Haamim - Ba To Inam (128).mp3
3.52M
با تو اینم 🫀
#Haamim🤍✨️
𝑯𝒂𝒂𝒎𝒊𝒎 𝒊𝒔 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕
ʝօɨռ~@ihaamim_roman
هدایت شده از ^᪲مـ݂︩︪݃اری͠ا
^᪲
سلام عزیز ندیده ی من💕
اینجا یه چنل هست که از امانت خدا ’حامیم’ فعالیت داره✨
اینجا ما : ناشناس داریم،عمل به قول،چالش و...
مهم تر از همه ما اینجا رمان هم داریم❗️
توی بیو چنل هم ایدی من هست و هم ایدی غزل اگه کاری داشتی که خیلی ضروری بود اونجا هم دیگه رو ملاقات میکنیم🤍
چنل رمان:👇
https://eitaa.com/haamiiimm
چنل اصلی:👇
https://eitaa.com/Haamim376
#باتوهرگز
#پارت10
+باورم نمیشد خودش باشه خشکم زده بود آخه اون اینجا چیکار میکرد ستاره اومد ببینه کیه که فوری پرید بغلش البته حقم داشت بالاخره داداشش بود
سینا: سلام سوگند چطوری؟
سوگند: خوبم ممنون
ستاره: سلام داداشی دلم برات تنگ شده بود(گریه)
سینا: هوی دختره ی بیشور واسه چی گریه میکنی از سربازی برگشتم از جنگ که بر نگشتم( خنده)
+عاشق خنده های سینا بودم خیلی قشنگ میخندید. سینا یه پسره خوش هیکل با چشمای سبز بود خیلی عم خوش قیافه بود کلا هیچی کم نداشت ستاره عم دقیقا مثل داداشش
با افکار خودم در گیر بودم و توی آشپزخونه بودم که سینا از پشت آروم طوری که ستاره نشنوه صدام زد:
سینا: سوگند
سوگند: بله؟
سینا: دلم خیلی برات تنگ شده بود(بغض)
سوگند: (لبخند)
سینا: تو چی؟
سوگند: من چی؟
سینا: میگم تو دلت تنگ شده بود واسم؟
سوگند: آره اره
+خواست بغلم کنه اما اجازه ی این کارو بهش ندادم
سوگند: چیکار میکنی سینا؟
سینا: خواستم بغلت کنم
سوگند: نه ممنون
سینا: سوگند تو دیگه مثل قبل دوسم نداری؟
سوگند : دیگه تموم شد هرچی بین ما بود الانم منو تو هیچ نسبتی با هم دیگه نداریم
سینا: ینی چی؟ من که قبلا برات توضیح دادم من که گفتم همه ی اون چیزایی که شنیدی دروغ بوده(عصبی)
سوگند: اصلا دیگه به من مربوط نیست
سینا: سوگند بزار یه بار دیگه برات توضیح بدم
سوگند : من هیچ علاقه ای به شنیدن حرفای شوما ندارم
سینا: ولی آخه....
سوگند: لطفا !
سینا: بزار حداقل اینو بگم که خیلی خوشگل شدین(لبخند)
+ اینو گفت و از آشپزخونه خارج شد با گفتن این حرف لبخندی به لبم اومد اما پنهونش کردم
#باتوهرگز
#پارت11
ستاره: داداش دلم برات تنگ شده بود قربونت برم(گریه)
سینا: ستاره انقده که قربون صدقه میری از اینجا میرمااا(خنده)
سوگند: بفرمایید قهوه(لبخند)
سینا:ممنون(لبخند)
ستاره: سوگند یه سوال؟
سوگند: بگو
ستاره: تو مگه دلت واسه داداش من تنگ نشده بود؟
+با این حرف ستاره قهوه پرید توی گلوم و خفه شدم
سوگند: (سرفه)
سینا: چیشد سوگند خوبی؟
ستاره: سوگند عشقم خوبی؟
سوگند: خوبم خوبم
ستاره: خب جوابمو بده
سوگند: خب ستاره ببین....
سینا: ستاره؟ سوگند و اذیت نکن
ستاره : باشه(بغض)
+همونطوری نشسته بودیم که صدای اس ام اس برام اومد
از طرف حامیم بود میخاست منو ببینه برام عجیب بود ولی راه نجات از دست سینا بود
سوگند: ستاره عشقم من با یکی قرار دارم باید برم
ستاره: با کی؟
سوگند: حالا بعدا بهت میگم
ستاره: باشه عشقم مواظب خودت باش
سینا: خدافظ سوگند خانوم
سوگند: خداحافظ
+از خونه زدم بیرون این سینا با چشاش داشت منو میخورد نمیدونم باید چطور تحملش میکردم
خلاصه رفتم بیرون و اینبار رفتم تو فکر حامیم و دعوتش آخه واسه چی این پسر منو دعوت کرده بود؟
_______________
(خب دوستان الان میریم از زبون حامیم بشنویم)
_به سوگند پیام داده بودم که بیاد کافه جهان کوچک من. میخاستم چیزی و بهش بگم که تا به حال به خاطرش غرورمو نشکسته بودم ولی مجبور بودم برای بدست اوردن هانا این کارو انجام بدم
حتی انجام این کار برای خودمم عجیب بود ولی من فقط دو ماه فرصت داشتم برای بدست آوردن هانا
بعد دو ماه اگر کاری نکنم هانا برای کس دیگه ای میشد
و من اصلا به عاقبت این کار فکر نمیکردم
#باتوهرگز
#پارت12
_به عاقبت این کار فکر نمیکردم نمیدونستم دارم به کی آسیب میزنم من فقط خاستم این بود که به هانا برسم همین
توی فکر بودم که کیوان منو از فکرم کشید بیرون
کیوان: داداش چیکار میکنی توی فکری؟
حامیم: هیچی فقط به سوگند پیام دادم بریم بیرون ینی بریم کافه
کیوان: اهان اونوقت برای چی؟
حامیم: اینکه بگم بیا باهام ازدواج کن
کیوان : اهان..... صبر کن ببینم چی؟؟(داد)
حامیم: همینی که شنیدی
کیوان: شوخی میکنی دیگه؟
حامیم: ن بخدا شوخی نیست
کیوان: حامیم تو چته؟ چرا اینطوری میکنی؟ از بین این همه دختر عاشق این شدی؟ من باورم نمیشه حس تو عشق باشه
حامیم: چون عشق نیست
کیوان : ینی چی ؟
حامیم: من مجبورم فقط
کیوان: سوگند مجبورت کرده که بیا با من ازدواج کن؟
حامیم: نه
کیوان : پس چی درست جواب بده بهم
حامیم: کیوان من برای بدست آوردن هانا مجبورم با سوگند ازدواج کنم(بغض)
کیوان: وای پس ماجرا مربوط به هاناست
حامیم: آره
کیوان: اما حامیم چطور میتونی با دختر مردم همچین کاری کنی ؟
حامیم: کیوان من خودمم دلم نمیخاد ولی برای بدست آوردن هانا مجبورم
کیوان: حامیم اگه این دختر و عاشق خودت کنی بعد ولش کنی میدونی چه بلایی سرش میاد ؟ اونموقع میتونی با هانا زندگی راحتی داشته باشی؟(بغض)
حامیم: کیوان میگی چیکار کنم دنیز گفتش که فقط دو ماه فرصت دارم تا هانا رو بگیرم و برای گرفتنش باید متاهل باشم من توی این چند ماه که دنیز بهم هشدار داده که قراره هانارو بده به یه خانواده ی دیگه خواب و خوراک ندارم همش فرید ازم میپرسه چرا چشام قرمزه و من بهش میگم مهم نیست ولی در صورتی که گریه کردم چشام کاسه ی خون شده
من توی این مدت دنبال کسی مثل سوگند میگشتم ولی پیدا نمیشد اما الان وقتی سوگند و پیدا کردم دیگه ولش نمیکنم . کیوان من نمیتونم هانا رو رها کنم نمیتونم(داد، گریه)
کیوان: باشه باشه آروم باش میفهمم ولی حامیم تو میتونی خودت ازدواج کنی بچه دار بشی بچه ی خودتو بغل کنی تو.....
حامیم: بسه کیوان ولم کن ممنون از درکت من میرم و با سوگند قرار و مدارمو میبندم .
کیوان : صبر کن حامیم من رفیقتم با اینکه با کارت راضی نیستم ولی کمکت میکنم .
حامیم: چطوری؟