زمانی سیمین دانشور را برای شرکت در مراسم «شب شعر گوته» به سفارت یکی از کشورهای غربی در تهران دعوت کردند؛ پرسیده بود که جز شعر و داستان قرار است چه بگویید؟ گفته بودند قرار است از سیاست سانسور در ایران هم انتقاد کنیم. سیمین گفته بود «ممنون؛ ما رختچرکهایمان را در حیاط همسایه نمیشوییم!»
سفره دل باز نکردن و شرح غم وطن پیش بیگانه نبردن، از ابتدائیات وطنپرستی است و این را همیشه همه سیاستمداران و هنرمندان و رهبران و دیپلماتهای چپی و راستی ایران در تاریخ فهمیده و رعایت کردهاند. از مدرس و مصدق تا دانشور و تختی و خمینی بزرگ. وطن ناموس است؛ حجابش را مقابل بیگانه برنمیدارند. حالا اما آقای مسئول ایرانی مقابل دوربین بیگانه مینشیند و مصاحبه میکند و میگوید راستی ما یک رقیب انتخاباتی در ایران داشتیم که خیلی تندرو است و اگر رای میآورد حالا جنگ شده بود! اینکه هنوز بچگانه در فضای انتخابات ماندهاید به خودتان مربوط است،؛ ولی کاش کنار درسهای دانشگاهتان چندواحد درس وطندوستی هم پاس میکردید که اینطور درد دلها و شکایتهای داخلی را پیش اجنبی نبرید. خیلی بد شد.
«مهدی مولایی»
هر آدمی از کودکی باید یاد بگیرد که چطور وقتاش را به تنهایی بگذراند. این به این معنی نیست که باید تنها باشد، بلکه نباید از تنهایی حوصلهاش سر برود! چون افرادی که حوصلهشان از تنهایی سر میرود، از لحاظ عزت نفس در خطر قرار دارند.
دیوانه از قفس پرید
ژانر درام روانشناسی که برنده ۵ اسکار شد.
بر خلاف بقیه فیلم های روانشناسی که یک
اختلال خاص را نشون میده، داستان این فیلم روایتی از یک بیمارستان روانی با جو بسیار خشک و غیر منعطف هست.
سکانس آخر این فیلم منو یاد پایان محبوب میلیون دلاری انداخت...
one flew over the cuckoo's nest
#فیلم
سه انگشت خود را جمع کرد
و همینطور که آرام
به سینهی مَرد ضربه میزد،
فرمود:
آمدهای از خوبی و بدی بپرسی؟!
_ از دل خود بپرس!
خوبی؛
همان کاری است که
دلت با آن آرام میگیرد،
و گناه، همان کاری است
که در دلت نگرانی و تردید بیندازد؛
حتی اگر فتوا دهندگان
فتوایی جز این بدهند!
_ پیامبررحمتصلیاللهعلیهوآله
شما هم میبینید؟
کموبیش همه شبیه هم شدهاند. چهرهها، لباسها، نوشتهها، عکسها، توییتها، لحنها، کلمهها، عادتها، سرگرمیها، ورزشها، رژیمهای غذایی و...
میگويند شبکههای اجتماعی ما را تنهاتر کرده، اما شواهد نشان میدهند این ادعا چندان دقیق نیست. شبکههای اجتماعی بسیاری از ما را نهتنها آنطور که خیال میکنیم منزوی نکرده، بلکه برعکس، بیشازحد اجتماعی کرده! احتمالا ما بعضاً بیشاجتماعی شدهایم و خبر نداریم. خلوت و فردیّتمان مخدوش شده.
لارس اسونسن در کتاب خوبِ "فلسفه تنهایی" از اصطلاح جالبی استفاده میکند: "فرد-جامعه". بهقول اسونسن "فرد" به "فرد-جامعه" تبدیل شده. یعنی جامعه در خویشتنِ فرد رخنه کرده. کمی اغراقآمیز اما قابل درک است. فرد خیال میکند فردیّتی دارد، آزاد است و از جامعه مستقل است و راه خودش را میرود و کار خودش را میکند، اما واقعیت این است که جامعه او را بلعیده. تمام حرکات و کنشها و انتخابهایش، وابسته به خواستههای کلی "جمع" است. خوب یا بد، میخواهد به جمع تعلق داشته باشد. احتمالا این هم محصول وضعیتی اضطرابی است.
مشکل اینجاست که هرگونه تفاوت در خودش و دیگران را اشتباه ارزیابی میکند. این تفاوت را چیزی "بد" یا نوعی "عقبماندگی" یا "شکست" یا حتی عمیق تر، باعث نوعی "ناامنی" تفسیر میکند. سپس به جان خودش میافتد! سرکوب خود و فردیتِ خود اینطور شروع میشود.
این نیاز افراطی به "احساس تعلق به جمع" چنان از کنترل خارج میشود، که فرد دیگر "خود" را از دست میدهد. و در فقدان "خود"، به موجودی مطلوب "جمع" تبدیل میشود. سلیقهای مخصوص خود ندارد، سبک مخصوص خود ندارد، بلکه نسخهای مشابه دیگران شده. هر شاخهای را که بهتصورش اضافه بوده، بیرحمانه قطع میکند.
مردم مشکلات زندگی
سنگین است؛
لطفاً برای حمل آن،
از ذکر یاعلی استفاده کنید.
[یاعلی مدد است]