eitaa logo
هیـ...چ!
21 دنبال‌کننده
65 عکس
46 ویدیو
0 فایل
-- احوالاتی مجهول ؛ ثبت لحظات قشنگ! -- از هیچ مینویسم...«هِمَت ✍️» @mobtala315 💚☕📷 https://t.me/ir_hich
مشاهده در ایتا
دانلود
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. مگر چه برایم مانده، جز دلتنگی برای کسی که دیگر نمیتوانم صورت ماهش را ببینم . . . ؛)💔🥲 .
؛
. ما همچنان دچار دردیم و میگوییم؛ حرم . . .❤️‍🩹
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. +فقط این خونم کوچیکه چیکارکنم؟ -دلتون بزرگ باشه! وقتی دل انسان بزرگ بود،وقتی انسان هدف داشت با اون هدف همراه بود. همین جا براش بسه...؛)))💚 🥺 👈 هیـــ؛ــــچ
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. اگه زمونه بی رحمه حال من و فقط رقیه میفهمه 🥲💔 00:00 .
. میگفت: گاهی‌درهیئت‌ها‌یک‌قطره‌اشک برای‌ارباب‌را‌به‌من‌هدیه‌کنید ازهمه‌چیزبرایم‌بالاتراست آن‌را‌به‌تمام‌بهشت‌نمیفروشم... :)♥️
- صدای کلید آمد. یک نفر درحال باز کردن در ورودی خانه بود. یعنی که میتوانست باشد؟ از دست این مامان. دست هرکسی که رسیده یک دسته کلید داده. آدم اصلا نمیتواند در خانه خود آسایش داشته باشد. صدای پایش می آمد. داشت از کنار حوز آب وسط حیاط میگذشت. یعنی ماهی قرمز هایی که صبح خریدم را دیده؟ صدا نزدیک تر میشود همین طور که راه میرود پایش روی برگ های خشکِ‌زردِ درخت هلو میرود. صدا قطع شد! ولی چرا داخل نمی آید... کیه،کیه؟ یعنی چرا جواب نمیدهد؟ از جایم بلندمیشوم تا ببینم کیست. همین طور که به سمت درب چوبی ورودی میروم در باز میشود سرم را بالا می آورم و به صورتش نگاه میکنم چشمانم از دیدنش گرد میشود انگار حیرت زده شده ام در جایم خشکم میزند نمیدانم این بغض لعنتی کجا بود ، توان صحبت کردن را از من سلب کرده. .... 🚶🏻‍♀ .
هیـ...چ!
- صدای کلید آمد. یک نفر درحال باز کردن در ورودی خانه بود. یعنی که میتوانست باشد؟ از دست این مامان. د
نشستم روی صندلی نمیدانم اما یکدفعه دلم خواست بنویسم. از چه را فکر نکردم و خروجی آن شد این داستان شاید یک روزی شاخ برگ آن را زیاد کنم و ادامه آن را بنویسم ..!