🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_224
#همخونهی_استاد
تو که نمیخوای کسی در مورد من حرفی بزنه؟
رگه غیرتش بالا اومد و گفت:
کسی غلطی بکنه راجع به تو حرف بزنه مگه من مرده باشم!
زیر لب خدانکنه ای زمزمه کردم که از چشمش دور موند و اون ادامه داد
تا وقتی که من هستم کی جرات میکنه پشت سر ترمه ی من چیزی بگه ؟
ترمه ی حافظ... شنیدن اسمم با مالكيت کنارش دلچسب بود و گوش نواز اما بدبختانه من ترمه ی اوت نبودم
اما همین آدمی که روبروم بود اگر می فهمید که من و اون یه جور ناجوری به هم وصلیم که اسمشو گذاشتن محرم بودن بازم می گفت ترمه ی من!
فکر نکنم چطور می تونست بگه به سمت در اشاره کردم و گفتم:
خواهش می کنم برو بیرون خستم می خوام استراحت کنم
چند باری دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما منصرف شد عقب رفت و وقتی که دستگیره در و چسبید رو بهم گفت:
- اما من می دونم یه چیزی شده حس خوبی ندارم و بوی خوبی به مشام نمیرسه این حال تو سردی رفتارت سردی نگاهت خبرهای خوبی برای من نداره ....
حرفش که تموم شد و از اتاق بیرون رفت و من اوار شدم و روی تخت نشستم چند باری محکم با مشت روی قلبم کوبیدم و گفتم:
آروم بگیر آروم بگیر میگذره زمان همه چیز رو حل میکنه نباید خودتو به در و دیوار بکوبی چون چیزی و تغییر نمیده.
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_225
#همخونهی_استاد
اشک از چشمم رو صورتم سرازیر میشد با پشت دستم محکم پاک میکردم و زمزمه میکردم
نباید گریه کنی
نباید گریه کنی
تو باید قوی باشی تو باید طوری رفتار کنی که حافظ از تو دل زده بشه به قدری خراب و ويرون بودم
که نای خوابیدن نفس کشیدن غذا خوردن و حتی زندگی کردن برام نمونده بود
مهمونی تموم شد سر و صداها خوابید ساعت از نیمه شب گذشت و خونه غرق سکوت شد
من حتی فرصت نکرده بودم به عمه خانم سر بزنم و خبر اومدنمو بهش بدم .
کنار پنجره نشسته بودم و با موهای فرفریم بازی میکردم و به آینده ای که در انتظارمون بود فکر میکردم
با باز شدن درب اتاق با قدم گذاشتن حافظ توی اتاق سرم به سمتش چرخید بدون اینکه نگاهم کنه توی اون تاریکی کنار پنجره آمد و روی زمین نشست
لبه پنجره نشسته بودم از بالا داشتم بهش نگاه میکردم شروع کرد به حرف زدن شروع کرد به زیر و رو کردن قلبم
دلم میخواست زمان بایسته دنیا زیر رو بشه قیامتی که ازش حرف میزنن سر برسه تا همین جا همه چیز تموم بشه فردایی نباشه تا بخوام دل این آدمو بیشتر و بیشتر بشكنم
- دلم برات تنگ شده
به خودم میگفتم ترمه که برگرده هر کاری می کنم که راضی بشه زودتر با اطلاع خانواده هامون به هم محرم بشیم
تو نمیدونی این دوری این فاصله منو از پا در میاره میگفتم ترمه که بیاد اونقدری نگاهش می کنم تا دلتنگی رفع بشه
امام وقتی اومدی مثل همیشه نبودی نگاهت سرد بود و من سرمای قلب تو احساس کردم وقتی میرفتی یه دختر عاشق رو راهی کردم اما الان چرا هیچ عشقی نمیبینم؟
دستم مشت شد گوشه لباسمو فشوردمو لبم بین دندونام گرفتم تا لب باز نکنم سکوت کردم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#part_226
#همخونهی_استاد
بیا برای چند ساعت دوباره محرم بشیم تا بتونم لمست کنم تا بتونم سر از کار این قلبت در بیارم تا بتونم نگاهت کنم میدونم حرفایی داری برای گفتن اما نمیدونم چرا سکوت کردی
چند ساعت دوباره محرم بیشم تو مهر سکوت از روی لبات بردارم.... عشق بیچاره ی من بی خبر از همه جا می خواست راز دلم رو فاش كنه و سر از کاره قلبم در بیاره اما نمیشد اگه به من بود دلم می خواست تا همه عمر محرمش باشم تمام عمرم و کنارش بگذره و موهامو کنارش سفید کنم اما نمیشد
گاهی خودمون قرار نبود اشتباهی کنیم گاهی خطاها و اتفاقات از دست ما خارج بود گاهی خودمون قرار نبود اشتباهی کنیم گاهی خطاها و اتفاقات از دست ما خارج بود و خانواده هامون و کسایی که دوسشون داریم کاری میکنن که زندگی ما دستخوش تغییرات ناجوری بشه
اگه داییم حساب میشد محرم بود نه؟ با درد دستم و جلو بردم و اون صورت عقب کشید اون خبر نداشت که منو اون محرمیم اما با رابطه خونی و خانوادگی ...
آهسته و پر درد زمزمه کردم برو بیرون حافظ می خوام تنها باشم
لجاجت به خرج داد ازش مرد من کوتاه بیا نبود بعید بود اما سرشو پایین انداخت و گفت
_ تو این تاریکی بازم میترسم بهت نگاه کنم چون نگاهت که می کنم دیگه نمیتونم ازت چشم بردارم پس زمین و نگاه می کنم و حرف میزنم از من میخوای تنهات بزارم ؟ اما چرا تنهایی میخوای ؟
چرا منو کنارت نمیخوای؟ کاری کردم حرفی زدم خطایی کردم ؟ هر چیزی که هست بهم بگو ...
ولی مطمئن باش من هیچ وقت کاری نمیکنم که تو ناراحت بشی بگو تا حلش کنم تا آرومت کنم
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از تبادلات
✨⭕️اد تب ها لطفا اگه مشکلی پیش اومده و نمیتونید تب بزنید اعلام کنید وگرنه بر کنار میشید ✨⭕️