eitaa logo
ایمانیسم | فاطمه‌ایمانی
29 دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
📝کوتاه‌نوشته های فاطمه ایمانی 🎶شعر/ 🎭داستانک/ 📜گزین‌گویه کم‌گوی و گزیده‌گوی چون دُر @fateme_imani_62
مشاهده در ایتا
دانلود
📌اولن که... من با این دسته‌بندی‌های دهه‌ای موافق نیستم. همین که بدجور مد شده و نمی‌دانم چرا از مد هم نمی‌رود: دهه شصتیا فلانن دهه هشتادیا بهمانن نه اینکه معتقد باشم کلن به این سیاق نمی‌شود سخنی گفت اما آنقدر چرند پرند در این قالب شنیده‌ایم که دیگر عطایش را به لقایش بخشیدیم. اساساً بر چسب زدن به آدم‌ها با عنوان «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» و غیره با ژست روانشناسی و جامعه‌شناسی ممنوع. (کم مانده بگویم الیوم استعمال عبارتین «دهه شصتی» و «دهه هشتادی» بأی نحوٍ کان در حکم محاربه با ایمانیسم می‌باشد. میرزای شیرازی‌طور) چند روز پیش ویدئویی دیدم از خانم متشخصی که می‌گفت دهه شصتی‌ها چون در سختی بزرگ شدند، بسیار راضی و قانع بودند و با کمترین دلخوشی و دارایی احساس خوشبختی می‌کردند؛ اما مشکل زمانی نمایان شد که این نسل سعی کردند فرزندان خود را در رفاه هر چه بیشتر بزرگ کنند. به این ترتیب نسل کنونی دیگر به کم راضی نیست و سخت‌تر احساس خوشبختی می‌کند. پر واضح است که نمی‌توان اینقدر کلی و بی دلیل سخن گفت اما گیریم چنین حرفی درست باشد، این حقیقت بسی موجب خوشحالی است. اگر قرار بود آدم‌ها نسل اندر نسل قانع باشند و با هر کم و کسری‌ بسازند، بلندپروازی و دیدن افق‌های وسیع‌تر چه می‌شد؟ چه کسانی قرار بود محدودیت‌ها را کنار بزنند و اوج بگیرند؟ این از این. اما بعد، اصلن این چه علاقه‌ای است که بعضی پیش‌کسوتان به ستایش گذشتگان و سرزنش آیندگان دارند؟ چرا برای تفاوت‌های طبیعی رسمیت قائل نیستیم؟ مگر پیشرفت ثمرهٔ همین تفاوت‌ها نیست؟ من شخصن همانقدر که کم‌خواهی خودم را تحسین‌برانگیز می‌دانم زیاده‌خواهی فرزندانم را هم می‌پسندم‌ چون هر کدام محصول شرایط و زمانه‌ای متفاوت‌اند و در بستری طبیعی پدید آمده‌اند. شرایط زندگی در دهه‌های گذشته با حالا متفاوت بوده و هر کدام اقتضای خلقیات خاصی را دارد که به این سادگی نمی‌توان آن‌ها را تحلیل کرد. @imanism
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام ولی... شبی که تو رفتی سحر نگشته هنوز @paknewis
📌کلید این قفل لعنتی کجاست؟ یا «بدنویسی را جدی بگیریم» چیست این ذهن ناشناخته‌ی مرموز؟ در است؟ پنجره است؟ صندوقچه است یا گاوصندوق؟ لابد یکی از اینهاست که گاهی قفل می‌شود و هیچ کلیدی هم بازش نمی‌کند. -چرا چند روزی است نمی‌توانم یک چیز خوب و ارزشمند بنویسم؟ -خوب؟ ارزشمند؟ چرا فکر می‌کنی باید خوب و ارزشمند بنویسی؟ -یعنی نباید خوب و ارزشمند بنویسم؟ -نع. تو فقط باید بنویسی. -پس چی منتشر کنم؟ -یک نوشته‌ی معمولی. یک یادداشت با هر موضوعی که شد؛ از ترک دیوار گرفته تا هر چیز دور و نزدیک دیگر. -نمی‌شود. لعنتی یک جمله هم راه نمی‌دهد، باور کن. - پس این جمله‌ها که به من می‌گویی چیست؟ ذهن تو همیشه در حال جمله سازی است. همه‌ی این جمله‌ها هم ارزش نوشتن دارند چون راهی باز می‌کنند به سوی بیشتر نوشتن. تو فقط «تداوم» را کنار نگذار و البته به یاد داشته باش که «تداوم» شوخی‌بردار نیست. گاهی برای پایبندی به آن نه تنها ناچاری بیخیال «آفرینش اثر ادبی خیره‌کننده» شوی بلکه باید تعریفت از نوشته‌ی خوب را هم تغییر دهی. نوشته‌ی خوب و ارزشمند گاهی فقط یک جمله‌ی ساده است یا مثلاً متن کوتاهی که در وصف ننوشتن نوشته‌ای. نوشته‌ی خوب گاهی چنگی به دل نمی‌زند و وقتی منتشرش می‌کنیم یکی مدام در گوشمان می‌گوید «این چی بود نوشتی؟ مایه‌ی آبروریزی، در اسرع وقت حذفش کن.» ولی ما حذفش نمی‌کنیم چون نوشته‌ای که باعث شود به «تداوم» پایبند بمانیم حتمن نوشته‌ی خوبی است. نوشته‌ای که به ما بگوید امروزمان بهتر از دیروز بوده چون یک یادداشت بیشتر در کانالمان داریم، نوشته‌ی بسیار ارزشمندی است. ✍فاطمه ایمانی @imanism
📌این «اُوْ» همان «اُوْ» است؟ یکی از اتفاقات نسبتن جالب چند روز پیش این بود که چند نفر غیر ایرانی برای بازدید از مجموعهٔ ما آمده بودند با همراهی یک راهنما و یک مترجم. هر جمله‌ای که مترجم می‌گفت دسته‌جمعی آرام می‌گفتند: «اُووو» اول فکر کردم این «او» از سر اعجاب و تحسین است، ولی به صحبت‌های راهنما که گوش می‌دادم می‌دیدم حرف‌هایش معمولی‌تر از آن است که «اوو»برانگیز باشد. قسمت‌های مختلف مجموعه را معرفی می‌کرد و البته از هنرمندی‌های بچه‌ها هم می‌گفت. مثلن وقتی تابلوی مریم را نشان می‌داد، توقع شنیدن «او» می‌رفت به جهت تحسین هنر نقاش، ولی وقتی می‌گفت: این‌ کتاب‌ها منابع آموزشی ادبیات هستند، دیگر چنین توقعی نمی‌رفت. وقتی حرف از کتاب‌های ادبی شد، مرد مسن‌تر گفت کتاب‌های سعدی را از انگلیسی به زبان «تایی» ترجمه کرده که زبان مردم تایلند است. فکر کنم این «او»های مکرر معادل «اُکی» یا همان تایید خودمان بود که برای رعایت ادبِ همراهی ادا می‌شد. به بهانهٔ این «او» خاستم بار دیگر از دشواری کار ترجمه و خصوصن ترجمهٔ آثار ادبی بگویم که می‌توان گفت تقریبن ناممکن است. هرچقدر هم مترجم ماهری باشید و بر هر دو زبان مسلط، باز هم حال و هوای بعضی آثار آن‌گونه که به درک اهالی زبان اصلی می‌آید، قابل انتقال به زبان دیگر نیست. مثلاً در مورد شکسپیر بین مترجمان چیره‌دست مشهور است که می‌گویند قابل ترجمه نیست و من این را در مقایسهٔ ترجمه‌هایی از هملت تقریبن درک کردم. یا مثلن حافظ و رندی‌های کلامش هم بتمامه قابل انتقال به غیر نیستند. این سختی و پیچیدگی زبان در عین حال که دریغ‌آفرین است، دلنشین هم هست و من باز هم خوشحال و شاکرم که از اهالی زبان فارسی‌ام. ✍️ فاطمه ایمانی @imanism