eitaa logo
کانال آموزشی انجمن ادبی ایماژ
47 دنبال‌کننده
2 عکس
3 ویدیو
0 فایل
کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال آموزشی انجمن ادبی ایماژ
سکوت سرد زمستان: شاهکار زندگی روزمره "شکارچیان در برف" (The Hunters in the Snow) اثر پیتربروگل مهتر (Pieter Bruegel the Elder)، یکی از شناخته‌ شده‌ ترین نقاشی‌ های منظره در تاریخ هنر است که در سال ۱۵۶۵ خلق شد. این اثر بخشی از یک مجموعه شش‌ گانه است که به ماه‌ های سال می‌ پردازد و این تابلو، ماه دسامبر و ژانویه را به تصویر می‌کشد. تحلیل هنری و جزئیات پنهان در این منظره، سه شکارچی خسته همراه سگ‌هایشان از شکار برمی‌گردند؛ اما موفقیت چندانی نداشته‌اند. فضای اثر سرد و خشن است و این حس، با شاخه‌های خشک درختان و رنگ‌های سردِ سفید، خاکستری و سبز تقویت شده است. لایه‌های اثر: ▪️1. پیش‌زمینه: شکارچیان و سگ‌ها در حالی که از دامنه کوه پایین می‌آیند، در تضاد با وسعت پوشیده از برف دیده می‌شوند. ▪️2. میانه‌ زمینه: زندگی روزمره روستایی در زمستان به تصویر کشیده شده است؛ از مردمی که روی یخ اسکیت می‌کنند تا کسانی که آتش روشن کرده‌اند. ▪️3. پس‌ زمینه: رشته‌ کوه‌های دور دست که فضای بی‌پایان زمستان را تداعی می‌کنند. بروگل، زندگی روزمره مردم عادی را با دقت و هم دلی خاصی نشان داده است. جزئیات، مانند کودکانی که در برف بازی می‌کنند یا اسب‌ هایی که برای کار در مزرعه آماده می‌شوند، به اثر نوعی پویایی و حیات می‌بخشند. نمادها و پیام‌های اجتماعی: شکارچیان نمادی از تلاش انسان برای بقا در شرایط سخت. این شکارچیان که فقط یک روباه شکار کرده‌اند، واقعیت زمستان سخت و کمبود منابع را بازتاب می‌دهند. طبیعت: بروگل طبیعت را نه صرفاً پس‌زمینه، بلکه عنصری زنده و مسلط به نمایش می‌گذارد. سرمای زمستان بر همه چیز حکم‌فرماست. جامعه: روستای کوچک در مرکز تابلو، بیانگر هماهنگی و تلاش جمعی برای مقابله با زمستان است. تأثیر و اهمیت: این اثر، یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های هنر منظره‌نگاری در دوره رنسانس شمالی است. توجه بروگل به زندگی روزمره و بازنمایی طبیعت به گونه‌ای که حس همدلی و در عین حال عظمت طبیعت را القا کند، تأثیر بسزایی بر هنرمندان پس از خود، از جمله نقاشان رمانتیک و امپرسیونیست‌ ها، گذاشته است. این شاهکار در موزه تاریخ هنر وین نگهداری می‌شود و همچنان الهام‌بخش هنرمندان، نویسندگان و حتی فیلم‌سازانی مانند آندری تارکوفسکی است. "شکارچیان در برف" فراتر از یک منظره زمستانی است؛ این اثر، روایتی عمیق از تلاش انسان، زیبایی طبیعت و گذر زمان است که بیننده را به سکوت و تأمل فرا می‌خواند.
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند. مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد. او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟! همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود. "پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟" او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است... پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا "حلال کنی." -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!" گفت؛ به آسمان نگاه کردم و گفتم: * پروردگارا! او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! گر بر سر نفس خود امیری مردی بر کور و کر ار نکته نگیری مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
هنر خلق می‌کند و این خلق کردن به شیوه‌ای عینی، یعنی به شیوه‌ای مرتبط با فرم‌های ناب طبیعت، به انجام می‌رسد. هنر به هنگام خلق کردن به نوعی معیار بی‌کران تمسک می‌جوید، معیاری که خود فرم‌های بی‌کران زیبایی را بنیان می‌نهد. و این فرم‌ها هستند که در مقام مقایسه با طبیعت هیچگاه از ریشه‌های فرمی خود جدا نمی‌شوند. رنگِ ناب تنها در لحظه‌‌ی ادراک نمودار می‌شود، تنها در ادراکات است که با امر مطلق مواجه می‌شویم. آن رنگی که در نقاشی می‌بینی، صرفا انعکاسی از تلالوی خیره کننده‌ی خیال است‌. چنین رنگی خیال را به خدمت خلق کردن درمی‌آورد، آن را اسیر سایه و روشن می‌کند، از تخت پایین می‌اندازدش. مبنای روحانی حاکم بر تصاویر نقاش چیزی به جز سطح نیست و اگر چشم‌های خود را به تمامی باز کنی، می‌بینی که سطح است که مبیّنِ رنگ شده است و نه برعکس. بی‌کرانگیِ مکان فرم سطح را تعیین می‌‌کند. این بی‌کرانگی همان معیاری است که رنگ از دل آن حاصل می‌شود. آفریدن به وقت دریافت کردن، عالی‌ترین مقصد هر هنرمندی است. تصور کردن به یاری خیال در گرماگرم پذیرندگی، از درنگریستن به سرنمون فراتر رفته و مستقیما سیمای خود قوانین را نقش می‌زند. سرنمون: نماد نمونه‌ی اولیه کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
نقل و انتقال در داستان‌ها یکی از ضعف‌های داستان‌های کوتاه نویسندگان تازه‌کار، نوشتن صحنه‌های طولانی، خسته‌کننده و خودنمایانه است. اجازه دهید پاراگراف خام و اصلاح نشده‌ای را بررسی کنیم که نیاز به مختصر و مفید کردن دارد: آن روز غروب وقتی که رایان به حساب و کتاب‌هایش رسید فهمید اگر نتواند هر چه زودتر پولی تهیه کند، برایش مشکل پیش می‌آید. فردا باید به بانک برود وتقاضای وام کند چاره دیگری برایش نمانده است. تصمیمش را که گرفت. دسته چکش را بست و چراغ را خاموش کرد. از پله‌ها بالا رفت. لباس‌هایش را درآورد و دوش گرفت، بعد لباس خواب پوشید، دندان‌هایش را مسواک زد و رفت توی تختواب، وقتی داشت خوابش می‌برد چراغ را خاموش کرد و گرفت خوابید. صبح زود از رختخواب بیرون آمد، ریشش را تراشید، دندان‌هایش را مسواک زد، لباس پوشید و رفت طبقه پایین، اورکتش را پوشید، در ورودی خانه را قفل کرد و برای بیرون آوردن ماشینش رفت توی گاراژ و با دنده عقب ماشین را از گاراژ بیرون آورد. بعد به طرف چپ خیابان پیچید و رفت توی اتوبان. از خروجی وارد خیابان نهم شد و وارد پارکینگ بانک شد. به نظر شما کند و احمقانه نیست؟ اگرچه گاهی رجوع به جزییات جهت رنگ آمیزی و حقیقی نشان دادن داستان لازم است، اما اینگونه نوشتن، مشخصهٔ نویسنده تازه کار است. نویسندگان حرفه‌ای می‌دانند که چنین نوشته‌ای هرگز روی خواننده به خود نخواهد دید. اگر بخواهیم آن را اصلاح کنیم به احتمال زیاد به شکل زیر خواهد شد: آن روز غروب پس از رسیدگی به حساب و کتابهایش، فهمید که اگر نتواند به سرعت پولی تهیه کند دچار مشکل می‌شود. فردا باید به بانک برود و تقاضای وام کند، چاره دیگری برایش نمانده بود. صبح روزبعد وقتی وارد بانک شد... جین. ز. آون کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
من بیشتر به محتوا توجه دارم... بعضی شعرها این جوری هستند، یعنی زیبا هستند، نوازش می دهند. به هر حال بعضی شعرها " شاعرانه " هستند. البته این ها شعر هستند. اما شعر به همین محدود نمی شود...شعر چیزی است که عامل ظرافت و زیبایی هم یکی از اجزای آن است. شعر " آدمی " است که در شعر جریان دارد. نه فقط زیبایی و ظرافت آن آدم    من وقتی می خوانم، بعضی وقت ها خوشم می آید، اما خب که چه؟ خوشم می آید، بعد چه؟ در این جور کارها، بیشتر حالت ساختن هست تا خلاقیت. من فکر می کنم چیزی که شعر ما را خراب کرده، همین توجه زیاد به ظرافت و زیبایی است. زندگی ما فرق دارد. خشن است. تربیت نشده است. باید این حالت ها را وارد شعر کرد شعر ما اتفاقا به مقدار زیادی خشونت و کلمات غیرشاعرانه احتیاج دارد،تا جان بگیرد و از نو زنده شود. . نقل و قولی از کتاب گونه های نوآوری در شعر معاصر ایران کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
«نقد ادبی»، به هیچ‌روی معنی کردنِ شعر و نثر نیست! نقد ادبی، در حقیقت تحلیلِ دسته اولی است که بدونِ اِشراف به نظریه‌های مدرنِ ادبی، محالِ ممکن است و در حدّ حرف و همین درآوردن اشارات و معنایِ معمولِ متون چیزی بیشتر ازش درنمی‌آید. شما هرگز قدرت تحلیلتان بالا نخواهد رفت جزینکه ذهنتان آغشته و خیس‌خورده به نگاه‌های جدید ادبی مدرن از کانت و هگل به این سو نباشد. باقی‌اش شوخی است و تعارف تکه‌پاره کردن! نشان به آن نشان که تا چشم کار می‌کند استاد و دانشیار و دانشجوی مدّعی نقد ادبی در این مملکت ریخته و همگی هم صاحب مقالات و کتب بسیارند. امّا ای دریغ از یک خط تحلیلِ درجه یک! اصولاً امر‌وز سوادِ ادبی از خواندن و معنیِ شعرِ متعارف گذشته و روی به نقد و تحلیل‌های مدرن و نوپدید دارد. امروزه در دانشگاه‌های ایران هنوز استاد و شاگرد، از بدبختی لَنگِ همین معنی و روخوانیِ شعرند و آن به دانشجو و همدیگر را نقد و تحلیل جا می‌زنند. معنی ظاهری شعر و توضیح مشکلاتِ بیت خوب و بجاست امّا در حدّ فارسی عمومی نه دانشجو و استاد تخصّصی ادبیّات. در نقد، علاوه بر دانشِ نظری، شما ذهنتان باید باردارِ وجهی از خلّاقیّت و شاعرانگیِ هنری نیز باشد تا بتوانید از درونِ متن، اندیشه‌ی نو خلق کنید. اینجاست که نظریه و هنرِ ادبی به یکدیگر گره می‌خورند! وگرنه بلغورِ نظریات و سوار کردنِ آن بر متونِ بی‌زبان، جز ستم کردن بر اهل زبان و حیثیّت ادبیّات و به‌طور کلی، فهمِ بشری نیست. می‌خواهم بگویم در نقد ادبی مدرن، جانبِ قریحه و عاطفه و ذوق هنری هرگز فروگذار نمی‌شود، صد البتّه که نیاز است. از اتّصالاتِ نظریه و عمل بگیر تا خودِ نثری که می‌نویسید نیاز به سلیقه و وجاهتِ هنری دارد. یک نقد خوب و مبتنی بر اصول و نظریه، هیچ چیز کم‌تر از یک قطعه شعرِ ناب یا داستان و رمانِ عالی ندارد. ای بسا متن‌ها در تاریخِ ادبیّات که به‌واسطه‌ی همین نقدها متن شده‌‌اند. اوّلین منتقدی که به متنیّت متن کمک می‌رساند، خودِ شخصِ خواننده است! این تفاسیر وتئآویلِ شعر حافظ در طولِ قرون است که حافظ را حافظ کرده است! وگرنه او قرن‌ها بود که مرده بود. پس هر متنی هر چقدر هم قدّیس، به خواننده و منتقدش «وجود» دارد. ما معلّم‌های ادبیّات هم از خود بدو‌ن مخاطب و دانشجو وجودی اصیل از آنِ خویش هرگز نخواهیم داشت. این است که به همان‌گونه که مؤلّف برای رولان بارت مُرد، معلّم هم می‌میرد. اصولاً این دنیا دیگر دنیای استاد و مؤلّف‌بازی نیست. سوژه‌محوری سال‌هاست که دیگر تاریخش گذشته و از تفکّر جدید رخت بربسته است. در نقد و نظریه‌ی ادبی مدرن، خواندن و فهم این متونِ نظری با تمامِ سخت‌خوانی‌شان هیچ کم از فهم خودِ متن ادبی ندارند و به مراتب بد‌فهم‌تر و پُر زحمت‌تر است. و این هم از اشکالات نظام آموزشیِ ماست که از تدریس چنین واحدهایی پرهیز می‌شود و ذهنِ ما به آن خوگر نشده است. نگاهِ و دانشجو و استادِ ادبیّات فراتر از تصویر و تجسّم راه به انتزاع و تفکّر مفهومی غالباً نمی‌برد و این خود مشکل تباریِ ماست در طولِ تاریخ. انبانی از ذهنیّتِ اسطوره‌زده. برای همین است که ایرانی‌ها قرن‌هاست درشان نقدِ قوی پا نگرفته است! امّا از آنجا که امروزه اسم شیکی دارد شده سکّه‌ی رایج. این‌که شما بتوانید بر اساس هاضمه‌ی نظری‌تان به شکلی کاملاً ناخودآگاه تحلیل تازه‌ای از یک متن به دست دهید آن هم طوری‌که به مغاکِ معنی کردنِ معمولیِ شعر درنغلتید، باز هم می‌گویم به قول حافظ «نه کار هر خامی است»! کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
عناصر دیگری هم وجود دارند که باعث کشدار شدن میانه داستان می.شوند شاید مشکل در شخصیت‌هاتان باشد. اگر آنها از آن دست آدمهایی باشند که نه شما نه خواننده هاتان نتوانید ابتدای داستان به آنها علاقه مند شوید، طبیعتاً هر چه بیشتر به آنها نگاه کنید، بیشتر کسلتان خواهند .کرد من شنیده ام که این یک سیاست است و به نظرم سیاست درستی هم هست ـ که بعضی ویراستارها هرگز داستانی را نمیخرند مگر این که دست کم یکی از شخصیتهای اصلی آن را دوست داشته باشند و ترجیحاً دوتاشان را. شاید مشکل شما ریشه ای تر از اینها و در ایده داستانی تان باشد. اگر در میانۀ داستان دارید پرحرفی میکنید ایده تان را دوباره بررسی .کنید همۀ چیزهایی را که تصمیم گرفته اید حتماً حفظ شان ،کنید بررسی کنید؛ هر چه باشند. مانند شروع و ،پایان همۀ آنچه را که فکر کرده اید و نوشته اید دوباره بررسی کنید بعد اگر مطمئن هستید که همه چیز درست و بی عیب است نوشتن را از سر بگیرید. به هر شکلی که میتوانید برای کمر داستانتان کمربند مناسبی تهیه ،کنید منظورم این است که از کلمه ها، جمله ها و پاراگرافهای درستی برای پوشاندن آن استفاده کنید سبک نوشتن شما چیزی است که باید در نوشتن هر بخشی از داستانتان درباره اش فکر کنید. هم تعليق ایده بکر، شخصیتهای جذاب سبک نوشتن خوب و مجموعه ای از حوادث مربوط به هم که با درک درستی از تناسب و ضرباهنگی مناسب ارائه میشود تا را به وجود بیاورد و هم جذابیت را تا پایان داستان حفظ کند، فقط تعداد اندکی از ابزارهایی هستند که برای خلق میانه داستان باید برایشان تلاش کنید. در نوشتن مثل رانندگی تنها زمانی که میتوانید استراحت کنید، زمانی است که توقف کامل میکنید و حتا آن موقع هم ممکن است ذهنتان با کارهایی که جلوتر باید انجام دهید یا خطراتی که جلوتر ممکن است با آنها روبه رو شوید، درگیر باشد. بعضی داستانها که در شروع شما را صددرصد درگیر خود کردهاند در پایان سرگردان و نفس بریده رهاتان میکنند چنین داستانهایی داستانهای هولناکی هستند. دلیل این اتفاق شخصیت های فراوانی نیستند که داستان را پر کردهاند پیرنگی هم نیست که برای پیدا کردن راه تان در آن نیاز به قطب نما راه بلد هندی یا سگ راهنما دارید، حتا خرده روایتهای آشفته ای هم نیستند که احساس گرفتاری در قایقی شکسته در شبی تاریک را در شما به وجود میآورند. ایراد کار در میانۀ داستان است: یک میانه ضعیف. و یک میانهٔ ضعیف بوسه ای است که برای مرگ فرستاده می شود. اما ناامید نشوید میانهٔ ضعیف را میتوان تشخیص داد.خب، مشکل کجاست؟ یک میانهٔ ضعیف این چهار ایراد را دارد اول ایستاست. دوم خوب ساخته نشده است. سوم، گیج کننده است. چهارم اجزاء لازم را در خود ندارد. بیشتر شما با شطرنج آشنا هستید بازی با دو بازیکن شروع میشود؛ شما و حریفتان اگر بخواهیم اینها را به اصطلاحهای داستان نویسی تبدیل ،کنیم، باید بگوییم یک قهرمان و یک شرور البته قهرمان شمایید و وقتی مهرههاتان را روی صفحه می چینید، هدفتان مشخص است میخواهید برنده بازی باشید و حریف را شکست دهید به عنوان اولین گام سعی میکنید چند حرکت اولیه تان چنان درخشان باشند که حریفتان را مرعوب کنند. البته حریفتان هم در این زمینه نظر و برنامه خودش را دارد. او تعداد زیادی آچار فرانسه در دستش دارد که میخواهد به سمت موتور برنامه ریزی شما پرتشان .کند بنابراین با هر حرکتی که انجام میدهید او بازی اش را برنامه ریزی میکند؛ بازی یی که طراحی میشود تا شما را دچار لغزش کند و بازی را مطابق میل او پیش ببرد. بازی ایستا ،نیست پویاست؛ چون هر کدام از شما به خودش فکر میکند هر حرکتی وضعیت و موقعیت را تغییر میدهد و بازی را جذاب تر میکند.حالا میتوانیم برگردیم به داستان و داستان کوتاه و اولین نکته ای که پیشتر به آن اشاره کردیم وقتی میانه داستان را مینویسید بزرگترین خطر ایستایی است. تغییز چیزی است که میانه داستان را زنده میکند چون کشمکش را به وجود میآورد. 📚حرفه داستان نویس ۴ ✍فرانک ای دیکسون/ ساندرا اسمیت کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
نشان دادن و گفتن در داستان گاهی داستان نویسان تازه کار حرص معلم ها را در می آورند و مجبورشان میکنند که هی بگویم نگو، نشان بده. یعنی درست زمانی که داستان نویس می خواهد درباره احساس ها و فکرهای قهرمانی اطلاعاتی بدهد. معمولاً نویسندگان در اجرای این تکنیک، چهار مرحله را پشت سر می‌گذارند. مرحله اول نویسنده‌ای مدت زمان کمی نوشتن را آغاز کرده، پاراگراف اول داستانی را مثلاً چنین می‌نویسد: سارا مانند همیشه وقتی که در برابر امر تازه‌ای قرار می‌گیرد میترسد. او دختری بیش از حد چاق است و برای همین اعتماد به نفس بسیار کمی دارد. از بچگی همین طور بود. همه به او می‌خندیدند و پرخوری اش را مسخره می کردند. در ۲۸ سالگی هم ساده ترین چیز او را به وحشت می‌اندازد. مثلاً همین الان همسایه جدید ساختمان که خانم مسن و خوش خنده‌ای هم هست او را به صرف چای دعوت کرده. اما سارا وحشت از سر و رویش می بارد. خیلی دلش می خواهد به گونه ای مناسب رفتار کند. اما به خاطر عدم اعتماد به نفسش حتی یک کلام از دهانش خارج نمی شود. مرحله دوم خب وقتی معلم با جدیت به هنرجو توضیح می دهد که بهترین کار این است که ((نگویی، بلکه نشان بدهی)) او تلاش می‌کند و پاراگراف را به این شکل در می آورد: سارا ۲۴ پله را بالا آمده است. صدای نفس هایش تمام راه را پر کرده. دست های گوشتالویش را به نرده‌ها گرفته. لباس هایش سه سایز از بزرگترین سایز لباس های دختران ۲۸ ساله گشاد تر است. در همین هنگام خانم همسایه را می بیند. کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
البته شاعری که شعر را محصول شهود و ادراک فوری می‌داند، بطور طبیعی به این نتیجه‌ها نیز می‌رسد، نتیجه‌هایی که قطعی نیست و بیان یک دید شخصی است. فرض کنیم که مولوی، دیوارِ زندان کلمات ویژه و شکل و ردیف و وزن و قافیه را و در مثل همچون آندره برتون و الیوت شعر می‌سرود، نتیجه چه بود؟ اهمیت مولوی در این است که به رغم گله‌گزاری خودش از وزن و قافیه نزدیک هفتاد هزار بیت شعر در اوزان عروضی و با رعایت ردیف و قافیه گفته است. به گفته تندرکیا: مولوی اگر وزن را می‌کشت خودش را کشته بود و این طرح زبان پارسی است که موسیقی وار و موزون است و وزن در شعر حافظ و مولوی و دیگران از خارج به شعر تحمیل نشده و اساساً جزء ذاتی آن بوده است. شاعران کهن ما رود خروشان اندیشه و احساس را گرفته و در آبراهه وزن و قافیه ریخته‌اند. آنها چنان بر وزن و کلمات و قافیه‌ها چیرگی داشته‌اند که خِنگ اندیشه را تا هر کجا می‌خواسته‌اند می‌رانده‌اند و وزن و قافیه سبب انحراف جریان شعرشان نمی‌شده‌است و به همین دلیل گوته درباره حافظ می‌گوید: اگر معنا را عروس و واژه را داماد بدانیم از این زناشوئی کسی با خبر است که شعر حافظ را ستایش کند و همین سخن گوته را کم یا بیش درباره رودکی، فردوسی سنائی ،مولوی سعدی البته در غزلیاتش می‌توان گفت. شاملو اگر اندکی دقت می‌کرد می‌دید که در ایران شعر جانشین، رقص، نقاشی و موسیقی نیز شده است، هنرهایی که فشار هراس آور تعصب آنها را خفه کرده بود و جان مردم ایران در تنگنای این فشارها پرپر می‌زد و سرانجام همچون آتش فشانی عظیم، در آتش راهه شعر افتاد و به ارتفاع زیاد سنگ پاره‌ها و مواد مذاب فشار دیده قرن‌ها را در شعله‌های آتشین شعر به آسمان اندیشه انسانی فرستاد و همچون پیکانی از نور که از زمین تا دورترین فضاها راه می‌گشاید پر کشید. کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
دِرام‌های آرامش‌بخش (یک ماه در دهکده) این یکی از شخصی‌ترین یادداشت‌هایی است که می‌نویسم. آنان که ادبیات را دوست دارند عموما همیشه از اهمیت آثار سخن به میان می‌آورند. از کلبه‌ی عموتامی صحبت می‌کنند که هریت بیچر استو در بحبوبه‌ی فضای دو قطبی موافقان و مخالفان برده‌داری نوشته است. از آثار دیکنز می‌گویند که چگونه قوانین کار کودکان در بریتانیا را تغییر داد یا از جان اشتاین بکی که چگونه تصویرگرِ زندگی فقیرانه‌ی روستاییانی شد که در بحران اقتصادی مجبور به مهاجرت به شهرها شدند یا از شکسپیر که چگونه عواطف جهان‌شمولانه‌ی انسان را تصویر می‌کند. بله. این‌ها همه از بااهمیت‌ترین آثار ادبی به شما می‌آیند اما بیایید کمی هم درموردِ آثار بی‌اهمیتی که به دنبال انسانیت و حرف‌های عمیق نیستند بپردازیم. چطور است؟! این قسمت: درام‌های آرامش‌بخشِ کوچک. وقتی سراغ روس‌ها می‌رویم. چه کسی را به خاطر می‌آورید؟! اوه بله البته که داستایوفسکی که سال‌ها در سیبری بوده و با نگاه رئالیستی‌‌اش مسئله‌ی رنج را در نهاد انسان واکاوی می‌کند. و بله البته که تولستوی که در جنگ کریمه حضور داشته است و او نیز عواطف انسانی را به خوبی مجسم می‌کند اما یکی در میانِ روس‌ها است که در زندگی نه در تبعید بوده نه در جنگ. روان‌ آرام‌تری داشته با ثروتِ مادری‌اش که در روسیه، پروس، فرانسه به گشتن و عشق‌بازی پرداخته: ایوان تورگنیف (1883 - 1818). تورگنیف از دیدِ من نویسنده‌ی مهمی به اندازه‌ی داستایوفسکی و تولستوی نیست. بله. مهم نیست اما زیباست و آرامش‌بخش. درحالی که سایه‌ی سرد واقع‌گرایی در ادبیات روسیه مثل باد می‌پیچد تورگنیف داستان‌هایی با رنگ و بوی عصر ویکتوریایی انگلستان می‌نویسد. "یک ماه در دهکده" از این دست نمایش‌های اوست. یک نمایشِ دراماتیکِ کوچک و خانوادگی به دور از حرف‌های فلسفی و گُنده. یک زنِ متاهلِ آشفته که بینِ عشقِ یک معلم جوان و یک مردِ مُسنِ خردمند در نوسان است و به خاطر عشقش به آن معلم جوان با دخترخوانده‌اش رقیب عشقی می‌شود و فقط همین...! ناتالیا پتروونا که چهار سال است با راکیتین رابطه‌ی دوستانه‌ی‌ بسیار گرم و عاطفی‌ای دارد، با آمدنِ بلیایف، معلم جوان پسرش به‌‌تدریج راکیتین را فراموش می‌کند و این مایه‌ی غم و حسادتِ راکیتین می‌شود. وقتی می‌بیند پیر است و جوانی جای او را خواهد گرفت با نگاهی حسرت‌آلود در نهایت مجبور به ترکِ این جمع خانوادگی‌ می‌شود. یکی از زیباترین بخش‌های نمایشنامه‌ زمانی است که راکیتینِ میان‌سال به بلیایف جوان که معشوقه‌ی جدید ناتالیا پتروونا نصیحتی می‌کند: "به نظر من که هر عشقی چه سعادتمندانه و چه غیرسعادتمندانه وقتی خودتان را کاملاً وقفش کنید، یک مصیبت واقعی است.صبر داشته باشید. شاید در آینده متوجه بشوید که این دست‌های لطیف (اشاره به ناتالیا پتروونا) چطور می‌توانند شکنجه و عذاب به همراه بیاورند و چطور با مهر و محبت قلب را تکه‌تکه کنند... صبر داشته باشید...! خواهید فهمید که زیر آتشین‌ترین عشق‌ها، چه نفرت سوزنده‌ای پنهان است. در آینده حرف‌های مرا به خاطر می‌آورید. وقتی برای آرامش لَه‌لَه می‌زنید مثل بیماری که برای سلامتی له‌له می‌زند... آه بله. برای آرامش. پوچ‌ترین و پیش‌پا‌افتاده‌ترین آرامش... وقتی به هر انسان آزاد و بی‌دغدغه به خاطر عشق حسادت می‌کنید... صبر داشته باشید...! می‌فهمید در تسخیر یک زن بودن یعنی چه. برده شدن و مبتلا شدن یعنی چه و می‌فهمید این چه بردگی شرم‌آور و فرساینده‌‌ی رنج‌باری است. بالاخره می‌فهمید چه چیزهای بی‌ارزشی به چنین بهای سنگینی به دست می‌آید... ولی برای چه این حرف‌ها را میزنم؟ شما که الان حرف مرا قبول نمی‌کنید..." ▫️ص ۱۴۴ / یک ماه در دهکده - ترجمه‌ی آبتین گلکار راکیتین وقتی این نصیحت‌ها را به بلیایف می‌کند گویا سرنوشت خودش را و تجربه‌ی خودش را از عشقی بیان می‌کند که بلیایف در شُرُف آغاز آن است. این چنین درام‌های خانوادگی و عشقیِ کوچکی که منحصرا به روابط انسان‌ها می‌پردازند معمولا در جهان حرفه‌ای ادبیات جزوِ آثار رده‌یک به‌شمار نمی‌آیند (مگر در استثناهایی مثلِ "غرور و تعصب") اما برای من مثل مسکن‌های آرامش‌بخشی برای فرار از زندگی روزمره هستند. "دایی وانیا" اثر چخوف نیز یکی دیگر از این داستان‌های کوچکِ خانوادگی است که تمرکزش بر روابط انسان‌هاست. از این چیزها هم باید خواند. از عشق و حسادت‌ها و وسوسه‌ها و نفرت‌هایی که به دنبال می‌آورد. از خیانت و از نوسان‌های هیجانی روان انسانی که احساس خفگی و در بند بودن می‌کند. خفگی و در بندِ نقش‌های اجتماعی‌ای که جامعه می‌خواهد به او قالب کند... کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
فلسفه چیست؟ فایده فلسفه: فواید فلسفه صرف نظر از دانایی، تقویت ذهن است. فیلسوفان کسانی هستند که با پرسش گرفتن روندهای عادی، چشم اندازهای جدیدی بر سبک زندگی و سبک اندیشیدن می گشایند و همین پرسش ها و تردیدهاست که موجب ترقی و پیشرفت انسان می شود. فلسفه بیش از هر چیز روی شیوه و سبک صحیح زندگی درنگ می کند که به مفاهیمی چون اخلاق و عدالت مربوط می شود. روش فلسفی: روش فیلسوف این است که مسائل را از چشم اندازی دورتر و وسیع تر و تاریخی تر و به نحوی دقیق تر می بیند. همان مسائلی که مردم عادی، بدیهی می انگارند و در مورد آن سوال نمی کنند. همان سوالاتی که برای کودکان مطرح می شود. دو گونه برخورد با این سوالات کودکانه می شود. اکثر مردم به دلیل نومیدی از پاسخ یا سرزنش و سرکوب دیگران، دست از این سوال ها بر می دارند و به پاسخ های کلیشه ای دل خوش می کنند. آن کس که کماکان کودک می ماند، نهایتاً فیلسوف می شود. او با دقت و تیزبینی، مسئله را از منظری وسیع تر و عمیق تر زیر و رو می کند. فرق فیلسوف با یک انسان معمولی همین است که فیلسوف فراتر از زمان و مکان خود می رود و ارزش ها را به پرسش می گیرد و انسان معمولی محصور در زمان و مکان خود است و پا در جای پای دیگران می گذارد. افلاطون از قول سقراط می گوید زندگی بررسی نشده، ارزش زیستن ندارد. موضوعات فلسفی: موضوعات فلسفی عمدتاً شامل مسائلی می شوند که در حوزه مسائل تجربی و منطقی نیستند. مسائل تجربی با رجوع به امر واقع حل می شوند و مسائل منطقی با یافتن رابطه بین اجزا و مولفه های آن مسئله از طریق تفکر منطقی. اما مسائل فلسفی به حوزه سومی از مسائل تعلق دارند که نه پاسخ تجربی و علمی دارند و نه پاسخ منطقی و ریاضی. مثلاً چیستی خوبی یا زیبایی یا عدالت و حق یا ماهیت واقعیت یا ماهیت معرفت، که نه پاسخ تجربی دارد و نه پاسخ منطقی. زمانی نجوم جزء مسائل فلسفی بود چرا که امکان رصد تجربی مدار سیارات نبود. فیلسوف بر مبنای تصورات خود متافیزیکی خلق می کرد و دایره را کاملترین شکل تلقی می کرد. در حالی که علم تجربی نشان داد این مسیر بیضوی است. بدیت ترتیب نجوم با از دست دادن پیش فرض های متافیزیکی اش به یک علم تبدیل شد. وظایف فلسفه: علوم یک به یک بارشان را از دوش فلسفه برداشتند و به چند حوزه معین نظیر تحلیل زبان و روشنگری راجع به ارزش هایی مانند خوبی و عدالت و جبر و اختیار محدود ماندند. مثلاً در فلسفه علم به ما می‌گویند که مدل‌سازی همانقدر که به پیشرفت علوم کمک کرده، به ساده‌سازی و تحریف نیز منجر شده. اساس مدل سازی بر تمثیل و تشبیه است و در این تشبیهات بعضی ویژگی ها برجسته و برخی کمرنگ می شوند. زمانی تلقی مکانیکی از انسان و جامعه داشتند، زمان تلقی بیولوژیک. یکی از وظایف فلسفه، نشان دادن کم و کاستی‌های مدل‌های تحقیقاتی است. مردان اندیشه گفتگو با ایزایا برلین کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
وقتی شخصیت‌ها داستان را می‌نویسند تولستوی در جایی نوشته است که هر صفحه که می‌نویسد نمی‌داند در صفحهٔ بعد چه اتفاقی در رمان خواهد آمد. گفته‌اند کشیشی «آنا کارنینا» را خواند و به تولستوی گفت که رمان را بسیار پسندیده است ولی بنا به اعتقادات دینی خود اعتراض کرد که چرا آنا کارنینا خودکشی می‌کند. تولستوی پاسخ داد: «پدر، من هم به او گفتم این کار را نکند، ولی چه کنم، حرف مرا گوش نکرد!» که این دیگر از فقدان طرح وخیم‌تر است: نویسنده در عین ناخودآگاهی و بی‌اختیاری می‌نویسد و نمی‌داند چه پیش می‌آید یا حتی نمی‌داند آنچه پیش آمده چرا پیش آمده‌است. کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
▪️نوشتن طرح برای فیلم‌نامه قدم اول؛ ایده ایده یکی از اولین و جذاب‌ترین مراحل برای شروع فیلم‌نامه‌نویسی است. ایده به ما داستان یا موضوع اولیه را می‌دهد تا بتوانیم بر طبق آن یک دید کلی از آنچه قصد داریم پروبالش دهیم را به دست آورده و سپس در مراحل بعدی آن را اجرا کنیم. قدم دوم؛ توسعه‌ی ایده رسیدیم به دومین قدم فیلم‌نامه‌نویسی. توسعه‌ی ایده به معنای ساختار دادن به داستان اولیه‌ای است که آن را در قدم اول به دست آوردیم. این کار باعث می‌شود کارِ ما نظم بهتری گرفته و از سویی دیگر سکانس‌بندیِ بهتری «که در ادامه می‌گوییم» داشته باشیم. ایده اصلی: شرح ایده شما شروع: ابتدای داستان چگونه باشد اوج: در اوج چه اتفاقی بیفتد نتیجه: مخاطب با چه نتیجه‌ای فیلم را بدرود بگوید؟ اگر یک داستان را به سه بخش تقسیم کنیم، می‌توانیم هر یک را به ترتیب؛ ابتدا، میانه و انتها نامگذاری‌شان کنیم، دلیل این تقسیم‌بندی این است که بتوانیم به داستان نظم بهتری داده و آن را حرفه‌ای‌تر بنویسیم. فاکتور یک فیلم خوب؛ در شروعی آرام، میانه‌ای هیجانی «اوج» و پایانی نتیجه‌دار نهفته است. شما می‌توانید ایده خود را به سه بخش تقسیم کرده و این قاعده را در آن لحاظ کنید تا معنای بهتری به کار خود داده و ساختار بهتری بدان ببخشید. اگر فیلم‌نامه‌ای را با این قاعده بنویسید، بیننده در شروع فیلم با آن گرم می‌شود، در اوج با یک‌سری داستان‌های هیجان‌انگیز درگیر شده و در نهایت با یک نتیجه خوب فیلم را بدرود می‌گویید، بیننده در این پروسه یک ارضای روانی تجربه خواهد کرد که باعث می‌شود فیلم را در جایگاه خوبی میان خاطراتش حفظ کرده و به آن رتبه خوبی بدهد. بنابراین این مورد را در قدم دوم در نظر داشته باشید. قدم سوم؛ شروع به نگارش رسیدیم به بخش عملی کردن ایده، قبل از ادامه آموزش لازم است به دو مفهوم در ابتدا بپردازیم که سکانس و پلان نام دارند. سکانس به معنای ابتدا تا پایان یک داستان یا موضوع است، اگر فیلم شما از داستان‌های کوچک تشکیل شده، هر کدام را می‌توانید در یک سکانس جای دهید مثل؛ سکانس اول، دوم و... اما اگر یک داستان اصلی دارید، می‌توانید همان سه بخشِ؛ شروع، اوج و نتیجه را سکانس‌دهی کرده و هر سکانس را به هر یک از آن‌ها اخصاص دهید. پلان اما به معنای یک ضبط یا یک صحنه در فیلم است، توجه کرده‌اید در فیلم‌ها دوربین یک صحنه روی یک شخص است و سپس در صحنه بعد روی شخصی دیگر؟ به همین صحنه‌ها پلان گفته می‌شود که بین‌شان ترنزیشین قرار می‌گیرد. با این تعاریف می‌توان گفت: سکانس یک بخش بزرگ از فیلم است و پلان زیر بخش‌های هر سکانس. بسیار خوب، برویم سراغ نگارش. برای نوشتن طرح مرحله‌به‌مرحله جلو بروید برای شروع یک خطی بنویسید طرح کلی از فیلم‌نامه در حد یک خط بنویسید که شامل: شخصیت اصلی و حادثه اصلی می باشد. همان یک خط را چندین بار بازنویسی کنید. .......................................... سپس سه خطی بنویسید معمولا خط اول با یک اتفاق و یا یک موضوع خیلی جالب شروع می‌شود و باز معمولا این خط با جمله «چه می شود اگر» شروع می شود. چه می‌شود اگر یک بانکدار بی‌گناه به جرم کشتن همسرش به حبس ابد محکوم شود (شروع سه خطی فیلم رهایی از شاوشنگ) در خط دوم تلاش شخصیت اصلی برای برگرداندن تعادل به زندگی‌اش و معمولاً بی نتیجه بودن اقداماتش را می‌نویسم. در خط سوم نتیجه نهایی که معمولا با یک غافل‌گیری پایان می‌پذیرد. .......................................... بعد باید آن سه خط را بست و گسترش دهید تا به حدودا به یک صفحه برسد که همان طرح است در این یک صفحه (طرح) باید: ▫️شخصیت‌های اصلی ▫️شخصیت‌های فرعی ▫️شخصیت‌های فنی ( کارکرد دراماتیک ندارند، تأثیر در روال اصلی قصه ندارند ولی وجودشان لازم است، شخصیت‌های فنی معمولاً دیالوگ دارند. دقت کنید منظور سیاه لشکر نیست مثال شخصیت پسر بچه شمالی در فیلم درباره الی) ▫️تمام نقاط عطف ▫️شروع میانه پایان به‌صورت کامل نوشته شوند. کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
هشت ضرب‌ المثل‌ : 1- جامائیکا: قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”. 2- هاییتی: اگر میخواهی جوجه‌هایت سر از تخم بیرون آورند ، خودت روی تخم‌مرغ ها بخواب. 3- لاتین: یک خرگوش احمق، برای لانه‌ی خود سه ورودی تعبیه می‌کند. 4- آفریقا: هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است. 5- روسی: بشکه‌ی خالی بلندترین صدا را ایجاد می‌کند. 6- اسپانیا: برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم‌ مرغ شکست. 7- روسی: هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست. کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6
بینامتنیت در ادبیات به‌نوعی احضار و عینیت دادن متون ماسبق در کلیت متن است. به‌نوعی تلاشی است از سوی نویسنده تا جهت مطلوب را به متن کلی و مخاطب بدهد. به‌نوعی سلطنت مؤلف است زیرا در ذات متن این خصوصیت وجود دارد که نویسنده عنان متن و خواننده را در دست داشته باشد و خواننده یا مخاطب را به‌سمت مقصد ببرد. و حال آن‌که هر متن به‌طور کلی پیوستگی با متون متعدد دیگر دارد و به‌طور طبیعی خواننده یا مخاطب نیز این آزادی را دارد تا متون مطلوب خود را احضار کند و دقیقاً به همین علت است که هر متن می‌تواندن قرائت‌های متفاوتی داشته باشد. ولی در بینامتنی که به‌وسیله‌ی نویسنده عینیت داده می‌شود، مؤلف خواننده را به‌دنبال می‌کشد تا دقیقاً منظور خود را القا کند. ▪️پیوستگی بینامتن و متن کل، ابوتراب خسروی کانال آموزشی انجمن ایماژ : https://eitaa.com/image_khorasan گروه ایماژ: https://eitaa.com/joinchat/2212299269C92b8eed7a6