eitaa logo
بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
415 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
637 ویدیو
686 فایل
تاریخ معاصر ایران و دانشنامه انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (30)🔹 🔸سرانجام بریز و بپا‌ش‌ها، قرض و بدهکاری🔸 🔹... ده سال بعد از ازدواج‌مان ... مادر بزرگم «خانم مخصوص» فوت کرد، وضع مالی مادرم هم به‌واسطه مخارجی که برای عروسی کردن دخترهایش متحمل شده بود و ولخرجی‌ها تغییر کرده بود. البته وضع خوب نداشتن او قابل مقایسه با من و امام نبود. او حتی وقتی وضعش خوب نبود اکثر روزها میهمانی می‌داد، زمینی می‌فروخت و خرج می‌کرد، مادرم عجیب زنی بود- خدایش رحمت کند- کمتر کسی را و یا اصلاً کسی را بدان سخاوت و بریز و بپاش دیده بودم، جانماز‌های ترمه‌اش را می‌فروخت و نهار و شام دسته جمعی می‌داد. او هم روزگار عجیبی داشت و با همه دارایی و دست و دل‌بازی زندگی تلخی کرد ... تا مادر بزرگم زنده بود کمک‌هایی به من می‌کرد. او که به رحمت الهی رفت مادرم کم‌کم مقروض شد و به‌تدریج املاکش را فروخت. او پنج خانه در کوچه روحی (شهید فیاض بخش فعلی) خیابان ایران منطقه دوازده تهران داشت، آنها را هم فروخت و عایداتش به نصف تنزل کرد. ضمناً فرزندانش بزرگ شده بودند و رفت آمدش بسیار زیاد بود. مثلاً خودم با هرچند بچه‌ای که داشتم تا فرزند ششم سه ماه تابستان را میهمان او بودم. با اینکه چهار، پنج بچه داشتم ولی وقتی که صحبت حرکت به قم می‌شد مثل کودکی دنبال مادرم راه می‌افتادم و گریه می‌کردم که نمی‌خواهم به قم بروم. گریه و ناله از این طرف و نصیحت و دلداری از طرف مادر. این وضع از چندین روز به‌حرکتمان مانده شروع می‌شد. این رفتار تا ده دوازده سال بعد از ازدواجم ادامه داشت ولی بعدها کم‌کم عادت کردم و بدون ماجراجویی بر می‌گشتم.🔹 —------------ زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 112-119
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (32)🔹 🔸از دنیای درس و دانش و فضیلت تا وادی سیاست🔸 🔹... کلاس هشت بودم که ازدواج کردم. بعد از ازدواج پیش آقا مشغول خواندن جامع المقدمات شدم. البته نه مثل یک طالب فارغ از همه چیز، بلکه در سایه کارهای خانه و بچه‌داری و رفت و آمد. ولی دست از درس برنداشتم تا بچه چهارم به‌دنیا آمد فرزندی بسیار نا آرام و مریض احوال بود، راحتی روز و شبهم را سلب کرده بود، دیگر وقتی برای مطالعه نداشتم در آن هنگام شرح لمعه می‌خواندم، آقا هم صبح تا غروب هفت مجلس درس داشت، لذا ترک تحصیل شد. عراق که رفته بودیم، شروع به خواندن عربی کردم، دختری بود که به زبان عربی تسلط داشت، به منزلمان [او را] دعوت می‌کردم، حکایت‌های عربی را می‌نوشت و من می‌بایست ترجمه می‌کردم و گاهی هم عکس این بود، از کتاب کلاس سوم عربی شروع کردم تا کم‌کم یک مجله‌خوان و رمان‌فهم در زبان عربی شدم، دیگر کتاب‌های عربی را کاملاً می‌فهمیدم. یادم هست کتاب تمدن اسلام به زبان عربی آخرین کتابی بود که مطالعه کردم. وقتی نجف را به قصد پاریس ترک کردم به زبان محلی عراقی خوب حرف نمی‌زدم و خوب هم نمی‌فهمیدم البته اگر در تنگنا قرار می‌گرفتم از جمله‌های فصیح استفاده می‌نمودم، به قول عوام بالاخره چیزی به نام عربی عراقی- ایرانی بلغور می‌کردم ولی به عربی فصیح می‌توانستم مطلبم را بفهمانم. آخر عربی شکسته رایج را باید از معاشرت یاد می‌گرفتی و من با هیچ عربی، نه همسایه، نه دوست، معاشر نبودم ... دوستان همه ایرانی بودند، کاسب‌ها همه فارسی می‌دانستند و در حرم هم فارسی صحبت می‌کردند لذا همیشه می‌گفتم که انگار در گوشه‌ای از قم زندگی می‌کنم از زمانی که از عراق بیرون آمدم خواندن عربی و مطالعه کتاب‌های عربی را کنار گذاشتم و افتادم در وادی سیاست و برخوردهای سیاسی، روزنامه، رادیو، تلوزیون ... اهل مطالعه بوده و هستم و بسیار مطالعه کرده‌ام لذا معلومات عمومی‌ام نسبتاً خوب است، حافظه بسیار قوی داشتم اگر قصیده‌ای را دوبار می‌خواندم حفظ می‌شدم و یا شماره تلفنی را با انگشتم بر کف دست می‌نوشتم بعد از یک‌سال اگر مورد احتیاجم و یا احتیاج دیگری بود به کف دستم نگاه می‌کردم اثرات آن در ذهنم تداعی می‌شد ولی امروز آن حافظه را ندارم. عشق به یادگیری دارم ولی دیگر منزلم محل رفت و آمد فامیل و دوستان و اولادم است لذا وقتی برای مطالعه نمانده است... شاعر نبوده و نیستم ولی آنچه را به‌نام شعر گفته‌ام هرگز فراموش نمی‌کنم...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 17-140-141
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (34)🔹 🔸در عشق یار🔸 🔹... از شعرهای آقا چیزهایی به یادم مانده است که ذکر می‌کنم، گرچه بعضی از آنها چاپ شده است: به یاد کوی تو بیرون زآشیانه شدم *** خراب چشم تو دیدم خراب خانه شدم برای دیدن مه طلعتان محضر شیخ *** نیازمند به تسبیح دانه‌دانه شدم غزلی از امام: یک امشبی که در آغوش ماه تابانم *** زهرچه در دو جهان است روی گردانم بگیر دامن خورشید را دمی ای صبح *** که مه نهاده سرخویش را به دامانم خدای را که چه سری نهفته اندر عشق *** که یار در بر من خفته و من پریشانم ندانم از آب وصل است یا زصبح فراق *** که همچو مرغ سحرگاه من غزل خوانم هزار سال اگر بگذرد از این شب وصل *** ز داستان لطیفش هزار دستانم آقا برای من 3 الی 4 شعر گفته است که اول هر بیت با [حرفی از] اسم من شروع شده که مجموعاً « قدس ایران » می‌شود، مانند این شعر: قد دلجویت اندر گلشن حُسن *** یکی سروی کاندر کاشمر نیست در آیین من، آب زندگانی *** از آن شیرین دهن، پاکیزه‌تر نیست اگر تخم محبت جز تو کارد *** زبیخش برکنم، کان باثمر نیست یکایک جمله اعضای تونیکوست *** به نیکویی تو کس اندر بشر نیست رها از هر غمم تا با تو هستم *** در عالم یاری از تو خوب‌تر نیست از این رو عاشق رویت شدم من *** که دیدم جز تو ما را همسفر نیست آقا می‌گفت یک‌بار که ارومیه رفته بودم کنار دریاچه شعرم گل کرد و این اشعار را [ به یاد تو ] سرودم ... من دوبیت اول و آخر آن را حفظ هستم که گفته بود: قامتت نازم که از سرو سهی دلکش‌تر است *** نوک مژکانت همی خون‌ریزتر از خنجر است ناز پروردی که در بازار حسن و دلبری *** قیمت یک طاق ابرویت زیوسف برتر است🔹 —---------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 148-151
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (33)🔹 🔸روزهای فراق و تنهایی و سروده‌های عرفانی🔸 🔹... زمانی که آقا را به ترکیه تبعید کردند چندین غزل و قصیده گفته‌ام ... مثلاً آتش عشق رُخت شعله زده برجانم *** ابر باران غمت داده چوآب آرامم دوری روی نگار و غم فرسوده‌گی‌ام *** با چه تدبیر کنم بار دل نالانم چند کلمه‌ای از شعر آقا عرض کنم: از قراری که خودشان می‌گفتند ایشان قبل از ازدوجمان هشتاد غزل سروده بودند اثاثیه ایشان را که از مدرسه دارالشفا آوردند کتاب‌هایشان همه بود، به جز کتاب شعرشان و هرچه گشتند و گشتیم پیدا نشد که نشد. بعد از ازدواج ... از آنجا که طبع شعر داشت . دوباره شروع به سرودن شعر نمود که تقریباً هفتاد غزل شد، همه را من جمع کرده بودم چرا که به شعر شدیداً علاقه داشتم و هنوز هم این علاقه هست. شعر را به آن صورت که اغلب می‌خوانند نمی‌خواندم، بلکه لمس می‌کردم. در موقع شعر خواندن می‌لرزیدم و اشک می‌ریختم . بگذرم. روزی برادرم آقا رضا به قم آمد و گفت جُنگ شعر آقا را بده یکی از دوستانم می‌خواهد چند غزل از آن بنویسد، من هم دادم مدت‌ها گذشت من به‌خیال اینکه نزد اوست و او به‌خیال اینکه به من برگردانده است. خلاصه دفتر شعر مفقود شد و یا بعضی‌ها آن را پیش خودشان مفقود کردند!! داستانی یادم آمد که نقل‌اش بد نیست آقا غزلی گفته بود که یک بیت آن اینست: سزد زدانه انگور سبحه‌ای سازم *** برای رفتن میخانه استخاره کنم (1) دانه انگور را به دانه تسبیح تشبیه کردن آن هم برای رفتن به میخانه! و مناسبت « می » و « انگور » و « استخاره» و « تسبیح» داد مقدسین را در آورده بود! کار به شکایت پیش مرحوم حاج شیخ عبدالکریم [حائری] کشید. گفته بودند آقا روح‌الله دیگر چه بی‌دینی که نکرده است! فلسفه می‌گوید! این هم شعرش، اهل عرفان هم که هست، او را از حوزه بیرون کنید! مرحوم حاج شیخ گفته بود « در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست »! من تعجب می‌کنم که ایشان چرا به‌فکر استخاره افتاده است...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 146-147 —---------- 1. سید حمید روحانی این سروده امام را یک رباعی به مضمون زیر روایت می‌کند: بهار آمد و دستار زهد پاره کنید به پیش پیر مغان رفته استشاره کنید سزد زدانه انگور سبحه‌ای سازید برای رفتن میخانه استخاره کنید حاج شیخ عبدالکریم حائری (رضوان الله تعالی علیه) بنیانگذار حوزه قم وقتی این سروده را خوانده بود، خندیده و فرموده بود به آقا روح الله بگویید در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (35)🔹 🔸روزگار مبارزه🔸 🔹آقا همیشه روحیه مبارزه جویی داشت در زمان رضاخان او مدام در رنج و سختی بود ... او کسی نبود که با آن تهدیدها تن به خواسته‌های رضا خان بدهد. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم [حائری] که قائل به سکوت بود حتی یک لحظه نتوانسته بود روح این مرد را در برابر زور رضاخانی وادار به سکوت کند، گرچه خود چنین کرد و عده‌ای را بر همین پایه تربیت نمود ولی دسته‌ای دیگر که زیاد نبودند و آقا از آن جمله بود و نزد او درس می‌خواندند حاضر به قبول رویه او نشدند. مردم بی‌پناه می‌رفتند و گزارش ظلم‌ها و ستمهایی را که عمله رضاخان بر آنان کرده بودند می‌دادند و او سکوت می‌کرد، تو گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است و لابد مصلحت را در سکوت می‌دانست موقع امتحان طلبه‌ها که از طرف دستگاه برقرار شده بود، مرحوم حاج شیخ نه تنها طلبه‌ها را از امتحان منع نکرد که حتی آنان را به امتحان ترغیب هم کرد. از حاج شیخ و تفکر ایشان که خود بینشی خاص است، بگذریم آقا با مرحوم آیت الله بروجردی هم اختلاف سلیقه داشت ولی هرگز [علیه ایشان] سخنی نمی‌گفت چرا که احترام آقای بروجردی را لازم و احترام اسلام می‌دانست و همینطور نسبت به آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری هم همیشه احترام می‌کرد. احترام کردن مسأله‌ای است و اختلاف سلیقه، مسأله دیگری با نگرشی به کشف‌اسرار ، نوع بینش آقا را می‌توان تا اندازه‌ای ترسیم نمود. در آن زمان که روحانیون حق پوشیدن لباس روحانیت از یک طرف و خواندن علنی درس فلسفه و عرفان را از طرف دیگر نداشتند ایشان در کتاب کشف‌اسرار حکومت اسلامی را مطرح کرده است که حکومت از آن خدا و پس از نبی و ائمه و سپس [ با ] فقها می‌باشد. او می‌گوید « کسی جز خدا حق حکومت بر کسی را ندارد و خدا به حکم عقل، باید خود برای مردم حکومت تشکیل دهد و قانون وضع کند. اما قانون همان قوانین اسلام است که وضع کرده و پس از این ثابت می‌کنیم که این قانون برای همه و برای همیشه است ... »🔹 —---------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسرامام) ص 179-181
پیام های حرکت 9 دی.mp3
6.47M
🔹مشهد مقدس - حوزه علمیه حضرت معصومه - سخنرانی دکتر سید حمید روحانی دی ماه 95 🔹
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (36)🔹 🔸پیام امام به هموطنان🔸 🔹... آقا در آخر کتاب کشف اسرار آورده است: اینک آیاتی از قرآن را برای شما آوردیم و این اوراق را به گفته‌های خدای جهان به پایان میرسانیم: 1. بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْکافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً (1) 2. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (2) 3. وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُم وَآخَرينَ مِن دونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللَّهُ يَعلَمُهُم وَما تُنفِقوا مِن شَيءٍ في سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيكُم وَأَنتُم لا تُظلَمونَ (3) هم‌میهنان عزیز، خوانندگان گرامی، برادران ایمانی، جوانان ایران دوست، ایرانیان عظمت‌خواه، مسلمانان عزت طلب و دین‌داران استقلال خواه اینک این فرمان‌های آسمانی است، این دستورات خدایی است، این پیام‌های غیبی است که خدای جهان برای حفظ استقلال کشورهای اسلامی و بنای عظمت و سرفرازی، برای شما ملت قرآن فرو فرستاده است، آن را بخوانید تا استقلال و عظمت شما برگردد و پیروزی و سرافرازی را دوباره در آغوش گیرید و گرنه راه نیستی و زندگی سراسر ذلت و خواری را خواهید پیمود و طعمه جهانیان خواهید شد ... این نوع تفکر امام است، همان امامی که این‌گونه در مورد حکومت می‌اندیشد، مسائل عرفانی را هم می‌خواند و تدریس می‌کند. می‌دانید کسانی که دنبال فلسفه و عرفانند ذنبال این‌گونه کارها یعنی حکومت نیستند و همینطور بالعکس ولی او در دو جبهه قیام کرد: جبهه مبارزه با تقدس مآبی ... و از آن طرف ... برای بر پایی دین خدا [که] لحظه‌ای از تلاش باز نایستاد ...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 183 - 186 —---------- 1 . سوره نسا آیه 138-139: به منافقان بشارت ده که مجازات دردناکی در انتظار آنهاست، همانان که کافران را به جای مومنان دوست خود بر می‌گزینند. آیا اینها می‌خواهند از کافران کسب عزت و آبرو کنند؟ همه عزت‌ها از آن خداست. 2 . سوره مائده آیه 51: ای کسانی که ایمان آوردید یهود و نصارا را تکیه‌گاه خود قرار ندهید، آنها تکیه‌گاه یکدیگرند و کسانی از شما که به آنها تکیه کند، از آنها محسوب می‌شود و خداوند ستمکاران را هدایت نمی‌کند. 3 . سوره انفال آیه 60: در برابر دشمنان تا آنجا که توان دارید خود را آماده سازید و اسب‌های ورزیده برای میدان نبرد فراهم کنید تا دشمنان خویش را مرعوب کنید و نیز گروهای دیگر [از دشمنان] را که شما نمی‌شناسید و خداوند آنها را می‌شناسد [بترسانید] هرچه در راه خدا انفاق کنید به‌شما باز گردانده می‌شود.
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (37)🔹 🔸نیمه شب آقا را بردند🔸 🔹... سال 41 بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی [تابستان] در امام‌زاده قاسم بودیم که مرحوم آقای سید عبدالهادی شیرازی درگذشت. آقای اشراقی از قم با شتاب آمد [و به امام گفت] که ایشان فوت کرده است، شما برایش فاتحه بگیرید. می‌دانیم که یکی از کارهای بزرگ [مراجع] برگزاری فاتحه بود ... [آقا] وقتی متوجه شد که او برای این کار راهی این دیار شده است ... گفت من اهل این حرف‌ها نیستم ... دست از سرم بردارید و در فکر مرجعیت من نباشید شاه بعد از [فوت] مرحوم آیت الله بروجردی تصمیم داشت دین را کنار بگذارد و تکلیف دین و روحانیت را یک‌سره ‌کند. البته این تصمیم را در زمان مرحوم آقای بروجردی گرفته بود، ولی قدرت ایشان اجازه چنین کاری را به شاه نمی‌داد ... بعد از [فوت] مرحوم بروجردی آقا علاوه بر درس و بحث ... خود را در مقابل حوادث واقعه مسئول می‌دانست ... و اعتقاد داشت که سکوت در مقابل ظلم، خود ظلمی بزرگ‌تر است ... آقا معتقد بود که شاه قدم اول را با احتیاط برداشته است ولی قدم‌های آینده‌اش خطر جدی برای اسلام و استقلال کشور است لذا نمی‌توانست در برابر حرکات ضد دینی شاه ساکت بماند ... ... این مسایل از ابتدای محرم ادامه پیدا کرد تا عاشورا که منجر به ان خطابه آنچنانی [سخنرانی علیه شاه] شد و شب بعدش آمدند روح الله خمینی را دستگیر کردند. ابتدا ریختند منزل ما که گفتم بیرونی شده بود و کارگران را که در خانه می‌خوابیدند کتک مفصلی زدند که آقا کجاست. ظاهراً مهاجمین چتر بازانی بودند که به آسانی از بام منزلمان در حیاط می‌پریدند آقا ... از هیاهو و همهمه‌ای که بلند شده بود فهمید که داستان از چه قرار است ... آمد بالای سر من که خانم گفتم بله گفت آمده‌اند مرا بگیرند ناراحت نشو ... بقیه را بیدار کن و به آنها سفارش کن که آرام آرام باشند. چنان با آرامش حرف می‌زد که آرامش را در من تلقین کرد ... من صدای نفس‌های تند و مضطرب نامردمانی را در پشت در حیاط احساس می‌کردم ... آرامش منزل را فریاد آقا به‌هم زد ... من روح الله خمینی هستم به کسی کاری نداشته باشید ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 212-214
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (38)🔹 🔸روزهای شوم فراق🔸 🔹... [پس از دستگیری امام] خانه ما محل رفت و آمد خانمها شده بود. خانم‌های می‌آمدند و [از شدت اندوه] غش می‌کردند و من سر آنها را در دامان خویش می‌گذاشتم و با آب و شربت حالشان را جا می‌آوردم. اینان زنان طلاب و طبقه فقیری بودند که واقعاً آقا را دوست داشتند ولی همان موقع زنان بعضی از افراد می‌آمدند و با حرف‌های نیش‌دار قلب ما را می‌شکستند ولی ما تصمیم داشتیم آرام باشیم . مقایسه زنانی که از شدت تأثر از خود بی خود می‌شدند با زنانی که در آن حال هم ما را رها نمی‌کردند و زخم زبان می‌زدند، مقایسه فقر با غنا و سازشکاری بود ... [روزی] نزدیک غروب بود، در سطح شهر شایع کردند که امشب بناست به منزل آقا حمله شود و زنان را به اسارت گیرند. من باور نداشتم ولی این شایعات با اوضاعی که در شهر می‌گذشت یعنی با کشتار دسته جمعی مردم، مردها را به این فکر واداشت که ما را نقل مکان دهند، آقای اشراقی و مصطفی آمدند که امشب منزل را ترک کنید. به آنها گفتم ترسیده‌اید؟ گفتند چنین شنیده‌ایم . گفتم دروغ است، من از این خانه تکان نمی‌خورم من حاضر به اسارت هستم ولی حاضر نیستم فرار کنم. مصطفی گفت این فرار نیست، هر لحظه باید موضعی داشت. گفتم موضع من همین است. رفتند دقایقی بعد آمدند که معطل نکنید، مسئله جدی است. من مقاومت کردم. مصطفی عصبانی شد گفت اگر شما را امشب ببرند، من چه کنم؟ . من وقتی دیدم پسرم این‌گونه مضطرب است قبول کردم. خب حالا کجا برویم؟ قرار شد به منزل مادر آقای اشراقی در محله سیدان نقل مکان کنیم. خدا می‌داند که چقدر مشکل بود ولی تحمل کردم، رفتیم و فردایش برگشتیم و فهمیدند که حق با من است. نزدیک یکماه منزلمان محل جمعیت کثیری بود که عیادت ما می‌کردند یک روز جمع می‌شدند همه با هم قرآن می‌خواندند و چند دور قرآن را در یک روز تمام می‌کردند، روز دیگر ختم انعام، روز دیگر نماز حاجت حضرت رسول (ص) ، روز بعد حاجت از حضرت ابوالفضل، آنچه که زنان طبقه محروم و زنان طلاب آن روز توانستند کردند ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 238-240
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (39)🔹 🔸توسل به حضرت رضا (ع)🔸 🔹... روز 15 خرداد رژیم برای ارعاب مردم دستور داده بود تا هواپیما بر فراز قم به پرواز درآیند و این کار شد، زنان قم و نیز مردان از شکستن دیوار صوتی در فضای شهر وحشت می‌کردند، منزل ما در موقع عبور [هواپیما] پر از شیون می‌شد، هواپیما توگویی وقتی به منزلمان می‌رسیدند خود را پایین‌تر می‌کشیدند، با سرعتی عجیب بر روی شهر مانور می‌دادند. بیشتر زنان در منزلمان بی‌حال می‌شدند، من و دخترانم به آنها شربت می‌دادیم، آنها آمده بودند برای دلداری ما و ما بودیم که به آنها دلداری می‌دادیم ... روزهای اول ما خبر از آقا نداشتیم و من سخت دلواپس بودم و بعد از اطلاع از محل امام چند روزی بود ما برای آقا غذا می‌بردیم یعنی در منزل مادرم تهیه می‌کردیم و مشهدی‌علی می‌برد زندان عشرت آباد که وقتی از آنجا عبور می‌کنم به یاد آن قضایا می‌افتم. دلم نمی‌آمد این کار [غذا بردن برای امام] را رها کنم و به مشهد بروم ولی بالاخره با اصرار دوستان راضی شدم، مادرم غذا [برای امام] را برعهده گرفت، و من و دخترم فریده و احمد به مشهد رفتیم. از حضرت رضا خواستم هر روزی که وارد تهران می‌شوم، هفته بعد همانروز آقا آزاد شود، یک هفته مشهد ماندیم روزی که مراجعت کردم جمعه بود و جمعه دیگر آقا آزاد شد(1) او را به منزل آقای حاج آقا عباس نجاتی بردند برای آنان مکان قابل اطمینانی بود ...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 240-242 —--------- 1. آزادی امام از زندان روز جمعه 11 مرداد 1342 بود که به تعبیر امام حبس به حصر تبدیل شد
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (40)🔹 🔸خواستند امام را بشکنند خدا آنها را شکست🔸 🔹... روزی که به دیدن آقا در داودیه، منزل آقای نجاتی رفتیم، دیدم آقا خیلی سیاه شده گردنش پوست پوست است گفتم این چیست، این غیر طبیعی است، آقا یقعه‌اش را پس زد و انگشت روی پوست بدنش مالید و پوست بدنش از بالا لوله شد و هرکجا را که انگشت می‌گذاشت پوست لوله می‌گشت ... گفتم چرا اینطور شد، گفت در جایی قرارم دادند که تمام پوست بدنم از گرما ریخت و چندبار دست روی زمین گذاشت و گفت مثل آتش بود، مثل آتش داغ بود، می‌سوزاند. یعنی درجایی که آقا را برده بودند وضع چنین بوده است. آنها تصمیم داشتند با این فشارها آقا را بشکنند ولی خدا آنها را شکست [از وضع امام] خیلی متأثر شدم، اشک در چشمانم [جاری] گشت که هنوز آن را بر سینه احساس می‌کنم. بعد از چند روز که آقا در منزل آقای نجاتی ماندند، اوضاع داودیه و خیابان شمیران دگرگون شد. کنار خیابان شمیران اسب سواران کلانتر سوار مستقر شده بودند، واقعاً تماشایی بود. اسب سواران هر کدام با فاصله چند متر ایستاده بودند با آن ژست پلیسی و مردم در پیاده روها نشسته بودند و تمام ماشین‌هایی که از خیابان شمیران رد می‌شدند خود مبلّغی علیه دستگاه ظلم می‌شدند. دولت متوجه شد که اوضاع به صورت بدی پیش می‌رود تصمیم گرفت ایشان را از آنجا به جای دیگر نقل مکان دهد ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 243-244
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (41)🔹 🔸در دوران حصر بر امام چه گذشت؟🔸 🔹... دولت تصمیم گرفت ایشان را از آنجا [داودیه] به جای دیگر نقل مکان دهد. آقای روغنی پیدا شد و مسئولیت پذیرایی از امام را برعهده گرفت و مدت دو ماه در منزل او ماندند و مأموران ساواک حفاظت ایشان را برعهده گرفته بودند. برای ما هم در نزدیکی آنجا یعنی قیطریه خانه‌ای اجاره کردند. ما هم که منزلمان در قم بیرونی شده بود آمدیم تهران و در این منزل با کمی اثاثیه که از قم آوردیم و کمی هم از آقای روغنی و مقداری هم از دوستان و آشنایان تهران گرفته بودیم، زندگی را شروع کردیم و زمستان را بدون وسیله گرم‌کن گذراندیم چرا که خانه‌ای که برای ما اجاره کرده بودند نه شوفاژ و نه بخاری داشت. آقا بعد از دوماه در منزل آقای روغنی آمدند منزل خودمان. برای آقا یک کرسی گذاشتیم و با یک بخاری دستی عمارت را گرم کردیم. اتفاقاً زمستان سردی بود، مرتب برف می‌آمد دیگر زمستانی به آن سردی نشد اتاق‌هامان را با روزنامه‌هایی که به شیشه‌های آن می‌چسباندیم گرم می‌کردیم زیرا پرده نداشت لحاف و تشک کم داشتیم، مخصوصاً زمانی که دخترهامان از قم می‌آمدند. شیش‌ماه در آنجا بودیم تا عید نوروز 43. در آن شیش ماه کسی فکر نمی‌کرد که به آقایی که اینک سمبل مبارزه علیه شاه بود این چنین بگذرد ... منزل در اختیار سازمانی‌ها [ساواک] بود، در جلوی منزلمان مأمور ایستاده بود، کمی آن طرف‌تر خانه اجاره کرده بودند و شصت – هفتاد نفر در آن خانه زندگی می‌کردند، هرکس که می‌خواست بیاید و یا برود شدیداً کنترل می‌شد، حتی اکثر اوقات وقتی می‌خواستم به منزل مادرم یا دوستان و قوم خویشان بروم یک مأمور مراقبم بود. همیشه داخل زنبیل خرید روزانه‌مان را هم بازرسی می‌کردند. یادم می‌آید که یک روز مشهدی علی کارگرمان را فرستادم تا بعضی مواد غذایی مثل گوشت و سبزی و ... بخرد آنها را برای ناهار می‌خواستم مقداری بیش از اندازه دیر آمد از او پرسیدم چرا دیر کردی؟ گفت این پدر ...ها معطلم کردند ...🔹 —------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 245-246
شماره 48 فصلنامه تخصصی 15خرداد منتشرگردید.
🔹کودکان معصوم یمنی, نگران بمب‌باران‌های سعودی - صهیونیستی🔹
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (42)🔹 🔸خانم! نترس🔸 🔹... ساعت هشت بعدازظهر روز هجدهم فروردین1343 (1) حرکت [آقا] به‌سوی قم و نیمه‌های شب وارد قم شدند ... آقا رفت و من فردای آن روز آنچه اثاثیه امانتی گرفته بودم، به صاحبانش، پس از تشکر رد نمودم و عازم قم شدم و وارد منزلی شدم که از همان منزل آقا را ربوده بودند ... منزل خودمان ... مملو از جمعیت بود. بعد از چند روز منزل همسایه‌مان را اجاره کردند و به‌عنوان اندرون در اختیار‌مان گذاشتند. در این منزل مسایل سیاسی عمیق‌تر از قبل بود زیرا زمانی گذشته بود و تجربه‌هایی کسب شده بود ... امروز این آقا بود که دنبال آنها گذاشته بود، این آقا بود که می‌گفت چه کاری باید بشود و چه کاری نباید بشود مسأله کاپیتولاسیون یکی از این مسایل بود که منجر به نطق تاریخی امام در چهارم آبان شد. وقتی امام مشغول نوشتن اعلامیه کاپیتولاسیون بود در را باز کردم و وارد اتاق شدم از زیر عینک نگاهی به من کرد در حالی که نشسته بود کاغذ را روی زانوی خود قرار داده بود، من به او نگاه می‌کردم و او به من ، پس از چند لحظه گفتم مشغول [نوشتن] اعلامیه هستی؟ همانطور که با عینک به من نگاه می‌کرد با خنده گفت چیزی نیست نترس. گفتم من نمی‌ترسم، من عقیده‌ام این است که شما باید به صورتی حرکت کنی که به این زودی‌ها دستگیر نشوی. او گفت نترس! گفتم آقایان که از دستگیری شما خوشحال می‌شوند، مردم و طلاب بی‌سرپرست می‌مانند شما کاری می‌کنید که دستگیری شما و عده‌ای از دوستانت از لوازم لاینفک آن است. برای بار سوم فقط گفت نترس! اوقاتم تلخ شد و از اتاق بیرون آمدم. نطق کاپیتولاسیون را ایراد نمود، اعلامیه‌اش هم پخش شد...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 250-252 —------------- 1. آزادی امام و بازگشت ایشان به قم: شب 16 فروردین 1343
🔸حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی در یادواره شهدای انقلاب اسلامی گیلان🔸 🔹در دولت روحانی, عظمت و استقلال نظام آسیب دید / دیپلماسی تدبیر ما را در دنیا سرشکسته کرده است🔹 🔹ملت ما! نگذارید راهزنان با لباس شبان به صحنه آمده و راه را برای بازگشت جهانخواران باز کنند🔹 🔹اگر ملت و نیروهای بسیجی در مقابل اشرافی گری و حقوق های نجومی ساکت نمی نشستند تعدادی افراد بیگانه از انقلاب نمی توانستند بر کشور مسلط شوند🔹 🔹زیردستان کسانی که حقوق های 80 و 240 و 200 میلیون تومانی می گیرند مسخ شده هستند زیرا فردی که انسان باشد نمی تواند حقوق کلان دریافت کند و در مقابل چشم او مردم حتی قدرت خرید مایحتاج روزانه خود را نداشته باشند🔹 🔹افرادی با ادعای پیرو امام و انقلاب در تلاش هستند راه شهدا را به بن بست بکشانند و آرمان ها و اندیشه های شهدا را کم رنگ کنند🔹 🔹کمر آمریکا در مقابل حماسه آفرینی ملت ایران شکسته شد/ کرنش در مقابل بیگانگان دهن کجی به ملت است🔹 🔹مقام معظم رهبری در آغاز مذاکرات به طور رسمی اعلام کردند؛ با مذاکرات مخالفت نمی کنم اما آن را بیهوده می دانم، آدم عاقل کار بیهوده نمی کند🔹 🔹امام (ره) با وجود انقلابی گری انسان سازنده ای بود و پس از پیروزی انقلاب حساب 100 جهاد سازندگی و کمیته امداد را تاسیس کرد تا ملت را از تباهی، گرسنگی و مشکلات اقتصادی نجات دهد اما پول پرستان و زراندوزان نگذاشتند آرمان های امام (ره) به ثمر برسد🔹 🔹در این مقطع حساس رئیس جمهور ایران آمریکا را از بن بست نجات داد اما اکنون استکبار در دنیا جنجال راه انداخته که ایران به بن بست رسیده و تسلیم شده است وی با اشاره به اینکه نتیجه لبخند به آمریکا نجات سیاست های آن کشور است، بیان کرد: در مقابل به ما بی سواد، بی شناسنامه، دنیا ندیده و ... نسبت می دهند🔹
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (43)🔹 🔸دستگیری امام برای بار دوم🔸 🔹... شبی که آقا را دستگیر کردند من در اتاقی خوابیده بودم که یک طرفش دیوار کوچه بود، از صدای پای جمعیت و هیاهو از خواب پریدم، از اتاق بیرون آمدم، وارد ایوان جلوی اتاق شدم، با منظره عجیبی مواجه گشتم، کماندوهای شاه پشت سر هم روی دیوار منزلمان می‌آمدند تقریباً هر سی ثانیه به سی ثانیه یک نفر، با اینکه دیوار بلند بود و نردبانی در کار نبود ... که ناگهان صدای لگدی که بر درب بین اندرون و بیرونی وجود داشت بلند شد، از طرف دیگر درب منزلمان را به شدت می‌کوبیدند که ناگهان تخته درب بین اندرون و بیرونی شکست آقا از ابتدا بیدار بود و مشغول نماز شب و ناظر جریان و بعد مشغول تهیه بعضی چیزهایی که پس از دستگیری به آنها احتیاج داشت، مثل مهر، دستمال، شانه و ... آقا با آرامی آمدند به طرف من ... و مهری را که روی آن روح‌الله‌الموسوی، حک شده بود را به من داد و گفت این پیش شما باشد تا خبری از من برسد، به هیچکس ندهید. به‌خدا سپردمت، من هم گفتم خداحافظ، خدانگهدارت و رفت. احمد خود را به من رساند، آقا رفته بود، به من گفت آقا کجاست؟ گفتم اگر می‌خواهی آقا را ببینی از آن در برو و او پابرهنه دوید، آقا را با فولکس می‌بردند احمد هم به دنبال ماشین می‌دوید بین احمد و ماشین چند مأمور که هدایت کننده اصلی عملیات بودند قرار داشتند... احمد با پرتاب چند سنگ به طرف مأمورین آنها را تعقیب می‌کرد آنها هم کاری به احمد نداشتند فقط دنبال ماشین می‌دویدند، احمد گفت به آنها خیلی نزدیک شدم که برگشتند و فحش رکیک دادند و پس شنیدند. احمد از کوچه برگشت و مشهدعلی را فرستاد تا مصطفی را خبر کند و بعد احمد کنار من نشست و من زیر پتو دراز کشیده بودم و او به شوخی گفت خانم خوابش برد البته من تحمل این گونه چیزها را دارم ولی خیلی متأثر بودم و رفتم زیر پتو تا تأثر خودم را به احمد منتقل نکرده باشم ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 261-262
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (44)🔹 🔸تبعید بی بازگشت🔸 🔹... صبح روز بعد [همانروزی که امام را دستگیر و تبعید کردند] مصطفی فرزند عزیزم را گرفتند او رفته بود منزل آقایان مراجع، در منزل آقای نجفی دستگیر و به زندان قزل قلعه ‌بردند و بعد از 57 روز زندان، روز 8 دیماه آزاد می‌شود. آزادی مصطفی بدینصورت بود که سرهنگ مولوی با او در زندان ملاقات می‌کند و به او پیشنهاد می‌دهد که اگر مایل باشد می‌تواند به ترکیه نزد امام برود، مصطفی میپذیرد و با خود می‌گوید اگر مادر و دوستان صلاح ندیدند نمی‌روم فعلاً این را باید پذیرفت. مصطفی مسأله رفتنش را با من در میان گذاشت من به او گفتم این یک کلاه است که سرمان می‌گذارند، این معنایش تبعید تو به دست خود است. از این گذشته تو در ایران منشأ اثری تلاش کن پدرت آزاد گردد، نه تو تبعید شوی، از همه اینها بگذریم رفتن تو به ترکیه موجب می‌شود مردم از هیجان بیفتند و یا هیجانشان کم شود و هر کس می‌گوید خب الحمدالله دیگر آقا تنها نیست. او خودش هم که با دوستانش مشورت کرده بود به همین نتیجه رسیده بودند لذا پیغام داد که نمی‌رود. یک مکالمه تلفنی شدیدالحن بسیار رکیکی هم در همین زمینه سرهنگ مولوی با او داشت و بعد هم معلوم بود که ماندنی نیست چرا که هجوم جمعیت و رفت و آمدها با رفت و آمدهای قبلی خیلی فرق کرده بود. در مدتی که مصطفی در قزل قلعه زندانی بود هیچ ملاقاتی به ما ندادند فقط یک بار عموی او آقای هندی با او ملاقات کرد ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 264-266