نیستی و من به آن خوبی که باید نیستم
این دل ساده اگر بگذارَدَم بد نیستم
مثل موهای تو، تکلیفم پس از این روشن است
بعد از این، مانندِ چشمانت،مردّد نیستم
بعد از این، با رفتن و با آمدن هایت، مدام
بین مرگ و زندگی، در رفت و آمد نیستم
تازگی، مانند عاقل ها نگاهم می کنند
حیف شد! دیگر به رسوایی زبانزد نیستم
نیستی و با نفس هایت نمی لرزد دلم
دیگر آن بیدی که دست باد باشد، نیستم
خوب می دانم چگونه باز پابندت کنم
حیف! صیادی که در بندت بخواهد نیستم
دل یکی، دلبر یکی، اینست حرفم بعد تو
عشق را هستم، ولی عشقِ مجدد، نیستم
آه! یادت هست، پرسیدی: چطوری؟! راستش،
داشتم میمُردم و گفتم به تو: بد نیستم
- اتفاق
- قاسم صرافان
صداش؟!
برم میداشت بلندم میکرد ،
خاکم رو میتکوند
و عین یه لباس آویزونم میکرد به زندگی..!