سلام سلام🤗
اومدم با یه عکس دیگه😂
اون زندانیه که به افق خیره شده😂😂
اقای شهیدی بیچاره هم که داره به دست نویسنده له میشه🙂
اقا محمدم که انگار عصبیه انگشتاش رو مشت کرده که بکوبه تو دهن عکاسه😂
شاید هم یه دختر دیده عاشق شده🧐
نه نه اشتباه شد😅
از پشت صحنه میگن اون موقع هیچ زنی جلوش نبوده😆😅😂
هوفففف بخیر گذشت😌
کم مونده بود به دست اعضا ی محترم خفه شم ها😒
خب از عاشق شدن داداش وحید بگذریم😴
ببینم
یه اتفاق خیلی عجیب🤭
اقای افشار دستش باندپیچی نیست...
وای نگران شدم😥
اقای افشار حالتون خوبه😩😂
خب خبر رسید که حالش خوبه😂
دست و جیغ و هوراااااااا😂😂😂
ولی باز داداش مجید نیس😕
پس در نهایت این عکس باطله❌😜✌️
تمام😂
#فـــــاطـــمـه_زهـــــــــــــــرا
@RRR138
سلام دوستان عصرتون بخیر☕️
ادمین جدید هستم و امیدوارم روز های خوبی رو کنار هم بگذرونیم میتونید من رو با #سارا دنبال کنید ممنون
گــــاندۅ😎
سلام دوستان عصرتون بخیر☕️ ادمین جدید هستم و امیدوارم روز های خوبی رو کنار هم بگذرونیم میتونید من رو
سلام عزیزم خوش اومدی😊
منم #فاطمه_زهرام
نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه علی افشار و خواهرش ناهید افشار❤️😁
#سارا
#سارا جون فقط یه مسئله هست که خدمتت می گم
من خط قرمزم کپی از کانالای دیگه است
البته می دونم حواست هست ولی گفتم یه یاداوری کنم❤️😁
#فاطمه_زهرا
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست نداره😂😐
گاف یه جوریههه
سوتی باحال ترهه😂
#گاندو
#علی_افشار
و اما..
رسیدیم به این عکس😂
نگا ببین چه هماهنگ🤨😁
رگ دست علی که انگار داره میترکه 😐😂
پندار هم که به افق خیره شده🤔
خبر رسیده داداش وحیدمون هم که با اون خنده اش چند تا کشته و مجروح داده✌️😂
همین الان امبولانس خبر کردیم🚑
ولی به احتمال زیاد دار فانی را وداع خواهند گفت😁✋
خدا بیامرزه🤲😂
ولی خدایی داداش عرفان با من چه مشکلی داره که تو همه عکسا نگاهش چپه🧐🤨
خو اگه کاری کردم بگو🙁😂
قول می دم گردن بگیرم😁😂🤣
راستی داداش مجید کجاس🤔
نمی بینمش😐
خب پس در نتیجه این عکس رو هم باطل می کنیم تا عبرتی بشه برا عکاس🤨😂
خو کارم اینجا تموم شد✌️
فشارم هم که افتاده
_هویـیییییی اون برانکارد رو بیارید من خودم مجروح شدم🚑
خب با اجازتون من رفتم😌😂
تمام✌️😂
#فــــاطمــــه_زهـــــــرا
@RRR138
به نام قلم......❤️
آنچه در رمان چشم تاریکی میخوانید......
چشام رو بستم و به دخترم فک کردم به دختری که قرار بود با امیر که تمام وجودم بود بزرگش کنم اما..... حالا چاقویی که هم داغ بود هم تیز بود اومد رو شاهگرم و با یک ضربه تمام.............
من سال هاست دنبال انتقامم...
تفنگ اومد رو شقیقه سرم و شلیک شد........
اون اتاق یه قتلگاه تبدیل شده بود تن بی سر یه طرف سر بی تن هم یه طرف.......
حل این پرونده ممکنه سال ها زمان ببره حقایق ترسناکی قراره رو بشه....
چرا باید یه اینفلوئنسر دنبال این چشم تاریکی باشه...
رفیقم امیرم حالا با تفنگ جلوم وایساده بود.....
اون بچه اون بچه چه گناهی کرد که الان باید کفشی که تازه واسه مدرسش خریده بود خونی بشه......
انقد مار خوردی که افعی شدی.....
لباس سفید رنگم از خونش گلگون شد...
خودم رو به بالا پشت بام رساندم شهر زیر پام بود چشام رو بستم و خودم رو پرت کردم.......
رفتارش کلا عوض شد......
نهنگ آبی..
طلوعم حالا جلو چشام سربریده شد.....
این پرونده داغی رو دلم گذاشت که هیچ جوره خاموش نمیشه........
بزن محمد بزن.....
رفیق دوران بچگیم رفت......
محکم رو سینش ضربه زدم و داد زدم ...........
کاغذ خونی رو باز کردم....
که نوشته بود^دوباره^
خب خب
این رمانیه که قراره بعد از فصل اول رمان امنیتی گمنام داخل کانال بارگذاری بشه😍
منتظر نظراتتون در موردش هستم.
چطوره؟ بزارم یا نه؟
https://harfeto.timefriend.net/16349180930728
گــــاندۅ😎
به نام قلم......❤️ آنچه در رمان چشم تاریکی میخوانید...... چشام رو بستم و به دخترم فک کردم به دختری
واقعا خیلی هیجانیه
من خودم خوندمش
☺️👌
#فاطــــمه_زهــــــرا