eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی
2.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حوزه هنری انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
از زائرانت هم می‌ترسند... ◾️ سوگواریم. سوگوارِ شهدایی که به جرمِ زیارتِ مزارِ سردار، به مسلخِ تروریسم رفتند و جان باختند. ◾️ سوگواریم. سوگوارِ کودکانی که لبخندشان آتش گرفت، زائرانی که شوق‌شان سوخت، و مردمی که بی‌گناه جان دادند. ◾️ کرمان این روزها پایتخت قلب‌های سوگوار ماست... 🆔 @hozehonari_ir
یک نمایشگاه بین‌المللی 🔸 به همت و دانشکده‌ی هنرهای زیبای بصره، نمایشگاه گروهی کاریکاتور از پنجشنبه چهاردهم دی‌ماه در این شهر و به میزبانی هنردوستان عراقی برگزار می‌شود. 🔹 این نمایشگاه دربردارنده‌ی آثاری از اساتید کاریکاتور آقایان سیدمسعود شجاعی طباطبایی، مازیار بیژنی و محمدحسین نیرومند است. 🆔 @hozehonari_ir
25.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تویی که برتر از اندیشه و گمان بودی... 🎥ببینید | قطعه ، از مجموعه شاعر : علی داودی 🆔 @hozehonari_ir
روایت یک شهرِ مقاوم-۱ ⚫️ گروهی از نویسندگان و محققان تاریخ‌شفاهی در حضور دارند و راویِ احوالات این شهر زخمی اما مقاوم در این لحظات سخت هستند. بخشی از خرده‌‌روایت‌های را می‌خوانیم: ◼️ در رسانه‌ها اعلام کردند برای مجروحان نیاز به اهدای خون است و به‌طور خاص هرکس گروه خونی‌اش O منفی است بیاید. جلوی بیمارستان‌های شهر غلغله شد. همه‌جور آدمی هم بود توی صف. یک مادر و دختر هم توی صف ایستاده‌بودند که آمده‌بودند برای کمک به مجروحانِ Oمنفی خون بدهند. خواستم ازشان عکس بگیرم؛ اما دختر جلو نیامد. حجاب نداشت. ◾️ صف درخواست برای اهدای خون آن‌قدر طولانی شد که گفتند از همه خون نمی‌گیرند. قرار شد از داوطلبان نام‌نویسی کنند برای فردا. مردم خیلی زود خون‌شریک شدند، آن‌قدر که نیاز اضطراری به خون به‌سرعت برطرف شد؛ سریع‌تر از پیش‌بینی‌ها. ◾️ می‌پرسم گروه خونی‌ات چیست؟ می‌گوید نمی‌دانم! فقط آمده توی صف کمک به مردم شهرش. می‌گوید در پنجاه‌متری انفجار اول بوده. حالا هم در خط مقدم کمک است. یک جوان هجده‌ساله. 🆔 @hozehonari_ir
روایت یک شهر مقاوم-۲ ◾️ گوشه‌ای نشسته‌بود و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. می‌گفت با پسرم قرار دارم اما هرچه زنگش می زنم جواب نمی‌دهد. گفتم مادرجان اینجا خطرناک است. بروید‌. می‌‌آید. یک نفر آن‌جا بود‌. در گوشم گفت رها کن. این پیرزن خودش با چشمان خودش دیده چه بلایی سر پسرش آمده... ◾️دم ورودی گیت ایستاده‌بود و به‌پهنای صورت اشک می‌ریخت. پرسیدم چی شده برادر؟ گفت برادرم آن‌جا... شما را به خدا بگذاريد بروم داخل. گفتم نمی‌شود، خطر دارد. اما با اشک اصرار می‌کرد. دست‌ آخر گفت: مادرم نگرانش است... روز مادر بود. ◾️ دکتر می‌گفت یک ترکش توی زانو داشت، یکی توی گردن. ازش پرسیدم درد داری؟ گفت الان نه! با خانواده آمده‌بود‌ برای مراسم سالگرد سردار. با همسر، پدر، مادر و عمه‌اش. خودش اینجا بود و مادرش در بیمارستانی دیگر. یک ترکش هم در زانوی مادر جا خوش کرده‌بود. می‌گفت این جانبازی نشانه‌ی قبولی زیارتش است‌. محکم حرف می‌زد مرضیه‌خانم؛ زنِ ۲۴ساله‌ی ایرانی. 🆔 @hozehonari_ir
سفر بخیر هم‌شاگردی ◾️ همین‌جا بود. کنار خودمان. گاهی در سرای شهیدچمران، گاهی در ساختمان الف. می‌آمد برای هنرجویی و پیمودن مسیرِ هنرمندی. با دوستانش رفته‌بود کرمان برای حضور در مراسم سالگرد شهادت سردار سلیمانی که... در مسیر او به رستگاری رسید و شد. ◾️ خبر شهادت خانم ، هنرجوی مرکز آموزش تلخ بود و دردناک. فیض شهادت را به روح پاک او تبریک و داغِ فراقش را به خانواده و دوستانش تسلیت عرض می‌کنیم. 🆔 @hozehonari_ir
روایت یک شهر مقاوم-۳ ⚫️ گروهی از نویسندگان و محققان تاریخ‌شفاهی در حضور دارند و راویِ احوالات این شهر زخمی اما مقاوم در این لحظات سخت هستند. قسمت خرده‌‌روایت‌های را می‌خوانیم: ◾️ از شهرستان انار آمده‌بود. اطراف کرمان. همراه با چهارده نفر از دوستانش. یک گروه جهادی بودند و می‌خواستند در میزبانی از زائران حاجی سهیم باشند. نوجوان قصه‌ی ما گرمِ خادمی بود که صدای انفجار اول را شنید. برخلاف موج جمعیت، رفت سمت منبع صدا. می‌خواست کمک کند. تکه‌های پیکرها را از زمین برمی‌داشت و برای مردم راه باز می‌کرد. این‌ها را که می‌گفت دستش می‌لرزید. جهادگر بود. موج انفجار دوم زمین‌گیرش کرد. حالا توی بیمارستان بستری بود. با آن موهای بور و چشم‌های عسلی در زمینه‌ی سفیدِ بيمارستان زیبا جلوه می‌کرد. به‌شوخی بهش گفتم حالا با این درجه‌ی جانبازی راحت کنکور قبولی! لبخند کمرنگی زد و گفت نه آقا، ما لیاقت این حرف‌ها را نداریم. نگران دوستانش بود و ما نگران خودش. هنوز داخل بخش بودیم که دیدیم آقای دکتر پرونده‌اش را داد دستش. مرخص شد. 🆔 @hozehonari_ir
📷 سوگ به روایت هنرمندان ◾️ در این لحظات جانکاهِ سوگواری برای شهدای مظلوم ، هنرمندان سخت مشغول ترجمانِ دردهای مردم ایران به‌زبان هنر هستند. آن‌چه تماشا می‌کنید چهار طرح گرافیکی از هنرمندان حوزه‌هنریِ دو استان و است که در ساعات پس از انفجار کرمان، به یاد شهدای مسیر زیارت سردار خلق شده‌اند‌. 🆔 @hozehonari_ir
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از زائرین تو هم می‌ترسند "او می‌بیند و مکتوب می‌کند و در روزی برملا می‌کند… شهادت شما را…" 🎥ببینید | در سوگ هم‌وطنانمان که روز گذشته در مزار شهدای کرمان به شهادت رسیدند نشسته‌ایم. گوشه‌ای از مراسم پرشکوه روز گذشته را تماشا می‌کنید که با خون مظلومان حادثه تروریستی گلگون شد. 🆔 @hozehonari_ir
روایت‌های یک شهر مقاوم-۴ ◼️ قسمت از روایت‌های را به قلم خانم ساجده تقی‌زاده می‌خوانیم: زن جوانی با حدود سی و هفت، هشت سال سن با ته مانده ی آرایش غلیظی که روی صورتش ماسیده بود و مژه های مصنوعی بلند، در سایه روشن نورهای قرمز و زرد ورودی بیمارستان توجهم را به خودش جلب کرد. داشت زن قدکوتاه لاغری را آرام می کرد. جلو رفتم و پرسیدم دنبال کسی هستید؟ زن قدکوتاه گریان گفت دنبال خواهرم هستم. گفتم میدانم حال بدی دارید ولی میشود دو سه دقیقه صحبت کنیم. اول قبول کرد و بعد نگران شد و گفت نه... نه... خانمی که مژه مصنوعی داشت گفت: بذار من بگم. ابن بنده خدا مریضه و حالشم خوب نیست. اول این نکته رو بدونید که الان چندروزه توفضای مجازی ما داریم خبرش رو می خونیم که قراره بمبگذاری بشه. همه به ما می گفتن چنین خبری تو راه هست و وارد شلوغی نشید. به خاطر همین ما تا جنگل قائم اومده بودیم ولی سمت شلوغی نرفتیم . یعنی اصلا بین موکبها و سرگلزار نرفتیم. ‌ایشون خواهر جاری منه! جاریم "سارا" چهل سالی سن داره. سه تا پسر داره و ظهر خانوادگی اومدیم جنگل قائم هم زیارت کنیم هم ناهار را آوردیم بیرون با هم بخوریم. خواهرشم از بافت اومده مریض‌احواله بنده خدا. سارا میخواست ایشونو ببره دکتر‌ و درمان کنه. بعد از ناهار سارا گفت من میرم هم زیارت کنم هم از موکب برای پسرهام تبرکی بگیرم. من که می دانستم پسرها برای سارا سورپرایز روز مادر داشتند از رفتنش استقبال کردم . او رفت و ما مشغول آوردن هدایا از ماشین شدیم؛ چنددقیقه از رفتنش گذشت که صدای مهیب بمب دل همه مارا از جا کند.
من انفجار را دیدم. مثلا فکر کنید کنار این تابلو آبی آن طرف خیابان ... فاصله ما اینقدر بود. دویدیم که سارا را پیدا کنیم اما از آن لحظه تا حالا هیچ خبری نیست. سارا اگر آتش به سرش باشد هم تلفن پسرهایش را جواب می دهد. از ظهر کادوها توی ماشین است و ما دنبال سارا هستیم. صحبت به این‌جا که رسید خواهر سارا گفت: میگم ممکنه کسی از فوتی‌ها رو هنوز پیدا نکرده باشن؟ جوابی نداشتم. دوباره پرسید: یعنی بچه های خواهرم تو روز مادر بی مادر شدن؟ دستم را بردم سمتش دستهای یخ زده اش را گرفتم و گفتم کجاها دنبالش رفتی؟ گفت خود گلزار, بیمارستان شفا, بیمارستان شهید باهنر, بیمارستان افضلی پور... نمیدانم چرا پریدم توی حرفش و گفتم بیمارستان فاطمه زهرا چی؟ اونجا رفتی یک لحظه چشمش برق زد؛ ساکت شد و با شوق پرسید: فاطمه زهرا؟ لبخند زدم و گفتم برو! برو سمت فاطمه زهرا.... 🆔 @hozehonari_ir
📷 در سوگ دوست ◾️ امروز مراسم افتتاحیه‌ی دوازدهمین دوره‌ی تخصصی آموزش هنر توسط مرکز آموزش در تالار سوره برگزار شد؛ مراسمی که اگر آن انفجار تروریستی در کرمان رخ نمی‌داد، هم می‌توانست در آن شرکت کند‌. ◾️ هنرجویان مرکز آموزش امروز یاد فائزه رحیمی، هم‌شاگردیِ شهیده‌ی خود را زنده نگه‌داشتند و مراسم آغاز دوران هنرجویی خود را به یاد و خاطره‌ی او و سایر شهدای فاجعه‌ی مزین کردند. 🆔 @hozehonari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | به‌یاد شهیده‌ی هنرمند ◾️ تماشای رنج و اندوه دوست در فراق دوست، جان‌فرساست و هنرجویان مرکز آموزش فراقِ جان‌فرسای شهیده را در این ویدئو روایت می‌کنند. 🆔 @hozehonari_ir
این بی‌قراری، پایان ندارد ◾️ داغِ شهدای به این زودی سرد نمی‌شود. این‌بار مهمانید به تماشای هم‌نشینی تصویرسازی‌های و ابیاتی از شاعرانِ آیینی، در رثای مظلومانِ پرکشیده از معراجِ گلزار شهدایِ دیارِ کریمان. 🆔 @hozehonari_ir
روایت یک شهر مقاوم-۵ ◼️ قسمت از روایت‌های را می‌خوانیم: ◾️ دو پسرعمو هردو خادم موکب بودند، بچه‌های شوخ و پرسرصدایی که آفتاب نوجوانی در چشم‌هایشان می‌درخشید، پیکر پاک هر دو را در همان ساعات اولیه همان‌جا کنار بساط چای موکب پیدا کردند؛ حالا حتی بیست و چهار ساعت از پرکشیدنشان نگذشته، موکبی که در آن خدمت می‌کردند دوباره برپا شد. از خون جوانان لاله می‌روید... 🆔 @hozehonari_ir
بصره میزبان کارتونیست‌های ایرانی 🔹 نمایشگاه کارتون و کاریکاتور به‌همت در شهر افتتاح شد تا میزبان هنردوستان عراقی باشد. تصاویری از آغازبه‌کار این نمایشگاه را تماشا می‌کنید. 🆔 @hozehonari_ir
🗓 برنامه‌های ◾️شنبه ۱۶ دی‌ماه ۱۴۰۲ 🆔 @hozehonari_ir
📚 بخوانید| کتاب «شاید پیش از اذان صبح» نوشته« »، مجموعه‌ای از خاطرات و دلنوشته‌های او درباره حاج ‌است. 🔸در توضیح این کتاب باید گفت، نامه‌ای که سردار سلیمانی پس از خواندن کتاب« آن بیست و سه نفر» برای یوسف‌زاده، می‌نویسد، انگیزه نوشتن کتاب می‌شود: « احمد عزیز، با خواندن کتاب غبطه خوردم که چرا یک شب از آن شب‌ها در پرونده من نیست.» 🔸نویسنده‌ی می‌گوید:«این کتاب شقشقیه‌ای بود که با توجه به حس قلبی‌ام نوشتم. سعی کردم یک تصویر شفاف و واضح‌تری از سردار سلیمانی به نسل جوان منتقل کنم.» 🔹گفتنی است، سال گذشته این کتاب برگزیده بخش مستندنگاری در پانزدهمین دوره جایزه ادبی شد. ▫️لینک خریدکتاب: https://sooremehr.ir/?p=4027 🆔 @hozehonari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | گلریزان به یاد حبیب 🔹 هفته‌ی گذشته و در رویداد اهالی یزد کاری کردند کارستان. یزدی‌ها که «روایت حبیب» را در زورخانه‌ی زندان این شهر برپا کرده‌بودند، با همت بلندشان بانی خیر شدند و در کنار هم، یک زندانی جرائم غیرعمد را از زندان یزد آزاد کردند.  🔸 ویدئوی کوتاهی از این مراسم را تماشا می‌کنید. 🆔 @hozehonari_ir