حق میدهم به تو!
که گرفتارم کردهای و از من بیخبری
مگر کارخانهای که طناب تولید میکند
از گردن اعدامیها خبر دارد؟!
اونقد نسبت به همه چیزای تو زندگیم بی حس و بی اهمیت شدم که شاید من الان تو فکر پریدن از یه ارتفاع ۲۰ متری باشم ولی تو حتی نتونی حدس بزنی چی تو سر من میگذره.
انقدر برام عادی شده که اگه کسایی که دوسشون دارم بهم بدی کنن، فقط میگم:
ای بابا توام؟!
متاسفانه ما حتی تو تنهاییامون هم تنها
نیستیم، با یه مشت خاطره داریم زندگی میکنیم.
حس و حال اونیو دارم که افتاده ته دره ماشینش مچاله شده، نمیتونه کاری بکنه ولی هنوز امید داره که یه احمق پیدا میشه بهش کمک کنه.
مشكل آدمایی که خيلی دوسشون داری اينه که فكر ميكنن هيچوقت نميتونی ولشون كنی، نميدونن يدفه ميری..!