eitaa logo
داستان‌نویسی|خالقان‌بی‌نهایت♾
735 دنبال‌کننده
310 عکس
34 ویدیو
6 فایل
. اینجا میتونی داستان ها رو به شکل انیمه ببینی 🤓 قـرارِ بـا مـا داسـتـان نـویـسـی رو یـاد بـگـیـری 😉 داستانها و رویا‌هات رو اینجا برام ارسال کن 👇🏻 @mhakhbari 🙋🏻 اگر سوالی داری اینجام 👆🏻 اینجا قرارِ آرامش درونت شارژ بشه 🔋 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سعید از اون بچه های عشق حضرت زهرا بوده... توی ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ توی عملیات بدر یه گلوله دوشکا به پهلوی سعید می خوره ... اما چون عملیات توی شب بوده و سری بوده بدون هیچ سر و صدایی خودشو از ستون جدا می کنه... برای اینکه روحیه‌ی همرزماش ضعیف نشه... سعید بدون کمترین ناله و ابراز درد از بقیه فاصله می گیره... تا اینکه روی خاک می افته و شهید میشه ... و جنازه پهلوون سعید هم بر نمی گرده... خبر شهادت و مفقودالاثر شدن سعید برای خونواده اش راحت نیست... عزیز دل مامان... نور چشم بابا... زمان می گذره... بگذریم که ماجرای بابای پهلوون سعید با شعبون بی مخ خودش یه داستان مفصله... از پیام ویدئویی شعبون گرفته ... تا تهدید و اقدام به ترور... تا اینکه حاج اکبر طوقانی پدر پهلوون سعید یه روز به خودش میاد... با خودش میگه که یه روزی یکی از پسر های من قهرمان کشور بود ، اون یکی فرمانده جنگ بود... اما الان هیچ اسمی ازشون نیست... حتی یه سنگ قبر... من باید یه کاری کنم... حاج اکبر یه تصمیم می گیره... تصمیم میگیره که بهترین زورخونه کشور رو به نام دو فرزندش بسازه... با یه معماری بی نظیر اون زمان حاج اکبر و خانواده اش توی کاشان زندگی می کردن... ساخت زورخونه از سال ۱۳۷۰ شروع میشه و سال ۱۳۷۴ به پایان می رسه ... بهترین زورخانه ایران... زورخانه شهیدان طوقانی عکس پهلوون سعید هم سردرش نصب میشه... زمان میگذره تا اینکه یه روز مادر پهلوون سعید یه خواب می بینه... کانال زورخانه پهلوان سعید 💪 اولین زورخانه خلاق ایران @zoorkhane_ir بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0
توی خواب مادر ، پهلوون سعید به مامانش میگه که ما به زودی برمی‌گردیم... مدتی بعد پیکر شهید محمد طوقانی پیدا میشه...بعد از یک یا دو سال هم پیکر سعید پیدا میشه... هر دو توی زورخونه‌ایی که حاج اکبر اجر اجر‌شو با عشق ساخته ، به خاک سپرده میشن... امروز اون ها از همیشه زنده تر هستن... یادگار حاج اکبر... سعید و محمد... و زورخانه شهیدان طوقانی... بیشتر از هر زمان دیگه ایی می درخشه... شعبون بی مخ ها می رن و فراموش میشن... اما پهلوون سعید ها تا ابد می مونن و الگوی ما میشن... به قول شهید آوینی: پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند ، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند... کانال زورخانه پهلوان سعید 💪 اولین زورخانه خلاق ایران @zoorkhane_ir بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0
سقف بالای گود زورخانه... این فقط یک گوشه از خوش سلیقگی و عشق حاج اکبر به بچه های شهیدش هست😍... بی دلیل نیست که بهش میگن 🔹بهترین زورخانه ایران🔹 واجب شد که یه سر بیاید کاشون حتما ببینید😉... هم زورخونه رو... هم پهلوون سعید و پهلوون محمد رو🥰... کانال زورخانه پهلوان سعید 💪 اولین زورخانه خلاق ایران @zoorkhane_ir بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0
سلام طاعات و عبادات همه دوستان در این شب های عزیز قبول باشه انشاالله... قرار بود که چهارشنبه ادامه داستان طوفان پهلوان رو بزاریم... ولی به دلیل اتفاقات اخیر قسمت سوم روز شنبه اپلود میشه... و به جای اون یه داستان کوتاه در چهار قسمت در رابطه با فلسطین توی این چند روز گذاشته میشه... یه داستان هیجانی تخیلی اکشن باحال🥳😈❤️‍🔥
به نام خدا قسمت اول: هنر نسل کشی بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0
12 - Audiomachine - Land of Ice and Fire.mp3
7.78M
آهنگ مربوط به قسمت ۱ خیزش اقصی توجه : خطر غرق شدن در داستان بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5
عماد: خسته شدم... دیگه نمی تونم تحمل کنم... بزار برم بیرون تا بهشون بگم دنیا دست کیه... احمد : بسه دیگه عماد... دیوونه شدی... چند بار بهت گفتم که الان وقتش نیست😤... -: تا کی باید همینجوری نگاه کنیم... پس کی... کی وقتش میشه... اصلا وقتش میرسه... احمد که مرد جا افتاده و ریش سفیدی است از جایش بلند می شود، یقه‌ی عماد را می گیرد و می گوید: فک کردی من خوشم میاد جلوت نشستم و کل کل می کنم باهات... چاره نیست... بفهم... عماد: تو نمی فهمی... تو نمی فهمی تو این سال ها من دارم چی میکشم... انگار بقیه واست مهم نیستن... --: فک کردی فقط خودت زندگیتو از دست دادی... فکرشم نمی تونی بکنی که چقدر همسر و دخترم رو دوست داشتم... هر روز از خدا می خام که کشته بشم تا دوباره ببینمشون... اما تنها کسی که باید تحملش کنم تویی... تویی که همه چیز به تو بستگی داره... توی احمق و من احمق تر که باید ازت محافظت کنم... -: از من باید محافظت کنی... شوخی می کنی... --: تو رو از دست خودت نگه دارم... از دست احساساتت... ولی یکی نیست بگه که پس احساسات من چی میشه... گور بابای احساسات... احساسات من سالها پیش مرد... وقتی اون بمب افتاد توی خونمون... من دیدم... مرگ خونوادمو جلوی چشمم ... نه تو نمی تونی درک کنی که من چی کشیدم... -: متاسفم اگه ناراحتت کردم... ولی دیگه نمی تونم خودمو نگه دارم... شرمنده --: من بد تر از تو ام... لحظه شماری می کنم که بلند بشیم... ولی چه فایده... در همین زمان علی سراسیمه وارد اتاق می شود و می گوید: تلویزیونو دیدین😧؟؟؟ عماد : نه چی شده... یکم نفس بگیر... علی: فقط روشن کن... احمد تلویزیون را روشن می کند . مردی با شنلی مشکی در آسمان معلق شده و همه خبرنگار ها و گزارش گر ها درباره اش حرف می زنند. علی عماد و احمد بدون ذره ایی پلک زدن به تلویزیون چشم دوخته بودند... تمام اخبار روی این خبر فوری متمرکز شده بود . عماد به آرامی گفت: لطفا بگو که خودشه... احمد هم همانطور که چشم از ان مرد معلق بر نمی داشت گفت: خدا حرفاتو زود شنید... فک کنم به آرزومون رسیدیم...😎 *** آیا همه خاک ها جزئي از کره زمین هستن؟ یا همه زمین ها مال صاحبشون هستن؟ خب توی جهان ما اینطور نیست... اینجا غزه است... نیازی به گفتن نیست... مگه میشه جز درد و خون و خرابی چیز دیگه ایی دید... انگار این خاک مال کره زمین نیست... انگار این زمین مال صاحبش نیست... اینجا غزه است... جایی که قبلا قشنگ بود... اما صهیونیست ازش یه ویرانه ساخت... و اون رو اثر هنری خودش معرفی کرد... هنر نسل کشی... بیش از شش ماهه که اسرائيل داره غزه رو بمبارون می کنه... مردم توی محاصرن... گشنه و تشنه... اسرائیلی ها همه جا هستن و هر کاری می خان با مردم می کنن... از قتل و تجاوز گرفته تا هر چی که فکرشم نمی کنی... این جنگ اما تازگی نداره... ۷۵ ساله که اسرائیلی ها فلسطین رو دارن زیر پاشون له می کنن و فلسطینی ها هم به مبارزشون ادامه می دن... اما امروز برای اولین بار اتفاقی افتاد که همه مبهوت شدن... سالها قبل جاسوسای مبارزان آزادی خواه فلسطینی اخباری از اسرائیلی ها مبنی بر در اختیار داشتن یک قدرت جادویی شیطانی رو اورده بودن... در بین فلسطینی ها هم اما یک روز یک پسری به اسم عماد دنیا میاد که قدرت جادویی بالایی داشته ولی کسی از وجودش با خبر نمی شه... به جز خود مبارزان فلسطینی... عماد از بچگی پیش احمد آموزش می بینه ... تا روزی که اون قدرت جادویی شیطانی خودشو نشون بده... عماد بتونه جلوی اونها رو بگیره... عماد و اون قدرت شیطانی هر دو برگ برنده دو طرف بودن... اما هیچکس فکر نمی کرد... اون قدرت شیطانی خودشو منجی جهان معرفی کنه... *** -: خطاب به همه مردم جهان... من ماشیح هستم... اخرین فرستاده خدا... منجی بندگان راستین و مجازاتگر گناهکاران... حالتون چطوره... از امروز به بعد... دنیا به اراده من اداره میشه... چه بخاین چه نخاین😈... در حالی که ماشیح در آسمان معلق بود ، عماد پشت سر او آمد و گفت: فکرشو بکن یه دیوونه بخاد دنیا رو نجات بده🙃... ماشیح: تو کی هستی دیگه... از جونت سیر شدی... --: اسمم عماده... ولی خب باید یه لقبی برای خودم انتخاب کنم دیگه😁... صدام کن اقصی... پایان قسمت ۱ خیزش اقصی نویسنده : امضا : بینهایت درونت رو بیدار کن ... بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0
هدایت شده از زورخانه خلاق ایران
🔸با هم شوخی میکردیم. می‌گفتیم شما با این خوش‌خنده بودن‌ت، تو تاسوعا و عاشورا و رمضان دنبال شهادت نباش. تو برو سیزده به در بیا حاجت‌ت رو بگیر. حواس‌مون نبود یک روز سیزده بدر مصادف با شهادت مولا میشود. __ 🔸امام رضایی بود. همه‌ی کارهایش را که انجام داد، خودش را رساند حرم امام رضا علیه ‌السلام. شب قبل شهادت، مراسم احیا را در حرم امام رضا بود. حاجتش را شب قدر از خود امام رضا گرفت. سریع خودش را رساند به مقتل شهیدان در سوریه و پرکشید. @zoorkhane_ir
به نام خدا قسمت دوم: اولین منجی... اخرین منجی بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0
Happy Face - Jagwar Twin (FLAC).flac
22.08M
آهنگ مربوط به قسمت ۲ خیزش اقصی توجه : خطر غرق شدن در داستان بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5
ماشیح: همه رو بکشین... اینها همه گناه کارن... انسایت این افراد مرده... این ها حیوانات انسان نما هستن... مسجد الاقصی مکان شیطانی بود که نابود شد و حالا وقتشه که معبد سلیمان خودمونو داشته باشیم... و مثل سلیمان بر همه چیز حکومت کنیم... اسرائیلی ها همه را به گلوله می بستند و همه چیز را منفجر می کردند. هواپیماهای انها بیشتر از هر زمان دیگری حملات هوایی می کردند. جنگ بین مبارزان فلسطینی و اسرائیلی ها بالا گرفته بود. هر دو طرف از همه امکاناتشان استفاده می کردند. اسرائیلی ها با اسلحه ها و مهمات پیشرفته آمریکایی - اروپایی و فلسطینی ها با تفنگ ها و مهمات دست ساز و کم هزینه خودشان. از طرفی جنگ تانک و تن را می شد دید. اما موشک های دست ساز و کم هزینه فلسطینی ها معادلات را عوض کرده بود. در این میان ماشیح و عماد روبروی هم در آسمان معلق بودند . همه چشم ها به انها دوخته شده بود. همه رسانه های جهان داشتند تصاویر انها را مخابره می کردند .در فضای مجازی و واقعی همه درباره انها حرف میزدند. دنیا شاهد تقابل این دو نفر بود . تقابلی که اینده جهان را رقم می زد. عماد با لبخند گفت: چه خشن... برای یه منجی خوب نیست ها... البته زات شما همینه... ماشیح: این عدالته... برای گناهکار ها... --: گناه ما چیه؟ -: اینجا مال ماست و به ما وعده داده شده... شما اینجا رو اشغال کردید... حالا هم باید برید... وگرنه مجازات میشید... --: بازم این حرفای احمقانه... همه چیز مال شماست... فقط شما مهم هستید... انگار شما خدایید... -: اینجا مال ماست... چون زورمون بیشتره... چون ما نژاد برتریم... هنوز زودته این چیزا رو بفهمی... اصلا چن سالته... --: ۱۵ سالم... تو چی -: ۷۵ سال... ولی خب جوون موندم... --: خیلی خوشحالی ؟؟ -: از اینکه قراره حاکم دنیا بشم... خب چرا نباشم... این جشن پیروزیمه --: مثل جشن پوریم که هر سال به خاطر کشتن ایرانیان برگزار می کنین... -: از اون بهتر... --: چرا داری اینکارا رو می کنی... وقتی می دونی که یه روز منجی واقعی میاد و خاکتون بر سر میشه... -: کدوم منجی... مردم به اون کسی که زودتر بیاد ایمان میارن... اولین منجی اخرین منجیه... --: پس خدا چی میشه... ازش نمی ترسی که یه روز انتقام همه این کار ها رو ازتون بگیره... -: خدا ما رو برتر از بقیه قرار داده... شما نژاد پست هستید... یه مشت حیوون سخنگو... --: بحث کردن با شما بزرگترین خریت جهانه... شما خدایی که خودتون ساختید رو می پرستید.. چون اون خدا موافق رفتار و اهدافتونه... نه خدای واقعی... تعجبی نداره که چرا بعد از اون همه معجزه حضرت موسی گوساله پرست شدید... ماشیح عصبانی شد و گفت: پاتو از گلیمت دراز تر کردی... ماشیح شلاقش را دراورد. شلاقی که به هر کسی می خورد او را کنترل می کرد و به هر جایی می خورد انجا نابود می‌شد . شلاق درازتر شد و ماشیح با یک حرکت شلاقش عماد را هدف گرفت . ولی عماد سر شلاق را در مشتش گرفت و ان را نگه داشت. نگاهی معنی دار به ماشیح کرد و با لبخندی گفت: اسمش یاسین ۳۱۳ هست... عماد شمشیرش را از غلاف در آورد. تیغه ان جدا شد و با شتاب به سمت ماشیح پرتاب شد. یک حفاظ سیاه رنگ شفاف دور ماشیح ایجاد شد. تیغه به محض برخورد با حفاظ منفجر شد و ماشیح را طوری پرت کرد که چند صد متر دورتر روی زمین افتاد. فریاد زنده باد فلسطین مبارزان فلسطینی بلند شد. همه به هیجان امدند و با شور و حرارت بیشتری مبارزه می کردند. صهیونیست ها هم ماشیح را تشویق می کردند. ماشیح خودش را در خرابه های ساختمان هایی که خودشان خراب کرده بودند دید. اوار را از روی خودش برداشت و دوباره خودش را بالا برد. او از عصبانیت نمی توانست حرفی بزند. عماد طوری که همه بشنوند فریاد زد: تو منجی ما نیستی... قاتل ما هستی... دو هزارسال پیش شما می‌خواستین مسیح رو بکشین... قبل از اون هم کلی پیامبر رو کشتین... حتی حضرت موسی که شما رو نجات داد رو هم کنار زدید و به جای خدایی که کمکتون کرد، گوساله پرست شدید... شما خدای جدیدی اوردین... حالا هم می خاین یه منجی و مسیح جدیدی رو بیارین... مثل همون گوساله... شما پیامبر کش هستین... بزرگترین نژادپرست های جهان... فقط خودتون و اون چیزی که می خاین رو می پرستین... اما اخرش بازم خاکتون به سر هست... اسم خودتو ماشیح گذاشتی تا مردم باورت کنن... دروغگوی بدبخت... حالا چی... می خای چیکار کنی... ماشیح به ارامی و با نهایت خشم گفت: تکنیک احضار... رویش آهنین... پایان قسمت ۲ خیزش اقصی نویسنده : امضا : بینهایت درونت رو بیدار کن ... بی نهایت خودت رو خلق کن ♾ خالقان بی نهایت 👇 https://eitaa.com/joinchat/1719861979C9a9480a5a0