ضمن عرض سلام و خوشآمد گویی به اعضای جدید کانال 🌷🌷
جهت دسترسی به مطالب کانال از این طریق با ما همراه باشید 🌸🌸🌸👇👇
#اندکی_آگاهی 📖📚(مطالب مستندوعلمی در باب جوانی جمعیت، بارداری و....)
#خوش_جمعیتها👨👩👧👦👶👧👦🧒👶👧👦(معرفی خانواده های خوش جمعیت))
#اگر_امروز_تنبلی_کنیم 🙈🙈‼️‼️
#نمایش_صوتی 📽🎥
#کانالهای_دوستدار_جمعیت. 🛍🛍
(معرفی کانالها وفروشگاههای دوستدار جمعیت)
#غزه🇵🇸
#حدیث_هفته📒🌸
#آخرین_خبر_گروه 📣📣(گزارش امور جاری گروه)
#زندگی_شادش_خوبه_بچه_زیادش_خوبه 😍😍😍
#نور_چشمی(عکس های ارسالی مخاطبین از نی نی های جدید 😍)
#عکس_نوشته
💚💚🤍 *امانت* 🤍💚💚
اولین روزهایی بود که اومده بودم کربلا...
این نوزاد مادرش دیابتی بود و کمی نارس...
نفسهاش خیلی بد بود...
😞😞
با کمی اطمینان برگشتم به همراهانم که متخصص اطفال بودند گفتم بعیده که این نینی، با همین اکسیژن تو بینی خوب بشه...😕😕
احتمالا مجبور بشیم تداخلهای پزشکی بیشتری براش بکنیم، مثلا تزریق سورفاکتانت و ...
ساعتی بعد باباش اومد و گفت این نوشتهام رو بذارید بالای سرش...
*نوشته بود: امانت موسی بن جعفر*
😢😢🥰🥰
اشک توی چشمام حلقه زد، الان که دارم مینویسم هم دارم گریه میکنم... ورق برگشت... فردا صبحش در حالیکه حالش کاملا خوب بود زیر سینه مادر شیر خورد و رفت خونه... و تمام محاسبات پزشکی منو به ریخت.
😍😭😭😭
تو هم دستت رو بذار روی قلبت و بگو
*"قلبی و من فیها بِاَمانت موسی بن جعفر"*
🙏🙏😢😢
✍🏻 بخشی از یادداشت خانم دکتر صدیقه طهرانچی
فوق تخصص نوزادان و متخصص اطفال
#امانت_موسی_بن_جعفر (علیه السلام) 😭
#امام_کاظم (علیهالسلام)
@iranejavaan
788.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلامی به زیبایی لبخند ☺️😊
الـــ๓ـحمدلله رب العالمین ❤️
حال واحوال خوبه؟؟؟ 😍
کیفتون کوکه؟؟😉
میدونم مریضیا زیاد شده ولی نذارین حال روحیتونم مریض شه🌸🌷🌸🌷
خودمون باید حال خوبو بسازیم منتطرش نباش☺️☺️
خب بریم سراغ چهارشنبه های پر ماجرا
#کانالهای_دوستدار_جمعیت 🥳🥳🥳
اینجا مجموعه از کانالهایی رو جمع کردیم که.....
نیازمندی های شما رو فراهم کرده و تخفیفات خوبی هم برای چند فرزندی ها در نظر داره 🥳🥳
لباس
کفش
روسری
دندانپزشکی
طب سنتی و....
اول اینو تو کانال جستجو کن
👇👇
#کانالهای_دوستدار_جمعیت
بعدکه لیست کانالها اومد... .....
با خیال راحت بگرد وعضو شو وخرید کن😍🥰
کافیه به ادمینش بگی که یه خونواده خوش جمعیت هستین 😉
🧒👶👦🧒👨👩👧👦
@iranejavaan
#کانالهای_دوستدار_جمعیت
🛍🛍🛒🛒
🌸 بهترین و مناسبترین
کیفهای چرمی👌
👜👛👝🧳🎒
🌸 ست های کیف و روسری مخمل و نخی مطابق سلیقه شما.
🌸 کوله های مدرسه، ۲ کاره و ۳ کاره🎒
🌸 ۲۰ درصد تخفیف ویژه برای مادران زیر ۴۰ سال که ۳فرزندوبیشتر دارند❤️👏👏👏
🌸 تخفیفات ویژه به مناسبت های مختلف👏👏👏
🌸 و جوایز ویژه در خریدهای ۵۰۰ هزارتومان به بالا
همین الان وارد کانال شو تا برنده بشی 😍
https://eitaa.com/joinchat/2500133271Cdae9465243
@iranejavaan
بسمالله
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.»‼️‼️‼️
همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد.
😏😏
مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
🙈🙈
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
😔😔
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم.
😢😢
اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»😍
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد.
😭😍
شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
😍😢😍😢
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج میشوند. این تنها جایی است که نمیخواهم هیچ مادری درکم کند.
😔😔
@iranejavaan