میدونست خیلی خستم..

و دید که بهش اهمیت دادم

گفت که حاجی هر گند و کثافت کاری بگی من تو این بیست سال کردم.‌..

از رابطه با نامحرم بگیر تا اذیت کردن خانواده و سر سفره مشروب نشستن و...

گفت حاجی الان دارم می‌سوزم..

الان بعد از این همه گناه به این رسیدم که ؛

دیگه بسه!

دیگه نمیتونم ادامه بدم!

می‌خوام برگردم...

ببین یه گناهایی کرده بود که من شرمم میاد اینجا بگم!

ولی آخ حسین چقدر قشنگ میخره...

دورت میده دورت میده میارتت کجا؟

شب تاسوعا یا عاشورا..

گفتم عزیزم چه خوب زمانی رو برا برگشتت گذاشتی

چه خوب موقعی اومدی...

ارباب ما الان داغ دیده است...

برو یکم باهاش حرف بزن...

گفتم حسین اونقدر مَرده که نمیزاره غم تو دلت بمونه

برو سمت سمت حسین...

بهش یه چیزی گفتم آتیش گرفت..

گفتم یه کسایی بودن گوشواره از گوش ناموس حسین کشیدن...

به ناموس حسین جسارت کردن!

گفتم رفیق... توهم که تو خیابون دنبال ناموس مردم میری متلک میندازی به این و اون هیچ فرقی با اونا نداری...

اون ناموس حسین بود

این محب حسین!