خداحافظی با محرم رو بذاریم برای فردا ، هنوز نمیتونم باور کنم این دهه ی عشق تموم شده .
اصلا محرمِ حسین -ع- همه اش روضه است و بس .
دختر بچه های چادر به سر ،
شش ماهه های تازه گردن گرفته ،
تازه داماد های هیئتی ،
برادر های شانه به شانه ،
آب خوردن های بی وقفه ،
ماه های هرشب ،
اصلا محرم حسین -ع- همه اش عشق و عاشقیست .
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
[ روایت ماه و آه ]
گرد نشسته بودند و هم نوا با صدای حاج محمود ضرب دستشان روی سینه مینشست و دوباره دست بعدی حرکت میکرد و جای قبلی را پر .
چشمه ی اشک یکی میجوشید و دیگری صدایش را بلند تر میکرد ، یکی آن وسط پر سوز تر میزد و یکی پر سوز تر میخواند .
همهیشان اما زن بودند .
اصلا عاشورا را زنان رقم زدند ، آنهم به واسطه ی شجاعت عمه جانشان .
اصلا عاشورا از همانجا شروع شد که زینب -س- کاخ یزید را به رجز خانه ی خویش تبدیل کرد .
اصلا مارو چه به نشستن سر میزِ مدرسه ؟
مکتب حسین آدممان کرده و بس است ؛
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
محبوبمن ، دوست داشتن شما شور خواندن مداح و سینه زنی با صورتِ خیس است ؛
محبوبِمن ، دوست داشتن شما قیمه نذری گرفتن است ؛
متاسفانه ، نکته سنجی خوب است و به جا !
بعضی چیزها شاید الان افراط به نظر بیاد ، ولی اسلامِ کامل همونه .
مثل اینکه از بچگی برای بچتون جا بندازید که مچ پا و دستش رو باید بپوشونه .
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
[ روایت ماه و آه ]
یک غذا بیشتر روی میز نمانده بود و نزدیک به ده نفری از خدام میشدیم که غذا نگرفته بودیم .
از سمت آقایون کسی آمد و جویا شد که غذا اضافه داریم یا نه ، پاسخش را کمی مکدر دادیم و بلند شدیم بساط را جمع کنیم .
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که با ده بسته غذا برگشت و آنها را بی حرفِ پیش روی میز گذاشت .
لبخندمان عمیق شد و رویمان شرمنده .
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
پرچم حرم امام حسین رو آوردن...:)
[ روایت ماه و آه ]
از همان اول که آمدیم تو یک پلاستیک کِدر دست مسئول خدام بود و مدام اینطرف و آنطرف میچرخید .
جویا که شدیم فهمیدیم پرچم است . دل دل میکردیم که برسد دستمان و شده حتی بویش را نفس بکشیم .
نشد .
سرمان به آنی انقدر شلوغ شد که فرصت نکردیم حتی نذورات و هدایا بگیریم . چه برسد به دیدن رخِ قرمز پرچم .
چند شب آخر بود که دوباره پرچم آوردند و اینبار اول از همه نوبت به ما رسید . .
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
[ روایت ماه و آه ]
غذا کم آمده بود ، در را دیر بسته بودیم و جمعیت بیشتر از حد نصاب بود .
مجبور بودیم به خانواده های کم جمعیت یک غذا و به پرجمعیت ها دو غذا بدهیم ؛ شعارمان هم شده بود " امشب غذا برای بچه هاست "
نمیدانم چندمین نفر بود ولی غذا را که دستش دادیم ، نگاهی به سبد ها کرد و تشکر کرد و رفت
به ثانیه نکشید که برگشت و میخواست با التماس غذایش را بدهد ! می گفت اگر کم است بماند برای بقیه !!
نفس در سینه ام حبس شده بود .
انسان بداخلاق از عبادتش بهره نمیبرد؛ نمازش باعث عروجش نمیشود؛ ممکن است عبادات و مستحباتی انجام دهد اما با یک غضب و سوءخُلق، همه را از بین میبرد! نباید گفت: دست خودم نیست! این سخن شیطان است که بر زبان انسان جاری میکند. چندبار که خود را وادار به خوشخلقی و کظم غیظ کنیم، آسان میشود.
- آیتالله_فاطمینیا
فکر نکنید اگه با نامرد برید سراغِ خانومای چادری اتفاقی میوفته ، شیرزن تحویل جامعه دادیم ما ؛
- إیـــــــهامٓ - 🇵🇸
فکر نکنید اگه با نامرد برید سراغِ خانومای چادری اتفاقی میوفته ، شیرزن تحویل جامعه دادیم ما ؛
باب شده انگار ، تا تذکر کوتاه میدی و رد میشی میرن و با یه نامرد هیکلی برمیگردن .
هیکل ؟ ما نوجوون ۱۳ ساله تو جنگ دادیم رفت .
کسی که اسلحه اش هم قد خودش بود .
بچه این مگه ؟