو به وسيله مالش بردارد آنگاه كه تو بينهايت بدان نيازمندی. 4⃣ و بپرهيز از رفاقت با احمق؛ زيرا او ميخواهد بتو سود برساند ولي به واسطه ی حماقتش به تو زيان ميرساند.   5⃣ و بپرهيز از رفاقت با قاطع رحم؛ زيرا من يافتم او را كه در سه جاي قرآن به او لعن شده است: « سوره محمد آيه 23 و سوره رعد آيه 24 و سوره بقره آيه 27 » 📚 اصول كافي ، ج4، ص86
🌷🌷🌷 داستان کوتاه شیخ رجبعلی خیاط تعریف می کرد در نیمه شب سرد زمستانی در حالی که برف به شدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانی دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی! گفتم : جوان مثل اینکه متوجه نیستی! برف، برف! روی سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی! مریض می شوی! خدای ناکرده می میری! اینجا چه میکنی ؟ جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! فهمیدم عاشق شده! نشستم و با تمام وجود گریستم! جوان تعجب کرد! کنارم نشست! گفت تو را چه شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر می کردم عاشقم! ولی اکنون که تو را دیدم [چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بیخود شدی] فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده! مگر عاشق می تواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!