هیـ...چ!
. +فقط این خونم کوچیکه چیکارکنم؟ -دلتون بزرگ باشه! وقتی دل انسان بزرگ بود،وقتی انسان هدف داشت با اون
هرکجا تو با منی من خوش دلم
ار بود کنج چاهی منزلم ؛)🚶🏻♀❤️🩹
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
اگه زمونه بی رحمه
حال من و فقط رقیه میفهمه 🥲💔
00:00
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
من ندارم حاجتی از هیچکس...🩵
#حاج_قاسم
#شعروشاعری
.
میگفت:
گاهیدرهیئتهایکقطرهاشک
برایاربابرابهمنهدیهکنید
ازهمهچیزبرایمبالاتراست
آنرابهتمامبهشتنمیفروشم... :)♥️
#شهیدغلامعلےرجبۍجندقے
#منبر
هیـ...چ!
. میگفت: گاهیدرهیئتهایکقطرهاشک برایاربابرابهمنهدیهکنید ازهمهچیزبرایمبالاتراست آنرابه
.
روزی هم
برای ما . . . ؛)
.
-
صدای کلید آمد.
یک نفر درحال باز کردن در ورودی خانه بود.
یعنی که میتوانست باشد؟
از دست این مامان. دست هرکسی که رسیده یک دسته کلید داده.
آدم اصلا نمیتواند در خانه خود آسایش داشته باشد.
صدای پایش می آمد.
داشت از کنار حوز آب وسط حیاط میگذشت.
یعنی ماهی قرمز هایی که صبح خریدم را دیده؟
صدا نزدیک تر میشود
همین طور که راه میرود پایش روی
برگ های خشکِزردِ درخت هلو میرود.
صدا قطع شد!
ولی چرا داخل نمی آید...
کیه،کیه؟
یعنی چرا جواب نمیدهد؟
از جایم بلندمیشوم تا ببینم کیست.
همین طور که به سمت درب چوبی ورودی میروم
در باز میشود
سرم را بالا می آورم و به صورتش نگاه میکنم
چشمانم از دیدنش گرد میشود
انگار حیرت زده شده ام
در جایم خشکم میزند
نمیدانم این بغض لعنتی کجا بود ،
توان صحبت کردن را از من سلب کرده.
....
#بیهوانویسی 🚶🏻♀
#نویسندگی
.
هیـ...چ!
- صدای کلید آمد. یک نفر درحال باز کردن در ورودی خانه بود. یعنی که میتوانست باشد؟ از دست این مامان. د
نشستم روی صندلی
نمیدانم اما یکدفعه دلم خواست بنویسم.
از چه را فکر نکردم
و خروجی آن شد این داستان
شاید یک روزی شاخ برگ آن را زیاد کنم و ادامه آن را بنویسم ..!
21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
---🤍
.
آقای امام حسین«ع»
من همانم که هر لحظه برای وصال زندگی میکند!
همانی که در کنجی از هیئت صدایت میکند
داد میزند و اشکی میریزد
تاشاید شما از روی مهربانیتان
جوابش را بدهی؛)
میدانم خراب میکنم
اما دراین دنیای بی ارزش
کسی را جز شما برای پناه ندارم؛🫀
+قلم خوبی ندارم اما برایت مینویسم؛)🚶🏽♀️
.
#دلتنگی
#نویسندگی
.
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
---
نمیدانستیم قرار است آخرش ختم به اینجا شود!
دِلِمان بین ضریح بابا رضا«ع» مانده بود.
هیچکداممان طاقت دوری دوباره را نداشتیم.
خیلی زود گذشت...
اما چاره ای نبود.
برای آخرین بار به زیارت رفتیم و چشمانمان را روی گنبد دوختیم وسخن گفتیم.
مگر تمامی داشت؛)
بلیط قطار اصفهان همچنان بسته و اتوبوس فراوان بود...
مادرم که کنارمان ایستاده بود
لبخندی زد و گفت:
شما مهمان امام رضا«ع» هستید،نگران نباشید؛
راست میگفت
این مدت از آقا به ما زیاد رسیده بود.
وداع آخر را کردیم و
به سمت هتل حرکت کردیم.
با همراهان خود وسایل را جمع کردیم و
رفتیم به سمت ترمینال.
داخل که شدیم برای همه جا اتوبوس بود
الا اصفهان!
مگر میشد... تا همین الان بلیط اتوبوس بود..
نشستیم و منتظر ماندیم.
تصمیم برآن شد قم برویم و حرم خانم جان زیارتی کنیم و بعد به اصفهان برگردیم.
رفتیم ،
حرم را درخلوتی زیارتی کردیم و
به خانه بازگشتیم.
و عجب مهمانی بود ؛)
هیچ چیز بی حکمت نیست؛)🥺
+الحمدالله
+۶بهمنماه۱۴۰۲ 💚☕
#نویسندگی 🚶🏽♀️
#سفر 📍🗺️
#دلی 🩵
.