eitaa logo
🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
431 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
638 ویدیو
35 فایل
رمان فعلے : # 💗 روزانه دو پارت درکانال قرار میگیره💌 کپے بدون ذکرلینک کانال و منبع حرام☺🌙 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #ترک_‌کانال 💕💛💙💜💚💕💛💙💜💚💕
مشاهده در ایتا
دانلود
میکاپ لب °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
⁂⃤👸🏻🦋 🍒رفع جوش ۲ قاشق غذاخوری جوش شیرین را با ۲ قاشق غذاخوری آب و اقاشق چای خوری آبلیمو ترکیب کنید.. و خمیر حاصل را روی نواحی آکنه دار صورت قرار بدهید. ۱۰ تا ۱۵ دقیقه زمان دهید تا این ترکیب باکتری ها را از بین ببرد. صورتتان را با آب گرم شستشو بدهید. °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
۱۶-۳ . نیکی با استیصال به طرفم برمی گردد:تا مشکل ایلیا رو گفتم سریع ازم گرفتنش و بردنش.. نمی ذارن برم تو. پرستار با عصبانیت بلند می شود:آقای محترم لطفا به خانومتون بگید آروم باشن.. دکتر دارن پسرتون رو معاینه می کنن و به محض اینکه اجازه بدن شما می تونید برید داخل.. دست نیکی را می کشم و کمکش می کنم روی صندلی های فلزی بیمارستان بنشیند. سرش را بین دستانش می گیرد. جلویش زانو می زنم:چیزی نمیشه نیکی... مطمئنم اتفاقی نمی افته.. با چشم های خیسش نگاهم می کند:مسیح اگه دوباره ایلیا رو نگه دارن اینجا من میمیرم... واقعا میمیرم... دست های لرزانش را می گیرم:نیکی... خانمم،باید صبر کنیم ببینیم نظر دکتر چیه.. پرستار صدایم می زند،سریع بلند می شوم:بله؟ برگه ای به سمتم می گیرد:همراه ایلیا آریا شما هستید؟این نسخه رو تهیه کنید،خیلی زود. سر تکان می دهم،نگاهی به نیکی می اندازم و به طرف داروخانه می روم. موبایلم را درمی آورم و شماره ی مانی را می گیرم:الو مانی؟ صدایش خواب آلود است:الو _:مانی ما ایلیا رو آوردیم بیمارستان...پاشو بیا اینجا هشیار می شود:چی؟کدوم بیمارستان؟ نام بیمارستان را می گویم و تاکید می کنم:نیکی تنهاست مانی،سریع خودت رو برسون... قطع می کنم و موبایل را داخل جیبم می اندازم. داروخانه بیرون بیمارستان است،در سرمای اسفندماه قدم هایم را تند و بلند برمی دارم و هم زمان با او حرف می زنم،همان که محبت نیکی را در دلم انداخت:خدایا... خدایا من هیچی ازت نمی خوام،هیچی هم تا حالا ازت نخواستم. تو نیکی رو به من دادی و از این بابت مدیونتم. یه بار دیگه خدا،فقط یه بار دیگه لطف کن به من.. ازت خواهش می کنم ایلیا طوریش نشه. من حاضرم بمیرم ولی ایلیا عطسه نکنه.. خدایا هر اتفاقی برا ایلیا بیفته،نیکی دووم نمیاره.. خدایا مگه نمیگن تو صدای بنده هات رو می شنوی؟مگه نمیگن از رگ گردن نزدیک تری؟چرا پس حواست به من نیست؟ من که بدم؛چرا حواست به نیکی نیست؟ . @siibgolab
۱۶-۴ . همین یه بار حرفم رو گوش کن،قول میدم ... اصلا خدایا تا آخر عمر هرچی تو بگی.. فقط ایلیا حالش خوب بشه... خدایا،چطوری التماست کنم که صدامو بشنوی؟که به حرفم گوش بدی؟ مگه تو بزرگ ترین نیستی؟مگه توانا نیستی؟اصلا مگه تو خدا نیستی؟ حالم بد است ، خیلی بد.. هم نگران ایلیا هستم وهم شرمنده ی نیکی و هم هیچ کاری از دستم برنمی آید.. وارد داروخانه می شوم ونسخه را به دست متصدی می دهم:لطفا یه کم سریع متصدی سری تکان می دهد و به طرف قفسه ی داروها می رود. موبایل در جیبم می لرزد،نیکی است. _:الو نیکی.. صدایش آشفته است و نگران:الو مسیح... الآن دکتر از اتاق اومد بیرون. گفت همسرتون کجاست؟گفتم رفتی دارو رو بگیری. گفت نیازی نیست بگید سریع خودشون رو برسونن به اتاق من. دستپاچه می شوم:اومدم. به مسئول داروخانه می گویم:من الآن برمی گردم. از داروخانه بیرون می روم و به سمت بیمارستان می دوم. باران نم نم می زند. سرم را به طرف آسمان می گیرم:خدایا... خواهش می کنم مشکل ایلیا جدی نباشه.. وارد بیمارستان می شوم. نیکی با دیدنم بلند می شود:مسیح... سعی می کنم لبخند بزنم،هرچند موفق نیستم:چیزی نیست،مطمئنم. پرستار به طرف اتاق دکتر راهنمایی ام می کند. چند تقه به در می زنم و بعد از صدای (بفرمایید) وارد می شوم. دکتر با دیدنم نیم خیز می شود. _:سلام. آریا هستم،پدر ایلیا آریا دکتر با دستش به صندلی اشاره می کند:بفرمایید خواهش می کنم. می نشینم:مشکل ایلیا چیه آقای دکتر.. دکتر پیشانی اش را می خاراند:پزشک پسرتون دکتر مولایی بودن درسته؟ سر تکان می دهم:بله _:خب عرضم به خدمتتون که تشخیص اولیه ی من ، در مورد فرزند شما سپسیس عه. سپسیس یا همون عفونت خونی یه جور بیماریه که معمولا عامل باکتریایی داره. هرچند باید نمونه گیری بشه تا بتونیم با اطمینان اظهارنظر کنیم. نوزاد ها معمولا سیستم ایمنی ضعیفی دارن و اینطور که من متوجه شدم پسر شما مشکل عفونتی داشت. فعل ماضی دکتر،مثل پتک بر سرم کوبیده می شود،سعی می کنم نیمه پر لیوان شکسته ی زندگی ام را ببینم:داشت؟ بله بله داشت... پنج روزی هم بستری شد اما دکتر مولایی گفتن مشکل کاملا برطرف شده. دکتر دستانش را در هم حلقه می کند و روی میز می گذارد:ببینید،معمولا بعضی از این باکتری ها روی پوست انسان زندگی می کنند،که خب در طول درمان پسرتون در بیمارستان ممکنه وارد بدنش شده باشن. به هرحال همه ی این ها قطعا بررسی میشه و نتیجه اش در اختیارتون قرار می گیره. کلافه دستم را مشت می کنم:خب الآن پیشنهادتون چیه؟ من حتی امکانات لازم برای انتقال پسرم به خارج از کشور رو هم دارم... سرش را پایین می اندازد،انگار نمی داند چه بگوید.. _:الآن همسرتون کجا هستن آقای آریا؟ متوجه نمی شوم:تو راهرو نشستن. خودکاری از روی میز برمی دارد و با درش بازی می کند:من متاسفانه خبر خوبی براتون ندارم آقای آریا یخ می زنم،جان از تنم می رود:یعنی چی آقای دکتر؟ _:راستش من نتونستم خبر رو به همسرتون بدم... خب به هرحال ایشون مادرن و این چندوقت قطعا روحیه شون حساس تر شده.. @siibgolab
۱۶-۵ . سعی می کند لبخند بزند،انگار می خواهد تلخی خبر را با این لبخند نصفه و نیمه بگیرد:خیلی دیر شده بود.. متاسفانه من و همکارام نتونستیم کاری برای پسرتون بکنیم. عفونت وارد خون شده بود و ما هیچ کاری نمی تونستیم بکنیم..بهتون تسلیت میگم... نمی شنوم چه می گوید... ایلیا کجاست؟ چرا نیکی ایلیا را بغل نمی کند و دستم را نمی گیرد تا از این خراب شده برای همیشه برویم؟ ایلیا کجاست؟ پسر کوچک دوماهه ام کجاست؟ من... من چطور این خبر را به نیکی بدهم؟ من چه خاکی به سرم بریزم؟ من... من چه کار باید بکنم...؟ بلند می شوم. پاهایم سنگین اند،انگار وزنه های چند تنی آویزانشان کرده اند. سرم گیج می رود. حس می کنم قلبم آب شده و جای خالی اش در سینه ام به ریه هایم فشار می آورد. نفس کشیدن یادم رفته... چطور باید هوا را وارد دهانم کنم؟ بازدم بلاتکلیفم را باید چه کنم؟ من کجای این دنیایم؟پسرم کجاست؟ چرا نمی میرم؟چرا تمام نمی شود این کابوس؟ دکتر دستش را روی شانه ام می گذارد. به طرف در می روم. باید زودتر از اینجا خارج بشوم. باید به خانه برگردم. همه ی این ها خواب که نه،بدترین کابوس عمرم است. الآن؛نیکی و ایلیا در خانه منتظرم هستند. @siibgolab
𝙽𝚎𝚟𝚎𝚛 𝚌𝚑𝚊𝚗𝚐𝚎 𝚏𝚘𝚛 𝚜𝚘𝚖𝚎𝚘𝚗𝚎 𝚠𝚑𝚘 𝚍𝚘𝚎𝚜𝚗'𝚝 𝚟𝚊𝚕𝚞𝚎 𝚢𝚘𝚞...! هرگز بخاطر کسی که قدرتو نمی‌دونه تغییر نکن..! °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
- دروغگوها رو بشناس!🚛🌸×-× ─━━━━═•❀•❀•═━━━━─ • زبان بدن ᭝🌻🍒᭝ اگه کسی زیادی صاف و سیخ ایستاده،یا مدام به اینور اونور اشاره میکنه یا سرش رو به اطراف منحرف میکنه تا تماس چشمی برقرار نشه به احتمال زیاد داره بهتون دروغ میگه! • توضیح دادن بیش از حد ᭝📝🌿᭝ بدون اینکه ازش بخوایین شروع میکنه به تعریف کردن تمام جزئیات که به خیال خودش داستانش رو براتون باور پذیرتر کنه در حالیکه در اشتباهه درضمن مدام از کلمات تکراری توی جملش استفاده میکنه! °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS