زیاد راه میرفت، به او گفتند: زانوهایت خسته نمیشوند؟!
گفت: زانوی خسته میتواند بنشیند اما قلب خسته چرا نمیایستد؟!
انگار یک بار مرا کشته اند و سپس پوستم را کنده اند و پس از پر کردن آن با دلتنگی، به حیات بازگردانده اند.
أُریدك دائماً بِقُربی إن وقع حُزن الأرض على كَتفی أمیلُ إلیك.
میخواهم همیشه کنارم باشی تا اگر اندوهِ زمین روی شانه هایم افتاد به سمت تو کج شوم.
«sillage» یه کلمهیِ فرانسوی هست به معنیِ :
عطری که از یه نفر جا میمونه
مثلا عطری که از یه نفر رو دستات جا میمونه.
ما همچنان از سیل اشک بر روی ساحل
گونههایمان در امان ماندیم و فقط به امواج بغض در گلویمان بسنده کردیم.