کاش لااقل گوشوارههایم بود؛
تا سرت را از آنها میخریدم...
یارقیهسلاماللهعلیها
هدایت شده از بـ𓂆ـراےاو
برو ای گدای مسکین در خانهئ رقیه ،
دختر است و خوب داند رگ خواب شاه مارا ..
محیط اکثر دانشگاها از این جمع های پیرزن فضولای تو محلهها هم خالهزنکی تره. کلا مهم نیست چجوری باشی، پشت سرت یه گهی میخورن و یه داستان خیالیای برات میسازن.
بی صبرانه منتظر پاییزم.
روزای کوتاه، ساکت، سرد، هودی، خیابونای زرد و نارنجی، قهوه زیر بارون…
دارم بهترین تابستون عمرم رو تجریه میکنم. ( فیلم میبینم و گریه میکنم و میخوابم.)