eitaa logo
" کُنج حرم "
838 دنبال‌کننده
671 عکس
376 ویدیو
23 فایل
🌿شهید حسن آقا می گفت : " فقط تهش حواست باشه سربلند باشی . پیش اون کسی که باید، جوابی برای گفتن داشته باشیم:) https://daigo.ir/secret/562080095 نکته ای داشتید خوشحال میشم...☺️😍 کپی؟ فور بیشتر راضی ایم رفیق رفیق خواستی لف بدی ۱۵۰ تا صلوات فراموش نشه❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
خب بریم سراغ نسیم شبانه و زیبا از رمانمون🤍✨
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🤍🤍 🌱 [سوژه عکاسی] هوالعشـــق...❤️ به در تکیه میدهم و نگاهم را به درخ کهنسال مقابل درب حوزه میدوزم ... چند سال است که شاهد رفت و آمد هایی...؟! استادشدن چند نفر را به چشم دل دیده ای؟! بی اراده لبخندی میزنم به یاد چند تذکر تو... چهار روزی ست که پیدایت نیست! دوکلمه آخرت که درگوشم میپیچد... (اگر نرید...) خب اگر نروم چی؟! چرا دوستت مثل خروس بی محل میان کلامت پرید!؟ دستـی از پشت روی شانه ام قرار میگیرد! از جا میپرم و برمیگردم... یک غریبه در قاب چادر با یک تبسم و صدایی آرام... _ سلام... ترسیدی؟ با تردید جواب میدهم _سلام... بفرمایید..؟ _ مزاحم نیستم؟... یه عرض کوچولو داشتم. شانه ام را عقب میکشم ... _ ببخشیدبجا نیاوردم!!.. لبخندش عمیق ترمیشود.. _من؟؟ خواهرمفتشم... *** یک لحظه به خودم آمدم ودیدم چند ساعت است مقابلم نشسته و صحبت می‌کند... _ برادرم منو فرستاد تا اول ازت معذرت خواهی کنم خانومی اگر بد حرف زده.... درکل حلالش کنی بعدهم دیگه نمیخواســت تذکر دهنده باشه! بابت این دو باری که با توبحث کرده خیلی تو خودش بود. هی راه میرفت میگـفت: اخه بنده خدا به تو چه که رفتـی با نامحرم دهن به دهن گذاشتی...! این چهار پنج روزم رفت به قول خودش ادم شه!... _ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟ _ اوهوم...کارهمیشگی! وقتـی خطایـی میکنه بدون اینکه لباسی غذایی، چیزی برداره، قرآن،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساک دستـی کوچیکو میره... _ خب کجا میره!!؟ _ نمیدونم!... ولـی وقتـی میاد خیلـی لاغره...! یه جورایی توبه میکنه... باچشمانـی گرد به لبهای خواهرت خیره میشوم... _ توبه کنه؟؟؟؟... مگه... مگه اشتباه ازیشون بوده...؟! چیزی نمی‌گوید صحبت را می‌کشاند به جمله آخر... _فقط حلالش کن! علاقه ات رو هم به طلبه ها تحسین میکرد...! علی اکبر غیرتیه، اینم بزار پای همینش...! 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
خب رفقا؛ خیلی خیلی خوشحال شدم از هم صحبتی باهاتون❤️ دمتون گرم که بودید✨🤍 بریم پارت آماده کنیم‌...:)
بریم سراغ نسیم های هیجان انگیزمون😍
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🤍🤍 🌱 [سوژه عکاسی] هوالعشـــق...❤️ همنام پسر سیدالشهداء(ع) هستی... هر روز برایم عجیب تر میشوی...! تو متفاوتی یا من تو را اینطور میبینم....!؟! *** کار نشریه من تموم شد و رفاقت من با خواهرت فاطمه سادات هر روز گرم تر میشود... انقدر مهربان،صبور و آرام بود که به راحتی میشد او را درون دلت جای بدی... حرف هایش درباره تو مرا هرروز کنجکاو تر میکرد! همین حرف ها به رفت و آمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد. گاها تماس داشتیم یا در پیام رسان های داخلی صحبت میکنیم... و این روز ها سوژه عکاسی من خواهرتو شده است...! چه میشد همان روز خودت قبول میکردی وبه جای خواهرت خودت روبه رویم قرار میگرفتی؟! چادرش جلوه خاصی داشت در کادر های عکاسیم کم کم متوجه شدم خانواده نسبتا پرجمعیتی هستید علی اکبر،سجاد،علی اصغر، فاطمه و زینب با مادر و پدر عزیزی که درچند برخورد کوتاه توانسته بودم از نزدیک ببینمشان، تو برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان از تو کوچیکتر.... نام پدرت حسین و مادرت زهرا حتی این چینش اسم ها برایم عجیب بود! تورا دیگر ندیدم و فقط چند جمله ای بودکه فاطمه گاهی بین حرف هایش از تو میگفت.... رفاقت ما روز به روز صمیمانه تر میشد تا اینکه خبر سفر راهیان نورت به گوشم رسید... 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🤍🤍 🌱 [سوژه عکاسی] هوالعشـــق...❤️ _فاطمه سادات _جانم؟... _تو ام میری؟! _کجا!؟ _اممم... باداداشت دیگه! راهیان نور _آره، ماچند ساله که میریم... با دو دلی و من من گفتم: _میشه منم بیام...!؟ چشمانش به آنی برق بارون شدند! _دوست داری بیای؟! _خب آره... خیلی! _چرا که نشه!فقط... گوشه چادرش را میکشم _فقط چی؟! نگاه معناداری به سرتاپایم می‌کند... _باید چادر سرکنی... سر کج میکنم ابرو هایم را تابه تا بالامیندازم: _مگه حجابم بده؟! _نه! کی گفته بده؟! اما جایی که میریم حرمت خاصی داره...!در اصل رفتن اونها به خاطر همین سیاهی بوده... حفظ این.... گوشه چادرش را بهم نشان می‌دهد... دوست داشتم هرطور شده همراهشان شوم حال وهوایشان رادوست داشتم. زندگی شان بوی غریب و آشنایی از محبت میداد... محبتـی که من در زندگی ام دنبالش میگشم؛ حالا اینجاست... اما متفاوت تر از یه سری محبت های دنیایی! محبتشان بوی معرفت داشت.... دربین همین افراد قرار شد در این سفر بشوم عکاس اختصاصی خواهر و برادری مهرشان عجیب به دلم نشسته بود 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
شرمنده طول کشید تا تایپ کنم... نوش نگاهتون رفقا🤍✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ما که گذشت... الهی هیچکس داغ حرمت نبینه 💔😭 نیمه شبتون رو پیش سیدالشهداء بگذرونید رفقا... التماس دعا 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر امام حسین را برید همان جانباز جنگ صفین است که تا مرز شهادت پیش رفت . . ! _حضرت‌آقا.❤️ 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
‌آنکه خدا خیرش را بخواهد، عشق حسین را به قلب او می‌اندازد. _امام صادق (ع). 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
بچه ها کاری کنید امام زمان برنامه هاشو روی ما پیاده کنه . . !(: _حاج حسین یکتا. 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
نسیم های جذاب و زیبای صبحگاهیمون🤍✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🤍🤍 🌱 [سوژه عکاسی] هوالعشـــق...❤️ نگاهت میکنم پیرهن سـفیدبا چاپ چهره شـهیدهمت،زنجیرو پلاک، سـربندیازهرا و یک تسـبیح سـبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تازگی سادگی رادوست دارم... قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایی به محل حرکت کاروان برویم. فاطمه سادات میگـفت: ممکن است راه را بلدنباشم. وحالا اینجا ایستاده ام کنار حوض آبی حیاط کوچکتان و تو پشت به من ایستاده ای... به تصویرلرزان خودم در آب نگاه میکنم چادر به من هم می آید... این را دیشب پدرم وقتی فهمید تصمیمم چیست بهم گفت. صدای فاطمه رشته اف‌ارم را پاره می‌کند. _ ریحانه؟... ریحان؟.... الو نگاهش میکنم. _کجایی؟!... _ همینجا....چه خوشتیپ کردی تکخور؟!(و به چفیه و سربندش اشاره میکنم) میخندد... _ خب تو ام می آوردی مینداختی دور گردنت‌... به حالت دلخور لبهایم راکج میکنم... _ ای بدجنس نداشتم!!... دیگه چفیه ندارید؟ مکث میکند.. _ اممم نه!...همین یدونه س! تامی آیم دوباره غربزنم صدای قدم هایت را پشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... فاطمه ببخشید کوتاهی می‌گوید و سمت تو با چندقدم بلندتقریبا میدود. توبخاطرقدبلندت مجبور میشوی سرخم کنی ،در گوش خواهرت چیزی می‌گویی و بلافاصله چفیه ات را از ساک دستی ات بیرون میکشی و دستش میدهی 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🌱 🤍🤍🤍🤍 🌱 🌱 🤍🤍 🌱 [سوژه عکاسی] هوالعشـــق...❤️ فاطمه لبخندی از رضایت میزند و سمتم می آید _ بیا....!!(چفیه رادور گردنم میندازد،متعج نگاهش میکنم) _ این چیه؟؟ _ شلواره! معلوم نیس؟؟ _ هرهرهر!.... جدی پرسیدم! مگه برای اقا علی نیست!؟ _ چرا!... اما میگه فعلا نمیخوادبندازه. یک چیزدردلم فرو میریزد،زیر چشمی نگاهت میکنم،مشغول چک کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـی تشکر کن! _ باشه خانوم تعارفی.(و بعدبا صدای بلند میگوید) علـی اکبر!!...ریحانه میگه خیلـی با حالـی!! و تولبخندمیزنـی میدانـی این حرف من نیست. با این حال سر کج میکنی و جواب میدهی _خواهش میکنم! احساس آرامش میکنم درست روی شانه هایم... نمیدانم از چیست! از چفیه ات یا تو... دشت عباس اعلام میشود که میتوانیم کمی استراحت کنیم. نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشیدفرار میکنم. کلافه چادر خاکی ام را از زیرپا جمع میکنم و نگاهی به فاطمه میندازم... _ بطری آبو بده خفه شدم از گرما... _ آب کمه لازمش دارم _ بابا دارم میپزم _ خب بپز! _ میخواااامش... _ چیکارش داری؟؟؟ لبخند میزند، هیچ جوابی توازدوستانت جدامیشوی و سمت ما می آیی... 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد... قربان آن آقا که انگشتر ندار...💔 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
رفقا چند روزی بیشتر نمونده تا تولدم هااا😉🙈 منتظر تبریکات قشنگتون هستمااا😁😜
حرف رهبری سند کشورمونِ ❤️ 🍃__🤍ڪـــــنــجــــ🌿ـحــرمــ🤍
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا