مدام در سفر از خویشتن به خویشتنَم
هزار روحَم و در یک بدن نمیگنجم ..
درست یکسال پیش در چنین شبی بود که تصمیم گرفتم کانال مهجور رو بزنم .. چندماه بیوقفه تمام تلاشم رو برای رشدش گذاشتم. جوری که حتی فکرش رو نمیکردم فقط تو چند ماه تیک آماری رو بزنم که هدف یکسالهام بود. در نهایت غرقِ مسیر شدم و مقصد رو از یاد بردم ، کانال مهجور و خودِ مهجور ماجرا کم نداشتن ! هر دو باهم قد کشیدن و تجربه کردن ، هدفای جدیدی رو با هم تیک زدن و برای تیکهای بعدی برنامه ریزی کردن. اما یه جایی ورق برگشت و همه چیز دچار توقف شد ! مهجور با دستای خودش شاخ و برگای مهجور رو چید و با پای خودش عقب کشید. خواست که تمام این چند ماه و اندی روز خاطره بشن و اتفاقات این چند وقت همونجا توی سنگر جا بمونن .. خلاصه اینکه من شدم قاتل مَن. با دستای خودم نفس مهجور رو بریدم ، تانک شدم و گذر کردم از روی سنگر و آدمهاش ، تبر شدم و ریشهی گندیده رو از خاک کشیدم بیرون. فقط بخاطر من ! حالا وقتی از اون شب یا این یکسالی که گذشت حرف میزنم ، کلامم به شیوه اشک در چشمانم میغلتد. صدایم در حنجره میلرزد و غمم گین میشود. نگفتنیهای این مدت تا ابد و یکروز سوهان روح میمانند. فقط بخاطر یک جمله [من نمیخواستم اینجوری بشه ، تقصیر منه.] تنها یک چیز را میدانم ، من هرگز پشیمان نیستم ..🌱
✍🏻 #موسوی ۲۹ دیماه/صفردو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احتمالا خیر ما در رفتن بود ،
جایی دورتر از مهجور ..
مَردمان چه خیری در رفتن دیدهاند که مدام میروند ؟! من دل آنها را ندارم. ساده گذشتن کار من نیست ، اما بسیار شاهد رفتنها بودهام. مرا اینگونه میترسانند و نمیدانند زِ جان عزیز تر داشتم که آن هم رفت ..
ولی درستش این بود که هر وقت این دنیا ما رو زیادی غریب گیر آورد ، در عرض ثانیه طیالارض کنیم نجف ..
هدایت شده از اینجا
مشکلِ بودن ، نبودن هاست میدانی ؟!
پوچیِ دنیا به آدمهاست میدانی ؟!
میپذیرم زندگی پیوسته اِنکارست
این هم از اصرارِ بیمعناست میدانی ؟!
آشتی آتشبسی دیگر به این جنگست
قهرِ ما پایانِ بی دعواست میدانی ؟!
خستگی دیگر نِی و کَرنا نمیخواهد
از سکوتِ بینِمان پیداست میدانی ؟!
من درونِ واژه ها ماندم تو در تکرار
عاشقی درکِ تفاوت هاست میدانی ؟!
هیچ کس از دوریِ شخصی نمیمیرد
زندگی اینگونه پابرجاست میدانی ؟!
گاه باید قصه را از جای دیگر خواند
در پسِ این کوهها دریاست میدانی ؟!
هرکسی راهِ خودش را میرود از ما
تلخیِ دلدادگی اینجاست میدانی ؟!
مردمان دلداده را دیوانه میخوانند
در خفا دیوانگی رویاست میدانی ؟!
آشنایان به هم اینگونه میگویند؛
این " فلانی" زایل و شیداست میدانی ؟!
محسنمحمودنیا
از خواب خستهام ؛
به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم ..
چیزی شبیه به بیهوشی ، برای زمان طولانی .