هدایت شده از roman🫀Ihamim🫀
ریحانه
دستامو دور گردنش حلقه کردم
گرمای وجودشو حس میکردم
لبخند زد
لبخند زدم
نگاهم به نگاهش گره خورد
هیچ وقت این حسو بهش نداشتم
حس عجیبی بود ولی قشنگ بود🙃
سرمو بردم جای گوشش
در گوشش گفتم
حس عجیبی بهش دارم
اونم همین حسو داشت
چشمامو بستم
تاحالا انقدر دلم نمیخواست ببوسمش
سرشو آورد جلوتر
همکاری کردم و سرمو بردم جلو
یهو........
-----------------------------------------------------------------------
اگه میخوای بقیشو بخونی بیا داخل
ژانر: عاشقانه🫀
https://eitaa.com/fanhamimk
#PART_1
ROSE_SEFID سلام
من ثنا هستم 22سالمه و دانشگاه میرم و رشتم هم گرافیک عکاسی هست. یه دوستم دارم اسمش آیدا هست .
من تو کلاس یه پسر هست که اسمش حامی یه خیلی عاشقش شدم نمیدونم دست خودم نیست وقتی نگاش میکنم دیوونه میشم 🤩
ولی من نمیدونم اونم منو دوست داره یانه ؟
من همیشه سعی کردم که علاقه مو به حامی بگم ولی هیچ وقت نتونستم
اصلا نمیدونم چطوری بگم
خیلی هم خجالت میکشم
بعد از فک کردن به چیز های چرت و پرت به ادامه ی درس گوش دادم
دانشگاه که تموم شد رفتم داخل ماشینم آیدا رو رسوندم خونه و به راه ادامه دادم تا به خونه رسیدم
...............................
وقتی داخل خونه شدم دیدم بوی غذا پیچیده خونه
به به!!
_مامان جان چه کردی
_بله دخترم غذای مورد علاقه تو درست کردم
در حین حرف زدن با مامان بودم که یهو گوشیم زنگ خورد
آیدا بود
من:الو سلام آیدا
آیدا: سلام چطوری
من:هیچی بابا تو چه خبر؟
آیدا:منم زنگ زدم بگم که یادته دنبال یه کار خوب بودم به یه کافه گفته بودم قبول کردن
من: مبارک باشههه
تلفونو قطع کردم
پاشدم کمی فک کنم که چطوری حسمو به حامی بگم دیگه داشتم دیوونه میشدم انقد فکر کرده بودم ولش کردم و رفتم خونه تا ناهارو بخورم
وقتی ناهارمو خوردم اومدم اتاق کمی خوابیدم
یهو بیدار شدم دیدیم ساعت شش بعد از ظهره
وایییییییی
امتحان نخوندم فردا هم کلاس دارم
پاشدم برم دیگه درسامو بخونم
تا ساعت نه درسامو خوندم و تموم کردم
بعد جزوه ها رو هم تموم کردم
رفتم حال دیدم مامان تنها نشسته داره فیلم میبینه
من:عه مامان چرا تنهایی؟
مامان:بابات رفته بیرون منم تنهام دیگه دخترم
من:خب به من بگو بیام دیگه
بعد دیدم بابا اومد منم با کمک مامان سفره رو چیده بودیم تا بیایم شام بخوریم بعد اینکه خوردم زود اومدم بخوابم.
................................
صبح شد پاشدم و به آیدا زنگ زدم که
آیدا: سلام خوبی ؟
من: سلام خوبم ممنون تو خوبی؟
آیدا: آرهمن:حاضری بیام دنبالت؟
آیدا: آره بیا
رسیدیم دانشگاه که رفتم کلاس دیدم انگار دیر رسیدیم که کمی با استاد جر و بحث کردیم تا آخر اجازه داد بشینیم .بعد که نشستیم......
#PART_2
ROSE_SEFID
ورقه ها رو دادن دستمون .
همه امتحان و نوشتن و استاد گفت که حامی پاشو ورقه ها رو بگیر
وقتی رسید که ورقه ی منو بگیره یه نگاهی بهش کردم و اونم منو نگاه کرد و به ریز خنده زد
واییییی
حامی واسم یه ریز خنده رفت
خدا دیگه دیوونه شده بودم
تصمیم گرفتم برم تو حیاط بگم بهش
کلاس تموم شد
من به آیدا گفتم که تو برو پیش در وایسا من الان میام
رفتم پیش حامی:
من: سلام آقا حامی میتونم وقتتون رو بگیرم.
حامی:بله بفرمایید
من: ببخشید من چند ماه که میخوام
یه چیزیو واستون بگم
حامی:بگید گوش میدم
من: امم....من یه حسی بهتون دارم یعنی یه جورایی عاشقتونم شدم.
حامی:خب منم یجورابی حسی به شما دارم
من: واقعا!
حامی: ولی منم خجالت میکشیدم بهتون بگم
من:منم ولی دیگه امروز نتونستم تحمل کنم گفتم بهتون بگم
حامی:خب حالا که اینجوری شمارتو بده به من کمی با هم حرف بزنیم.
من:اممم.. باشه.
یکمی هم حرف زدیم که دیدم آیدا از اونجا داره منو صدا میکنه
آیدا:بیا دیگه بابا
من: باشه دیگه چرا عجله میکنی
آیدا:من عجله میکنم درست ۲۵دقیقع هست که دارید حرف میزنید حالا چی میگفتید؟؟
من: واقعا انقد گرم صحبت کردنبودم که یادم رفته ساعت چنده .بیا داخل ماشین توضیح بدم.
ماجرا رو واسه آیدا توضیح دادم که چی شد .
آیدا رو رسوندم خونه بعد رسیدم خونه ی خودمون.
که در و باز کردم.....