سلام سلام تولد تولد مبارک 😂
داریوش فرهنگ🌹
تولد تولد تولد داریوش فرهنگه
آقای عبدییییییی هوووووو🦋🌸
#یارقیه
داریوش فرهنگ (امیرحسین عبدی)
داریوش فرهنگ متولد 6 آذر 1326 در آبادان ، فارغ التحصیل لیسانس رشته تئاتر از دانشگاه تهران در سال 1352 است
بجز بازیگری فیلمنامه نویس ، تهیه کننده و کارگردان می باشد و تابحال دوبار ازدواج کرده است
اگه اطلاعات بیشتر از آقای داریوش فرهنگ میخواهید در ناشناس بنده بگید
https://harfeto.timefriend.net/16373089054477
منتظر نظرات تون هستم 🌸
#یارقیه🌸💕
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
گــــاندۅ😎
داریوش فرهنگ (امیرحسین عبدی) داریوش فرهنگ متولد 6 آذر 1326 در آبادان ، فارغ التحصیل لیسانس رشته تئات
آبادانی هستن به افتخار آبادانی های کانال 🌸
#یارقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تا حالا نشنیدم که بر اساس موقعیت و جایگاه پسرش خودشو معرفی کنه😂💔
#اقایعبدی
#یارقیه🌸💕
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@RRR138
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
گــــاندۅ😎
نیرو پشت سرته 😐💔 خود محمد فرستاد خاکت کنه💔😂 #یارقیه
مواظب باش یازهرا الان محمد خاکت میکنه😂
#فاطمه
گــــاندۅ😎
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫 💫💫 💫 #رمان_امنیتی_گمنام2 #قسمت_26 رسول: خسته بودم. خسته تر از ان که
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫
💫💫
💫
#رمان_امنیتی_گمنام2
#قسمت_28
رسول:
دیگر دلیلی برای زندگی نداشتم...
حالا که به خاطر شغلم و به خاطر کشورم زنم را از دست داده بودم چرا باید ذلت بعد از ازادی را می چشیدم...
انگار هر لحظه بدنم داغ تر میشد...
حرفی نداشتم..
کاری نمی توانستم انجام دهم...
شک داشتم به چیزی که می دیدم.
همان طور که روی شکمم خم شده بودم با فشار سرم را فرو کرد داخل خون...
صداهای نامشخص...
دهانم پر بود از خون...
راست می گفت..
داشتم تقلا می کردم برای نفس کشیدن...
چند ثانیه...
ریه ام پر شده بود از خون...
همین که سرم را بالا کشید، نفسی تازه گرفتم...
خون از صورتم می چکید...
مزه خون دهانم را پر کرده بود...
محکم سرم را به عقب برگرداندم و کوبیدم به صورتش...
به پشت روی زمین افتاد..
باز نگاهم رفت سمت سر...
با صدای کف زدن کسی سرم را برگرداندم...
_خوشم اومد...خوب داری انرژی میزاری..
ادامه بده..
دست به زنت عالیه...عالیییی...
با نفسی که هنوز کم داشتم گفتم.
_غیر...تهدید و...دستور دادن....چی تو مشتت...داری خانم....بی رحم؟؟
با خنده گفت.
_تو ملاقات با زبون نفهم هایی مثل تو هیچی...
سعید:
_آقا پیداشون کردیم...
تو یه ساختمون بیرون شهر...
_مگه میشه؟؟
چطور؟
_از پلاک ماشین...دوربین بیمارستان..
_عجیبه...
بعد مکثی طولانی گفت.
_تله است...
قطعا تله اس.
هماهنگ میشیم...
عملیات داریم...
همین امروز...
اول من می رم برا برسی موقعیت...
_اما شما نمی تونید...
دکتر گفــــــ...
_همین که گفتم...
_از مرکز به تمامی واحدها...
اعلام آماده باش.
رفت به سمت علی
پشت سرش راه میرفتم..
_آقا جان من...
شما حالتون خوب نیست..
اگه دوباره اتفاقی بیفته هیچ کدوم نمی تونیم تحمل کنیم..
از حرکت ایستاد..
به سمتم برگشت.
_سعید..
اگه قرار بود هرکس با یه بهانه کنار بکشه...چرا اینجاست؟؟
چرا چنین کاری رو قبول کرده؟؟
هرکس میاد این حرفه میدونه احتمال زنده موندنش تو هر عملیات کم تر از کمه...
غیر اینه؟؟؟
غیر اینه که اومدیدم که با جونمون معامله کنیم؟
الان کی میدونه تا چند دقیقه دیگه زنده است یا نه؟
چه بهتر مرگی که قراره بیاد سراغت شهادت باشه...
چی بهتر از این؟
علی سایبری:
_این شیشه ها و داروها رو که تو عکس ارسالی مشخص بود شناسایی کردم..
البته کیفیتش خوب نبود...
تا جایی که میشد.
_خب؟
_اکثرشون داروی فلج کننده مثل پتاسیم کلراید...میدازولام و از این نوع ماده هاس..
یکی دیگه هم بود...
البته جزو داروهای روانگردان بود...
خیلی کمیابه...
نمی دونم برا چی میخوان..
اخه استفادهـــــ....
وایییی
_چیه؟؟
_این نوع روانگردان رو برا گرفتن اطلاعات استفاده می کنن.
محمد:
رفتم سمت موتور..
خواستم بنشینم که داوود ظاهر شد...
بسم اللهی گفتم..
_منم میام آقا..
_علیک سلام اقا داوود..
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16380004134076