#راهیان_نور
#سفرنامه_من
#روز_دوم
#قم_الی_حمیدیه
✅ارسالی برادر احمدی
بنام خدا
▫️اما ادامه سفرنامه راهیان نور. هم اکنون ساعت ۱۸/۴۱ دقیقه در راه اهواز هستیم. امروز صبح ساعتای ۵/۵صبح رسیدیم قم که برای من اولین بار بود. خدارو شکر توفیق شد تا ساعت ۸/۵ حرم حضرت معصومه باشیم. بعدش هم که کلا منتظر اتوبوس بودیم تا اینکه بعد از یک خفتن به قول ما (کنایه از مدت طولانی) سوار اتوبوس شدیم و یه صبحانه مشتی زدیم.
▫️اما بعدش رفتیم و از اراک رد شدیم و بین راه تو یه نماز خونه ای نماز خوندیم که اونم پولی بود 😅. معبر بعدی خرم آباد بود. قبل از اینکه به خرم آباد برسیم توفیق شد😂 پس از جنگ تحمیلی روده کوچک علیه روده بزرگ 🤣یه ناهاری هم بخوریم. ولی چون مرغ بود چسبید و دیری ناهار رو جبران کرد. تا اینجای کار واقعا ماشین اذیت مون کرد اما از بعد ناهار با سفته ای که مسئولین زدند😁 گشایشی شد و اتوبوس زودتر داشت میرفت و دستشون درد نکنه واقعا.
بعد از ظهر تا شب را با عبور از کنار جنگل ها و تونل ها و مزارع بکر و کوه های سربه فلک کشیده ای گذراندیم. بسیار بیاد ماندنی و زیباست. هر طور بود حدودای ساعت ۱۱ رسیدیم پادگان و یه تخت گرفتیم و بعدشم جاتون خالی شام که واقعا چسبید و بعدش خواب. راستی توفیق شد به لطف حاج آقا اسفندیاری قسمت اصلی زیارت عاشورا رو حفظ کنیم.
📌 رفقا!! شکار و صید اصلی را کسی در این سفر خواهد برد که توشه ای معنوی برای خود برگیرد و راه باکری ها و باقری ها رو طی کند. اما نه اینکه بخاطر شهادت گام بردارد، برای وظیفه. حال اگر شهادت هم بود نور علی نور.
@hozeh_man
#راهیان_نور
#سفرنامه_من
#طلائیه_هویزه
بسم الله الرحمن الرحیم
سفرنامه روز سوم، پنج شنبه 26اسفند
هیچی نفهمیدیم که ۳روز گذشت و هم اکنون صبح روز چهارم است و من میخواهم سفرنامه دیروز رو بنویسم
صبح روز سوم اولین روزی بود که میخواستیم برای زیارت به مناطق جنگی برویم. صبح، بعد از صرف صبحانه به یادبود شهدای گمبوعه رفتیم که هوا خیلی سرد بود وداشتيم خشک میشدیم 😀و من همچین چیزی از سخنرانی نفهمیدم ولى اميدوارم بقیه اینطور نبوده باشن.
اما بعدش رفتیم منطقه طلائیه
و از مناطق معنوی خوبی دیدن کردیم. اونجا یک حال و هوای معنوی خاص خودش رو داشت خصوصا اگر با پای برهنه تو این مناطق پای بر زمین بگذاری چون انجا محل پاره پاره شدن لاله هاى خونينی بوده که از جانشان گذشتند. هور های بزرگی در اطراف منطقه طلائيه بود. همچنین، تانک هایی در محوطه طلائیه بود كه منظره زیبایی را خلق میکرد. افراد زیادی در گوشه و کنار داشتند با معشوقشان خلوت میکردند. ما هم داشتيم با رفقا عكس ميگرفتيم.
در راه طلائیه هم که بودیم هور های عظیمی اطراف جاده را فرا گرفته بود که منظره خاصی داشت. بعد از دیدار از طلائيه و نماز،براى ناهار به بیت الزهرا رفتیم و بعدش حرکت کردیم و رفتیم به سمت هویزه.
بعضیا میگن هويزه به کربلای ایران معروفه ولى ميگن شلمچه كربلاى إيران هست. البته تو اين منطقه هم، كم از اتفاقات غم انگيز رخ نداده است.
تو این منطقه شهید حسین علم الهدی و عده ای دیگر به شکل بی رحمانه ای توسط دشمن در زیر تانک به شهادت رسیدند 😢 و شهید علم الهدی را از قرآنی که داخل جیبش بوده شناخته اند. در هویزه یک شهید شاخص هم وجود داره که میگن مجردا رو متاهل میکنه😂 و تا حالا جواب هم داده. نام شهيد هم،
شهيدعلى حاتمى هست اگر يه وقت بكارتون اومد😁 خلاصه تا اذان به اردوگاه رسیدیم و پس از اقامه نماز و شام، بعضی از دوستان رفتن تا یه دستی به اتوبوس بکشن و اتوبوس را نظافت كنندو چندتامون هم رفتیم به حسینیه که بمناسبت میلاد آقامون امام زمان جشن بود و سخنرانی و مولودی و خنده و البته شیرینی 😉 و بعدش نور افشانی و سپس به خوابگاه آمديم و خودمان را در سنگر پتو پناه دادیم😄
#راهیان_نور
#ره_عشق
#روز_چهارم
#سفرنامه_من
هم اکنون در شهر شوشتر هستیم و من سفرنامه دیروز را ✍مینویسم:
روز چهارم، روزی بود که حقیقت جنگهای سخت و مرد افکن دفاع مقدس برایمان تقریبا داشت مجسم میشد.
صبح قبل از ساعت ۷ از اردوگاه خارج شدیم.
مقصد، نهر خیّن بود که در کنار اروند رود واقع شده است، اروند رود به وحشی ترین رودخانه مشهور است. گرچه ظاهرش آرام و نرم است ولی از درون پرتلاطم و پر جوشش.
طبق توضیحاتی که حاج آقا اسفندیاری میدادند این رود مرز بین ایران و عراق است و جالب اینکه در چند قدمی مان یک پادگان عراقی بود که پرچم عراق بر فراز آن میوزید.
خین، منطقهای بوده است که کلش توسط بعثیها تخریب شده است😔 غیر از مسجد آن.
مقصد بعدی از محل رهروان عشق جایی بود که نور های تابانی در مقاتل رزم، خاموش و پرپر شدند.😰
بله؛ درست حدس زدهاید. آنجا کربلای ایران، شلمچه بود.
در زیارتگاه شلمچه، هشت شهید مدفون بودند ولی یکی از خادمین میگفت: در ظاهر هشت شهیدند ولی در واقع اینجا محل شهادت ۴۸نفر بوده است که از همه جسدشان فقط گوشت ها و استخوان هایی ناشناخته باقی مانده است😭😓.
خیلی روایتهایی که توسط راویان می شنویم اگر برایشان خون گریه کنیم باز هم کم است و این واقعیت هارا زمانی درک میکنیم که کمی از آن لحظات را با چشم ببینیم که دیشب در رزم شبانهای که توسط ارتش در پادگان میشداغ تدارک دیده شده بود تنها گوشهای از آن لحظات بی صبرانه را لمس کردیم که می توان گفت طاقت فرسا بود.
ما هنوز در زندان نفس این و اجازه تنفس به خودمان نمیدهیم مگر اینکه خودمان بخواهیم که #شهدائی زندگی کنیم.
#شهدا_شرمندهایم
#راهیان_نور
#میهمانی_شهداء
#روز_پنجم
✅ارسالی برادر احمدی
#سفرنامه_من
هم اکنون در راه برگشتن به مشهد هستیم و میخواهم سفرنامه روز پنجم را بنویسم.
روز شنبه، پنجمین روز از سفر بود که آن را در اردوگاه میشداغ آغاز کردیم.
چذابه، نخستین مقصدمان بود که در پیش گرفتیم.
وقتی به آنجا رسیدیم خلوت بود و غیر از خادمین آن شخص دیگری یافت نمیشد. یک بنای بسیار زیبایی بود که همانند شلمچه و طلائیه ۸شهید در آنجا آرمیده بودند ولی در حقیقت تمامی شهداء زنده اند و عند ربهم یرزقون اند و در بین ما هستند.
🏝 در کنار مرقد شهداء، نهر زیبایی بود که نیزار های پیرامون آن بر زیبایی آن میافزود. در کنار آن نیز، مينزار هايى بود كه بچه ها میل به شهادت را در بچهها شعلهور میکرد.😍
از گرسنگی، اشتهای رفقا داشت لبریز میشد؛ اما از آنجایی که صبحانه هنوز دم دست نبود رفقای عزیزمان در بخش تدارکات و پذیرایی تا زمانی که صبحانه رسید یک نخود و کشمش مشتی به ما دادند.😋
منطقه بعدی که شهداء ما را دعوت کرده بودند جایی بود که پیکر های مطهر شهید ابراهیم هادی و همراهانش، ۵شبانه روز روی زمین بودند و کربلای دیگری را آفریدند و هنوز هم که هنوز است پیکر آن پهلوان مرد تفحص نشده است و شهید، به آرزوی گمنامی خویش رسیده است؛ درست مثل حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
به همراه شهید ابراهیم هادی، ۳۰۰ تن دیگر نیز شربت گوارای شهادت را نوشیدند.
آن شیر مردانی که در کانال کمیل و حنظله بودند واقعا درس بزرگ مجاهدت و صبر را به ما تعلیم دادند و امیدواریم که شاگرد خوبی برای مکتب آنان باشیم.
و اما سومین مقصد دیروز از میعادگاه عاشقان که در آن درس اخلاص و صداقت تدریس میشد، منطقه فکه بود.
در سمت ورودی آن، جمله {مکه من فکه بود} نوشته شده بود.
هر چه جلوتر می رفتیم رمل های داغ فکه، بیشتر ما را اذیت میکرد و نشان میداد گویا اینجا هم کربلا تکرار شده است.
آری تشنگی هایی که رزمندگان در آنجا کشیده اند کمتر از کربلا نیست.
هنگام نماز ظهر، نماز جماعت را سریع اقامه کرده و فکه را به مقصد شوشتر ترک کردیم.
در شوشتر، اماکن تفریحی دلپذیری بود؛ حالا کار ندارم به ذائقه همه ساخته یا نساخته است.
این بود سیر🚌 ما در روز پنچم😎
این نکته را هم باید گفت که اگرچه غذا 🌮دیر دیر میرسید ولی خیلی خوب بود و دم مسئولین مون داغ🔥 😉
#راهیان_نور
#تجديد_عهد_با_شهداء
#روز_ششم ۱۴۰۰/۱۲/۲۹
#سفرنامه_من
روز آخر سفر یک حالت خاصی وجود آدم را فرا میگیرد؛ یک احساسی که دوست نداریم از حالتی که روزهای قبل داشتهایم فاصله بگیریم. دیروز هم دقیقا همینطور بود.
آری، این سفر هم مثل هر سفر دیگری داشت غزلهای پایانی خودش را میسرود.
روز آخر تا ساعت ۸ صبح در راه رسیدن به قم بودیم. همانطور که در خاطرتان هست در راه رفت به زیارت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتیم که آن زیارت، آمادگیای برای سفر اصلیمان بود.
اما پس از گذشت پنج روز از این مسافرت هنوز چیزی نیاز بود تا این سفر را به طعم شیرین تری تبدیل کند.
رفتن به یک مکانی که حال و هوای دلمان را خوب کند.
آری، آنجا مسجد مقدس جمکران بود.
همان جایی که صدای العجل منتظران به گوش میرسد.
همان جایی که صدای ضجهها و درد دلهای عاشقانه با امام زمان، پرده گوش را به آرامی نوازش میداد.
جایی که صدای مناجات های ادرکنی ادرکنی بر جان و دل آدم مینشیند.
خدا را شکر توفیقی نصیب شد تا ساعتی در مسجد جمکران🕌 باشیم؛ شاید این زیارت معنوی، آن غربت دوری از مناطق راهیان نور را از ما برطرف میکرد و قطعا همینطور بود.
بعدش هم بازار رفتیم و سوغاتی هایی🍱 گرفتیم.
👌و نکته جالب توجه اینکه چندتا از بچه ها هنگام برگشت از مسجد جمکران و بازار دیر برگشتند و دیگه واقعا رگ مسئولین و راننده بالا زد و حرکت کردیم و آنها را جا گذاشتیم و نمیدونم به هر بدبختی ای بود چند کیلومتر بعدتر که اتوبوس توقف کرده بود خودشان را به ما رساندند و واقعا هم حقشان.....😄 😉
بعد از آن به راه ادامه دادیم و موقع نماز در نمازخانهای بین راهی توقف کردیم.
همانند وعدههای غذایی قبلی، وعده ناهار دیروز هم سر وقتش نبود😄 ولی ماشاءالله صبر بچهها با توجه تجربه های روزهای اخیر بالاتر از این حرفها بود.
فکر میکنم که حدود ساعتهای ۵ بود که در یک رستوران بین راهی، جاتون خالی یک ناهار خوشمزه 🍛 را بر بدن جاری ساختیم😁، بعضی از بچه ها قورمه و بعضیها هم قیمه سفارش دادند.
💯 ساعاتی بعد یک مسأله جالبی که در اتوبوس داشت رخ میداد تحویل⏰ سال نو بود. دقایقی قبل از آن، برنامه مناجات با امام زمان و ذکر اهل بیت (علیهم السلام) بود تا قبل از تحویل سال تغییری در حالمان ایجاد شود همانطور که در دعای تحویل سال میخوانیم.
🌺بهار بهانهای است برای خوب بودن🌺 که الحمدلله این اتفاق با تحویل سال نو افتاد و بچهها داشتند با یکدیگر روبوسی میکردند و داشتیم مرزهای کرونا را در مینوردیدیم.😂
کم کم زمان داشت بر طبل پایان این سفر میکوبید.
😔 اما هر آغازی، پایانی دارد و سختی و شیرینی های آن در لوح شیرینی به صفحات دفتر خاطرات سپرده میشود.
سرانجام حوالی ساعت ۴بامداد بود که به مشهد رسیدیم و دفتر این سفر معنوی حائز اهمیت به اتمام رسید. 🤲🤲
🙏در پایان باید کمال تشکر و خداقوت داشت از همه مسئولین عزیزی که در این امر یاری کردند؛ حاج آقا فاطمی نسب و حاج آقا دهقان و مسئولین آموزش و علی الخصوص مسئولین حاضر در اردو آقای مرتضوی و آقای صادقی که واقعا گل کاشتند و همچنین از حاج آقای اسفندیاری که از وجود ایشان در اردو بهرهمند بودیم.
التماس دعا و به امید داشتن سالی سرشار از خیر و موفقیت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج