eitaa logo
🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
431 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
638 ویدیو
35 فایل
رمان فعلے : # 💗 روزانه دو پارت درکانال قرار میگیره💌 کپے بدون ذکرلینک کانال و منبع حرام☺🌙 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . #ترک_‌کانال 💕💛💙💜💚💕💛💙💜💚💕
مشاهده در ایتا
دانلود
قشنڪَ تریڹ لحظہ هاے عمرم را پاےساده تریڹ خاطرات خواهم ریخت تا بداني عاشق تریڹ پروانہ و مجنون تریڹ دیوانہ ات هستم.. °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
𝓓𝓸𝓷'𝓽 𝓵𝓮𝓽 𝓼𝓸𝓶𝓮𝓸𝓷𝓮 𝔀𝓱𝓸 𝓱𝓪𝓼 𝓭𝓸𝓷𝓮 𝓷𝓸𝓽𝓱𝓲𝓷𝓰 𝓽𝓮𝓵𝓵 𝔂𝓸𝓾 𝓱𝓸𝔀 𝓽𝓸 𝓭𝓸 𝓪𝓷𝔂𝓽𝓱𝓲𝓷𝓰 اجازه نده كسى كه هيچ كارى تو زندگيش نكرده، بخواد راه و رسم انجام كارى رو بهت نشون بده °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
❄️در این صبح دل انگیز 🎈اميد و تندرستی ❄️مهمان وجودتون 🎈دورتون پر از عزيزانتون ❄️زندگیتون پراز آرامـــش 🎈و دلتون گرم ❄️به حضور حضرت دوست 🎈که هرچه داريم از اوست ❄️صبحتون شیرین و دلچسب☕️ سلام بانو صبح بخیر به امروز خوش‌اومدی 😍♥️☺️🧇
𖤐⃟🦅••No matter how many times you fail never lose faith in your dreams مهم نيست چند بار شكست ميخورى، ايمانت رو به روياهات از دست نده °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
درد یعنی شمارشو پاک میکنی ولی هی آیدیشو سرچ میکنی که عکسِ پروفایلشو ببینی!!🙂 °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
تو را فراموش خواهند کرد... پس اول با خودت مهربان باش! °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ «𝑽𝒂𝒍𝒆𝒏𝒕𝒊𝒏𝒆🧸🍫» 𝑁𝑜𝑡 𝑗𝑢𝑠𝑡 𝑓𝑜𝑟 𝑙𝑢𝑣, 𝑆𝑜𝑚𝑒𝑡𝑖𝑚𝑒𝑠 𝑓𝑜𝑟 𝑓𝑟𝑖𝑒𝑛𝑑𝑠𝒉𝑖𝑝 𝑇𝒉𝑒𝑦 𝑎𝑟𝑒 𝑤𝑜𝑟𝑡𝒉 𝑚𝑜𝑟𝑒 𝑡𝒉𝑎𝑛 𝑙𝑢𝑣 ولنتاین فقط براي عاشقا نیست گاهي برا دوستایيِ ك ارزششون از عشق بالاتره.. ‌‌‌‌ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS
رمان_فنجانی_چای_با_خدا بخش اول مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد.. دستگاه را به آرامی رویِ بدنم حرکت داد. صدایِ بوق بلند شد. صوفی ایستاد (پالتو رو دربیار.. ) وقتی تعللم را دید با فریاد، آن را از تنم خارج کرد (لعنتی.. لعنتی.. تو یقه اش ردیاب گذاشتن.. اینجا امن نیست سریع خارج شین..) صوفی چادر را سرم کرد من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد. به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ایی مبدل و محجبه.. چادر.. غریب ترین پوششی که میشناختم.. حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود. به صوفی نگاه کردم. چهره اش در پسِ این حجابِ اسلامی کمی عجیب به نظرمیرسید. درد لحظه به لحظه کلافه ترم میکرد. حالم را به صوفی گفتم، اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد.. کاش به او اعتماد نمیکردم. سراغِ عثمان و دانیال را گرفتم. بدونِ حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را میکشند و این تنها تسکین دهنده ی حسِ پشیمانم از اعتماد به این زن بود. کاش از حالِ حسام خبر داشتم.. بعد از دو ساعت خیابانگردی ، در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره. چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد. سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد. از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود میکشید. با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم. این همه امکانات از کجا تامین میشد؟؟ دستانِ یخ زده ام را در جیبِ مانتوام پناه دادم. چیزی به دستم خورد. از جیبم بیرون آوردم. مهر بود. همان مهری که حسام، عطر خاکش را به تمامِ وجود به ریه میکشید. یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم وبه گوشه ی اتاق پرتش کردم. دوستان خود را به کانال دعوت کنید😍👇 🎈 @roman_mazhabi ╭┅═ঊঈ🎈ঊঈ═┅╮ join : sapp.ir/roman_mazhabi ╰┅═ঊ 💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد.....
𖤐⃟🌼 ᵞᵒᵘ'ʳᵉ ᵐʸ ᵈᵉᶠᶤᶰᶤᵗᶤᵒᶰ ᵒᶠ ˡᵒᵛᵉ تو تعبيرِ من از عشقی . .♡✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °💕👑💕° eitaa.com/Im_PrInCesS