شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
🔸شهدا را یاد کنیم، با ذکر یک صلوات
" کُنج حرم "
_
صُبحےکھدلم
درپـےِدیدارتوباشد
آنصُبح
دلآرامترینصُبحجَهاناَست🌱!'
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🖐🏻
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱 🌱
🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱 🌱
🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱
🤍🤍
🌱
[سوژه عکاسی]
#نسیم_دوم
هوالعشـــق...❤️
با حرص شالم را مرتب و زیرلب زمزمه میکنم:
چقدر بی ادب بود...
***
یک برخورد کوتاه و تنها چیزی که در ذهنم
از تـو طـلـبــه بـی ادب مــانــد، یــک چهره
جدی، مو و محاسن تیره بود...
روی پله بیرون از محوطه حوزه میشـینم و افرادی که اطرافم پرســه میزنندرا رصــد میکنم؛ ســاعتی اســت که ازظهر میگذرد و هوا
بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده که هرز گاهی با اشاره پا تکانش میدهم تا سرگرم شوم
تقریبا ازهمه چیزو همه کس عکس رفته ام فقط مانده...
_ هنوزطلبه جذابتون رو پیدا نکردید؟
روبرمیگردانم سمت صدای مرد آشنایی که حالت تمسخر جمله ای را پرانده بود...
همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه،
کوله که باعث میشد بقول یکی ازدوستانم نوربالا بزنه...!
_ چطور مگه؟... مفتشـی...؟!
اخم میکنی ،نگاهت را به همان قوطی فلزی مقابل من میدوزی
_ نه خیر خانوم!!.. نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو کار یه نامحرم... ولـی....
_ و لی چی؟.... دخالت نکنید دیگه... و گرنه یهو خدا میندازتتون توجهنما
_ عجب... خواهر من حضور شما اینجا همون جهنم ناخواسته اس
عصبی بلندمیشوم...
_ ببینید مثلا برادر! خیلی دارید از حدتون جلو میزنید! تا کی قصد به بی احترامی دارید!!!
_ بی احترامی نیست!... یک هفته س مدام توی این محوطه می چرخید اینجا محیط مردونه س
_ نیومدم توکه.... جلو درم
_ اها! یعنی اقایون جلوی در نمیان؟... یهو به قوه الهی از کالس طی الارض میکنن به منزلشـــون؟...
یا شـــایدم رفقا یادگرفتن پرواز
کنن و ما بـی خبریم؟
نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سکوت میکنم...
نفس عمیقی میکشی و شمرده شمرده ادامه میدهی:
_ صلاح نیست اینجا باشید...!
بهتره تمومش کنید و برید.
_ نخوام برم؟؟؟؟؟
_ الله اکبرا...
اگر نرید
صدایـی بین حرفش میپرد:
_ بابا سید... رفتی یه تذکر بدیا!
چه خبرته داداش!
نگاه میکنم،پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده.
حتما رفیقت است.
عین خودت پررو!!
بی معطلی زیر لب یاعلی میگویـی و بازهم دور میشوی...
یک چیز دلم را تکان میدهد
تو سیدی....
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
ظهورِ مهدیِ فاطمه نیازمند به
انقلابِ درونی ماست !
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
کسی که سر در لاکِ تعلقها و بتها دارد
نمیتواند به مهدی"عج" روی بیاورد!
_استادعلیصفائی.
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
میگفت:روحِ مهدویت را هرجا برید با
خودتون حمل کنید؛در بین کلام اگر
نشد،از میان رفتاراتون به قضیهی
حضرت مهدی اشاره کنید .
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
" کُنج حرم "
_
خانهات ویران باشد ای گناه
بين ما و مهدی فاطمه خوب
فاصله انداختی 💔
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
فکرشو بکن رفیق!
یه آقایی که یه جهان بهش نیازمندن به خاطر گناه های من و تو هرروز اومدنش داره عقب میفته...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همرزم شهید خلیلی:
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد....💔
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
Mohammad Hossein Pooyanfar Ft Abdolreza Helali - Afvan Ya Hossein (128).mp3
3.29M
حق داری انداختی عقب کرب و بلامو😔✨
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
داشتم مداحے گوش میڪردم🌱
بہ ذهنم رسید ڪہ...
تمام سختے هایے ڪہ پیامبر،
امیرالمؤمنین
حضرت زهرا، امام حسین، حضرت زینب و...ڪشیدن،
بخاطر ڪوتاهے و سهل انگارے مسلمونا بودہ💔
نہ ڪفار، نہ مشرڪان... مسلمونا
اونایے ڪہ خودسازے نڪردن و نفْسشون بهشون غالب شد!!!!
اگہ ما هم گناهامون رو ترڪ نڪنیم وخودسازے نڪنیم
یہ داغ میشیم بہ روے قلب حجت خدا
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
آقاجونم:)
زندگی این کنیزتون رو میبینید؟!
آقا دیگه نمیکشیم....
آقا جونم...
به این غروب
به این وقت
به ناله های سه ساله سیدالشهداء
آقا بیا....💔
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
دلم میخواد،یه بلیت بگیرم،همونجا تو بین الحرمین موندگار شم،و دیگه بلیت برگشت نگیرم❤️🩹❤️🩹
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
@shohada_140
حمایتی ویژه ای که داخل ناشناس فرستادید✨
رفقا دل محبین اهل بیت رو شاد کنیم...
🤍
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱 🌱
🤍🤍🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱 🌱
🤍🤍🤍🤍
🌱 🌱
🤍🤍
🌱
[سوژه عکاسی]
#نسیم_سوم
هوالعشـــق...❤️
به در تکیه میدهم و نگاهم را به درخ کهنسال مقابل درب حوزه میدوزم ...
چند سال است که شاهد رفت و آمد هایی...؟!
استادشدن چند نفر را به چشم دل دیده ای؟!
بی اراده لبخندی میزنم به یاد چند تذکر تو...
چهار روزی ست که پیدایت نیست!
دوکلمه آخرت که درگوشم میپیچد...
(اگر نرید...)
خب اگر نروم چی؟!
چرا دوستت مثل خروس بی محل میان کلامت پرید!؟
دستـی از پشت روی شانه ام قرار میگیرد! از جا میپرم و برمیگردم...
یک غریبه در قاب چادر
با یک تبسم و صدایی آرام...
_ سلام... ترسیدی؟
با تردید جواب میدهم
_سلام... بفرمایید..؟
_ مزاحم نیستم؟... یه عرض کوچولو داشتم.
شانه ام را عقب میکشم ...
_ ببخشیدبجا نیاوردم!!..
لبخندش عمیق ترمیشود..
_من؟؟
خواهرمفتشم...
***
یک لحظه به خودم آمدم ودیدم چند ساعت است مقابلم نشسته و صحبت میکند...
_ برادرم منو فرستاد تا اول ازت معذرت خواهی کنم خانومی اگر بد حرف زده....
درکل حلالش کنی بعدهم دیگه نمیخواســت
تذکر دهنده باشه!
بابت این دو باری که با توبحث کرده خیلی تو خودش بود.
هی راه میرفت میگـفت:
اخه بنده خدا به تو چه که رفتـی با نامحرم دهن به دهن گذاشتی...!
این چهار پنج روزم رفت به قول خودش
ادم شه!...
_ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟
_ اوهوم...کارهمیشگی! وقتـی خطایـی میکنه بدون اینکه لباسی غذایی، چیزی برداره، قرآن،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساک دستـی کوچیکو میره...
_ خب کجا میره!!؟
_ نمیدونم!... ولـی وقتـی میاد خیلـی لاغره...!
یه جورایی توبه میکنه...
باچشمانـی گرد به لبهای خواهرت خیره میشوم...
_ توبه کنه؟؟؟؟... مگه... مگه اشتباه ازیشون بوده...؟!
چیزی نمیگوید
صحبت را میکشاند به جمله آخر...
_فقط حلالش کن!
علاقه ات رو هم به طلبه ها تحسین میکرد...!
علی اکبر غیرتیه، اینم بزار پای همینش...!
🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
May 11