فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری متفاوت از جوانان انقلابی تبریز
کار تمیز فرهنگی برای شهدا👌
@hroqbojnourd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بابایی، کجایی دورت بگردم.../ #کلیپ
⭕️ زبان حال فرزندان مدافعان حرم در قالب چت
#عشق_قیمت_نداره
--------
@hroqbojnourd
✨﷽✨
✅حکایت طبیب و قصاب
✍قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد.
گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی.
گرچه لای زخم بودی استخوان
لیک ای جان در کنارش بود نان
@hroqbojnourd
#شهــادتـــــ🕊 ...
بالاترین درجهای است ڪہ
یک انسان میتواند به آن برسد
و با #خونش پیامی میدهد
به بازمانـدگان راهش ...
#التماس_دعای_شهـــــادت ❤️
فرارسیدن هفته دفاع مقدس
برهمه جاماندگان قافله عشق مبارک
یادهمه شهداگرامی وراهشان پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@hroqbojnourd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادرمسئول بیدارشو:
برادرمسئول بیدارشو
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
فرمانده شهید حسین اسماعیلی فرد :
در مقابل خون شهدا مسئولیم . بیدار شیم . به قرآن مجید روز محشر یقه یک یکمون رو میگیرن...
@hroqbojnourd
📣#اطلاعیه
🏴 صلی الله علیک یا ابا عبدالله(ع)
◾️مراسم هفتگی هیئت الرسول(ص) و به مناسبت هفته دفاع مقدس.
✅سخنران:حجت الاسلام والمسلمین حسینی
✅با نوای :ذاکران اهل بیت (ع)
✅زمان:دوشنبه (یکم مهر ماه) بعداز نماز مغرب وعشا
✅مکان:سالن همکف دانشکده
#همگی_دعوتید
"قرارگاه عاشقان حسینی"
"هیئت الرسول(ص)"
@hroqbojnourd
🚀 نابودی اسرائیل
آرزوی مشترک
جوانان دهه شصت
و جوانان دهه نود....
👈 ماموریت ما اهتزاز پرچم توحید در اقصی نقاط جهان و نابودی استکبار است.
⚔ نبرد اصلی و نهایی ما با اسرائیل
🍃🌸🍃
🌷شادی روح شهدا #صلوات
@hroqbojnourd
YEKNET.IR - SibSorkhi-Shab 05 Moharam1396-003.mp3
3.75M
⏯ #شور احساسی
🍃بین تموم اهل بیت غریب ترین بخدا
🍃حسینی ها #گریه کنید برا امام مجتبی❤️
🎤 #سیب_سرخی
👌 فوق زیبا
🌷 #دوشنبه_های_امام_حسنی💚
@hroqbojnourd
🕊🥀🕊
👈از: رزمندگان دیروز ؛
👈به: رزمندگان فردا؛
✍برادران و خواهران ارجمندم !
اگر دوباره جنگی آمد،
از قول «ما رزمندگان دیروز»
به «رزمندگان فردا» بگوئید:
عزیزانم! «در حین مبارزه با دشمن متجاوز،
به بعد از جنگ هم بیاندیشید»
مبادا «اَرزشها» را در خاکریزها جا بگذارید،
اگر چنین کنید،
اَرزش ها،
مثل امروز، «عَوَض» می شود و «عَوَضیها» اَرزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را «غریبه» میپندارند!
آن روزها:👇
«قطار قطار» می رفتیم...
«واگن واگن» بر می گشتیم.
«راست قامت» می رفتیم...
«کمر خمیده»
بر می گشتیم.
«دسته دسته» می رفتیم...
«تنهای تنها» بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سُروری
فقط «آغوش گرم مادری»،
چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اَمّا مَردانه، ایستادیم...
باور کنیدکه:
ما هم دل داشتیم و هم
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اَمّا
با «دل» رفتیم... «بیدل» برگشتیم.
با «یار» رفتیم... با «بار» بر گشتیم.
با «پا» رفتیم... با «عصا» بر گشتیم.
با «عزم» رفتیم... با «زخم» برگشتیم.
با «شور» رفتیم... با «شُعور» برگشتیم.
ما اکنون «پَریشان» هستیم،
اَمّا «پشیمان» نیستیم.
ما، همان کهنه رزمندگان پیادهایم که «سواری» نیاموختهایم.
ما، همان های هستیم که به «وَسوَسهی قدرت» نرفته بودیم.
میدانی «تعداد ما» در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
۳/۵ درصد از جمعیت ایران
امّا، «مردانگي» را «تنها» نگذاشتیم.
ما «غارت» را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و «غیرت» را تجربه کردیم.
اکنون نیز فریاد میزنیم که:
این «حرامیان قافلهی اختلاس و جاه و مقام»،
از ما نیستند...
این «گُرگانی که صَد پیراهن یوسف را دریدهاند»، از ما نیستند...
این «خُرافاتِ خَوارج پسند»،
وصله ی مَرام ما نیست.
ما،
نَه اسب امام زمان دیدیم،
نَه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما «استخوان در گلو» و «خار در چشم»،
از «وضعیت امروز مردم خوبمان» شرمندهایم.
شرمنده ایم، با صورتی سُرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکِّه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است.
ای همه ی آنانی که «احساس پاک» را می شناسید.
ما،
اگر به جبهه نمیرفتیم،
با دشمنی که به تلافی قادسیه،
برای هلاک مردم و میهن مان ایران،
آمده بود، چه می کردیم؟
تو را به آن سالار شهیدان،
ما را بهتر قضاوت کنید.
حساب اندکی از ما که «آلوده» شدند و «شرافت» خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.
بگذاریم و بگذریم.
#سالروز آغاز #دفاع_مقدس بر ملت عزیز ایران و فرزندان پاک و #ایثارگر آنان که #خالصانه جنگیدند و از این سرزمین
دفاع کردند را #تبریک می گویم.
@hroqbojnourd
از عشق زمینی تا آسمانی
خاطرهی فرمانده شهید حججی ( #شهید_مرتضی_حسین_پور )
شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود
💕خودش برایم تعریف می کرد :
« اون روزها #نمازشب می خوندم و می گفت خدایا فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا فاطمه راضی بشه و ...
❤️ چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن سقفم آسمون بود و زیر پام کویر.
❤️ به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم
تو کی هستی من قراره تو این دنیا چیکار کنم..
فاطمه این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»😍
💞بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه تو من رو ساختی»
📚برشی از کتاب ساقیان حرم خاطرات فرمانده نابغه #شهیدمرتضی_حسین_پور
🆔 @hroqbojnourd
آیا ممکن است به جایی برسیم که مقام و منزلتمان حتی از شهدا فراتر رود؟
حدیث از امیر المؤمنین
ما الُمجاهِدُ الشَهِیدُ فی سَبِیلِ الله
بِاعظَمَ اَجراً مِمَن قَدَرَ فَعَفَ
آن کس که در راه خدا جهاد کند و شربت #شهادت بنوشد بلند مقام تر از آن کس نیست که توانایی بز #گناه داشته باشد و دامن خود را آلوده نکند.
🆔 @hroqbojnourd
📸 روز اول سال تحصیلی در یمن!
@hroqbojnourd
🔻 دست نوشته تکاندهنده شهید شیمیایی
🔸 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد.
🔸 نعمت الله ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک مانه بود كه درعمل دم نايژکهای ريه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت میکرد.
🔸 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.
🔸 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت :" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.
#شهدامدیون شماهستیم
نثارروح مطهرهمه شهداصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@hroqbojnourd
📣#اخبار_اربعین
📸 آغاز پیادهروی اربعین ۱۴۴۱ از منطقه راسالبیشه
🔹مراسم نمادین آغاز راهپیمایی اربعین سال ۱۴۴۱ هجری، با سخنرانی حجتالاسلام حکیم در منطقه راسالبیشه فاو واقع در جنوب غربی عراق و از کنار آبهای نیلگون خلیج فارس برگزار شد.
🔹شیعیان عراق هر سال در روز ۲۸ محرم، راهپیمایی ۶۸۱ کیلومتری خود به سمت کربلا را از این نقطه آغاز کرده و به صورت نمادین با زدن پاهای خود به داخل آب، مسیر را با شعار من البحر الی النحر شروع میکنند و در مسیر اربعین قرار میگیرند.
@hroqbojnourd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سؤال ساده از ایرانی ها و آمریکایی ها
می تونید یک کتاب نام ببرید؟
کسانی که به خودتحقیری دچار اند حتما این فیلم را ببینند
@hroqbojnourd
⭕️ درخواست پناهندگی سیاسی یک گروه یهودی از ایران
🔻 این فرقه مذهبی یهودی از زمان تاسیس در سال ۱۹۹۰ در شهر قدس، به دلیل آزار و اذیت رژیم اسراییل به کانادا مهاجرت کردند اما در آنجا نیز به دلیل آزار و اذیت و مغایرت قوانین مذهبیشان با قوانین مدنی کانادا، در سال ۲۰۱۴ مجبور به کوچ به گواتمالا شدند.
#تیم_سایبری_شرح_صدر
======================
✌️🇮🇷 @hroqbojnourd
#امام_خامنه_اے
✍ملت ایران؛مدیون حاج قاسم و هزاران
حاج قاسم گمنام دیگر است ڪه امنیت
این ڪشور را تأمین مےڪنند.
@hroqbojnourd
ارسالی از طرف شما بزرگواران
ممنونم ازلطف شما
لطفا یک دقیقه وقت بذارید و این داستان واقعی و زیبا رو بخونید
حال تون رو خوب میکنه.
داستان کوتاه یک دقیقه ای:
نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود؛ تا حالا، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ بنا بر شمّ پليسيم، رفتم تو نخش؛
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم. در كيوسك رو باز كردم و صداش كردم «عزيز، خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار». خيلى شق و رق، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش، خيلى شسته رفته جواب داد: «سلام. در خدمتم سركار. مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل. لحنمو كمى دوستانه تر كردم :«خسته نباشى، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم». بعد تكه پاره كردن يه چنتا تعارف، اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد. دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم:« متوجه نميشم، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور. من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونيه...
بر اساس داستانى واقعى،
به قلم على رضوى پور، روانشناس
@hroqbojnourd