eitaa logo
هـزار راهِ نرفته 🇵🇸
302 دنبال‌کننده
290 عکس
41 ویدیو
0 فایل
﷽ ✍🏻 خُــرده نویس . . کپی؟! خیــ🚫ــر ؛ این‌ها تکه‌هایی از من‌اند ، من را پراکنده نکنید ! 💍 #موسوی . . 💬 جاٰحرفی : ‌https://daigo.ir/secret/6714622677 ‌* تمجیدی اگر یافتید ، در دل نگه‌دارید.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ * از دیدن بعضی آدم‌ها به خواب و از ندیدن‌شان به بیداری پناه می‌برم. چند شبیه که مرتب بهم سر میزنه ، تو خواب. می‌ترسم ، از بودنش و هم نبودنش. هر دو را با هم گریه می‌کنم. ‌
‌ از آن‌هایی که خالق عنوان‌های عجیب و غریب‌اند خوشم می‌آید. از کلماتی که صاحبان خودشان را دارند بیشتر خوشم می‌آید. از همان‌هایی که کسی جز خودشان متوجه معنا و مفهموم‌ آن نمی‌شوند. * پشت تاکسی اش نوشته بود اونم هست . ‌ 👀 !
‌ ‏یلدا ؟ یل چه دایی ؟ از وقتی نیست دیگه نمی‌تونیم مثل قبل دورهم جمع بشیم آقای قاضی . ‌
‌ * امـا یه چیزی بگم ؟ طولانی‌ترین شب امسال دقیقا همون شبی بود که تا صبح برا سلامتی شهید رئیسی دعا کردیم . ‌
با همه نباید برادر بود برادر. دست به سینه هم همینطور.
کلِ محله با موفقیت متر شد ✅ صحبت‌های مختصرمون هم ۳ ساعت طول کشید. ‌
« قصـه‌یِ ناتمام » قدیم‌ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود ، مثل روغن چرخ‌ خیاطی برای ناله و شیون‌های لولای در ، دوا گلی برای زخم و جراحت‌های کودکانه بر سر زانو هایمان. چقدر این روزها دستانم خالی شده. هیچ علاجی برای دردهایم پیدا نمی‌شود و این پیدا نشدن‌ها مرا تباه می‌کند. کاش مادربزرگ بود و برایم نسخه‌ای می‌پیچید ، تا مرا نجات دهد از این سیارهٔ‌رنج و آدم‌های نصفه‌ونیمه‌اش ، کاش بود تا رهایم می‌کرد از آسمانِ غم ، کاش بود. به گمانم برای بغض‌های خفه شده در گلو به وقت ِ غروب‌های جمعه ، دمنوش بابونه. برای این همه دویدن‌های بی‌پایان و در نهایت نرسیدن ، اشک. مرهم قلب آکنده از غم‌م را مریم‌گلی می‌دانست و باقی رنج‌های صعب‌العلاج را روانه‌ی [ آغوش مادر ] می‌کرد. مادربزرگ قصه‌هایش را ناتمام گذاشت ! افسوس که دیگر نیست ؛ قرار نبود اینجور قصه‌اش را رها کند و به پایان نرساند. قرارمان بود تا برای عشق هم مرهمی بیابد و جراحت‌های سرکش مرا با ضمادی رام کند. به اینجای قصه که رسیدیم ، پرکشید. شاید دوایی برای عشق پیدا نکرد. شاید برای همین بود که زخم‌های سالیانه خودش هم سر باز کرد و این پیدا نشدن او را هم تباه کرد . نکند - مرهمی برای عشق - در زمین یافت نمی‌شود ؟! خدا نکند. وگرنه عده‌ای از ما به یغما می‌رویم و در بین همین زخم‌ها آرام و بی‌صدا جان می‌دهیم. قصه‌ی مادربزرگ ناتمام ماند ، مرهمی هم برای عشق یافت نشد. یوسف گم گشته باز آمد ؟! نیآمد حافظا .. تازه کنعان ، ده به ده دنبال یوسف می‌رود . حافظا دیدی که کنعان دلم بی مـ🌙ـاه شد عاقبت با اشک غم ، کوه امیدم کاه شد گفته بودی یوسف گم‌گشته بازآید ، ولی یوسف‌ من تا قیامت همنشین چاه شد ✍🏻 |
یه متنِ قدیمی دیگه ..