eitaa logo
بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
417 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
637 ویدیو
686 فایل
تاریخ معاصر ایران و دانشنامه انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (42)🔹 🔸خانم! نترس🔸 🔹... ساعت هشت بعدازظهر روز هجدهم فروردین1343 (1) حرکت [آقا] به‌سوی قم و نیمه‌های شب وارد قم شدند ... آقا رفت و من فردای آن روز آنچه اثاثیه امانتی گرفته بودم، به صاحبانش، پس از تشکر رد نمودم و عازم قم شدم و وارد منزلی شدم که از همان منزل آقا را ربوده بودند ... منزل خودمان ... مملو از جمعیت بود. بعد از چند روز منزل همسایه‌مان را اجاره کردند و به‌عنوان اندرون در اختیار‌مان گذاشتند. در این منزل مسایل سیاسی عمیق‌تر از قبل بود زیرا زمانی گذشته بود و تجربه‌هایی کسب شده بود ... امروز این آقا بود که دنبال آنها گذاشته بود، این آقا بود که می‌گفت چه کاری باید بشود و چه کاری نباید بشود مسأله کاپیتولاسیون یکی از این مسایل بود که منجر به نطق تاریخی امام در چهارم آبان شد. وقتی امام مشغول نوشتن اعلامیه کاپیتولاسیون بود در را باز کردم و وارد اتاق شدم از زیر عینک نگاهی به من کرد در حالی که نشسته بود کاغذ را روی زانوی خود قرار داده بود، من به او نگاه می‌کردم و او به من ، پس از چند لحظه گفتم مشغول [نوشتن] اعلامیه هستی؟ همانطور که با عینک به من نگاه می‌کرد با خنده گفت چیزی نیست نترس. گفتم من نمی‌ترسم، من عقیده‌ام این است که شما باید به صورتی حرکت کنی که به این زودی‌ها دستگیر نشوی. او گفت نترس! گفتم آقایان که از دستگیری شما خوشحال می‌شوند، مردم و طلاب بی‌سرپرست می‌مانند شما کاری می‌کنید که دستگیری شما و عده‌ای از دوستانت از لوازم لاینفک آن است. برای بار سوم فقط گفت نترس! اوقاتم تلخ شد و از اتاق بیرون آمدم. نطق کاپیتولاسیون را ایراد نمود، اعلامیه‌اش هم پخش شد...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 250-252 —------------- 1. آزادی امام و بازگشت ایشان به قم: شب 16 فروردین 1343
🔸حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی در یادواره شهدای انقلاب اسلامی گیلان🔸 🔹در دولت روحانی, عظمت و استقلال نظام آسیب دید / دیپلماسی تدبیر ما را در دنیا سرشکسته کرده است🔹 🔹ملت ما! نگذارید راهزنان با لباس شبان به صحنه آمده و راه را برای بازگشت جهانخواران باز کنند🔹 🔹اگر ملت و نیروهای بسیجی در مقابل اشرافی گری و حقوق های نجومی ساکت نمی نشستند تعدادی افراد بیگانه از انقلاب نمی توانستند بر کشور مسلط شوند🔹 🔹زیردستان کسانی که حقوق های 80 و 240 و 200 میلیون تومانی می گیرند مسخ شده هستند زیرا فردی که انسان باشد نمی تواند حقوق کلان دریافت کند و در مقابل چشم او مردم حتی قدرت خرید مایحتاج روزانه خود را نداشته باشند🔹 🔹افرادی با ادعای پیرو امام و انقلاب در تلاش هستند راه شهدا را به بن بست بکشانند و آرمان ها و اندیشه های شهدا را کم رنگ کنند🔹 🔹کمر آمریکا در مقابل حماسه آفرینی ملت ایران شکسته شد/ کرنش در مقابل بیگانگان دهن کجی به ملت است🔹 🔹مقام معظم رهبری در آغاز مذاکرات به طور رسمی اعلام کردند؛ با مذاکرات مخالفت نمی کنم اما آن را بیهوده می دانم، آدم عاقل کار بیهوده نمی کند🔹 🔹امام (ره) با وجود انقلابی گری انسان سازنده ای بود و پس از پیروزی انقلاب حساب 100 جهاد سازندگی و کمیته امداد را تاسیس کرد تا ملت را از تباهی، گرسنگی و مشکلات اقتصادی نجات دهد اما پول پرستان و زراندوزان نگذاشتند آرمان های امام (ره) به ثمر برسد🔹 🔹در این مقطع حساس رئیس جمهور ایران آمریکا را از بن بست نجات داد اما اکنون استکبار در دنیا جنجال راه انداخته که ایران به بن بست رسیده و تسلیم شده است وی با اشاره به اینکه نتیجه لبخند به آمریکا نجات سیاست های آن کشور است، بیان کرد: در مقابل به ما بی سواد، بی شناسنامه، دنیا ندیده و ... نسبت می دهند🔹
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (43)🔹 🔸دستگیری امام برای بار دوم🔸 🔹... شبی که آقا را دستگیر کردند من در اتاقی خوابیده بودم که یک طرفش دیوار کوچه بود، از صدای پای جمعیت و هیاهو از خواب پریدم، از اتاق بیرون آمدم، وارد ایوان جلوی اتاق شدم، با منظره عجیبی مواجه گشتم، کماندوهای شاه پشت سر هم روی دیوار منزلمان می‌آمدند تقریباً هر سی ثانیه به سی ثانیه یک نفر، با اینکه دیوار بلند بود و نردبانی در کار نبود ... که ناگهان صدای لگدی که بر درب بین اندرون و بیرونی وجود داشت بلند شد، از طرف دیگر درب منزلمان را به شدت می‌کوبیدند که ناگهان تخته درب بین اندرون و بیرونی شکست آقا از ابتدا بیدار بود و مشغول نماز شب و ناظر جریان و بعد مشغول تهیه بعضی چیزهایی که پس از دستگیری به آنها احتیاج داشت، مثل مهر، دستمال، شانه و ... آقا با آرامی آمدند به طرف من ... و مهری را که روی آن روح‌الله‌الموسوی، حک شده بود را به من داد و گفت این پیش شما باشد تا خبری از من برسد، به هیچکس ندهید. به‌خدا سپردمت، من هم گفتم خداحافظ، خدانگهدارت و رفت. احمد خود را به من رساند، آقا رفته بود، به من گفت آقا کجاست؟ گفتم اگر می‌خواهی آقا را ببینی از آن در برو و او پابرهنه دوید، آقا را با فولکس می‌بردند احمد هم به دنبال ماشین می‌دوید بین احمد و ماشین چند مأمور که هدایت کننده اصلی عملیات بودند قرار داشتند... احمد با پرتاب چند سنگ به طرف مأمورین آنها را تعقیب می‌کرد آنها هم کاری به احمد نداشتند فقط دنبال ماشین می‌دویدند، احمد گفت به آنها خیلی نزدیک شدم که برگشتند و فحش رکیک دادند و پس شنیدند. احمد از کوچه برگشت و مشهدعلی را فرستاد تا مصطفی را خبر کند و بعد احمد کنار من نشست و من زیر پتو دراز کشیده بودم و او به شوخی گفت خانم خوابش برد البته من تحمل این گونه چیزها را دارم ولی خیلی متأثر بودم و رفتم زیر پتو تا تأثر خودم را به احمد منتقل نکرده باشم ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 261-262
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (44)🔹 🔸تبعید بی بازگشت🔸 🔹... صبح روز بعد [همانروزی که امام را دستگیر و تبعید کردند] مصطفی فرزند عزیزم را گرفتند او رفته بود منزل آقایان مراجع، در منزل آقای نجفی دستگیر و به زندان قزل قلعه ‌بردند و بعد از 57 روز زندان، روز 8 دیماه آزاد می‌شود. آزادی مصطفی بدینصورت بود که سرهنگ مولوی با او در زندان ملاقات می‌کند و به او پیشنهاد می‌دهد که اگر مایل باشد می‌تواند به ترکیه نزد امام برود، مصطفی میپذیرد و با خود می‌گوید اگر مادر و دوستان صلاح ندیدند نمی‌روم فعلاً این را باید پذیرفت. مصطفی مسأله رفتنش را با من در میان گذاشت من به او گفتم این یک کلاه است که سرمان می‌گذارند، این معنایش تبعید تو به دست خود است. از این گذشته تو در ایران منشأ اثری تلاش کن پدرت آزاد گردد، نه تو تبعید شوی، از همه اینها بگذریم رفتن تو به ترکیه موجب می‌شود مردم از هیجان بیفتند و یا هیجانشان کم شود و هر کس می‌گوید خب الحمدالله دیگر آقا تنها نیست. او خودش هم که با دوستانش مشورت کرده بود به همین نتیجه رسیده بودند لذا پیغام داد که نمی‌رود. یک مکالمه تلفنی شدیدالحن بسیار رکیکی هم در همین زمینه سرهنگ مولوی با او داشت و بعد هم معلوم بود که ماندنی نیست چرا که هجوم جمعیت و رفت و آمدها با رفت و آمدهای قبلی خیلی فرق کرده بود. در مدتی که مصطفی در قزل قلعه زندانی بود هیچ ملاقاتی به ما ندادند فقط یک بار عموی او آقای هندی با او ملاقات کرد ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 264-266
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (45)🔹 🔸رنج دوری و بی‌خبری🔸 🔹... آقا را که گرفتند تا پنج ماه از ایشان هیچ اطلاعی نداشتیم و از هیچ راهی نمی‌توانستیم خبر بگیریم. من بالأخره صبرم تمام شد به آقای اشراقی گفتم تا کی باید بی‌خبری را تحمل کنیم شاید آقا و مصطفی را کشته باشند ما نباید خبردار شویم، آخر شما و آقای پسندیده کاری بکنید، از من دو نفر برده‌اند یکی شوهرم و دومی پسرم. آنها به ساواک ناراحتی مرا گزارش کردند و بعد از چندین روز پیغام دادند که مطمئن باشید این دو نفر زنده‌اند و برای اطمینان کسی را انتخاب کنید تا برود ایشان را ملاقات کند پس از تلاش بسیار دستگاه موافقت کرد آقا سید فضل الله خوانساری داماد آیت الله خوانساری را بفرستد. ما میل داشتیم آقای پسندیده برادرشان برود ولی موافقت نشد لذا با فرستادن داماد آیت الله [سید احمد] خوانساری با شخص دیگر ی که آن هم از طرف دستگاه انتخاب شده بود موافقت کرد.🔹 🔸نامه امام به همسر🔸 در اوایل فروردین 1344 نامه ذیل از سوی امام خمینی به دست خانم رسید 🔹خدمت مخدره محترمه والده مصطفی ابقاها الله و صبرها سلام می‌رساند ان‌شاءالله تعالی به سلامت و سعادت به‌سربرید. اینجانب بحمدالله تعالی سالم هستم هیچ نگرانی نداشته باشید. خداوند تعالی آنچه مقدر فرموده است صلاح است و واقع خواهد شد عَسی أن تکرَهوا شَیئاً وهو خیرٌ لکم. مصطفی بحمدالله سلامت است جای هیچگونه نگرانی نیست فقط از اینکه از شما بی‌اطلاعم قدری نگران هستم. همه را به‌خدای تبارک و تعالی می‌سپارم، تمام بچه‌ها و متعلقین آنها را سلام می‌رسانم اگر این کاغذ رسید جواب زوتر بنویسید و بفرستید خدمت حجت‌الاسلام آقای حاج آقا فضل‌الله خوانساری شاید ایشان بتوانند به‌وسیله‌ای بفرستند. اگر جواب نوشتید تمام بچه‌ها به خط خودشان یکی دو کلمه بنویسند. به متعلقه مصطفی سلام برسانید ایشان هم دو کلمه بنویسند. به حضرتین، آقایان اخوان سلام برسانید. روح‌الله‌الموسوی‌الخمینی ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 266-268
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (46)🔹 🔸امام در مزار علمای شهید ترکیه🔸 🔹... مصطفی وقتی وارد بورسا می‌شود پدرش را در اتاقی می‌یابد که حتی پرده‌هایش کشیده شده بود او به محض ورود به اتاق، پرده‌ها را کنار می‌زند در مقابل اتاق حیاط نسبتاً بزرگی بوده که بی‌صفا هم نبوده است. پدرش به او می‌خندد و می‌گوید من دو ماه است که در این اتاق هستم و حاضر نشدم پرده‌ها را کنار بزنم چرا که نمی‌خواستم آنها احساس کنند که من از این وضع خسته شده‌ام. من حتی یک مرتبه هم از لای پرده بیرون را نگاه نکردم با اینکه در اتاق بودم. این است روحیه مردی که من با او زندگی می‌کنم. با رفتن مصطفی به ترکیه آقا از تنهایی بیرون می‌آید ولی بالأخره هردو تنهایند. مصطفی می‌گفت گاهی نزدیک غروب خیلی دلم می‌گرفت ولی هر طور بود سرم را به چیزی گرم می‌کردم، مانند آشپزی و ... در ترکیه یک مرتبه آقا و نیز مصطفی را به ازمیر می‌برند. این جمله را آقا خیلی تکرار می‌کرد که روزی که به ازمیر رسیدم در نقطه‌ای تعداد زیادی قبر را به صورت دسته جمعی دیدم، پرسیدم این چیست؟ رئیس امنیت ترکیه گفت وقتی آتاتورک بر ضد دین قیام کرد علما علیه او به مبارزه برخاستند و آتاتورک همه آنها را کشت و عده‌ای از آنها در این نقطه دفن شدند. آقا گفتند با خود گفتم که علمای اهل سنت ترکیه علیه آتاتورک تا پای جان قیام کردند و همه کشته شدند ولی در قضایای ایران هیچ عالمی کشته نشد ( تا آن موقع از علما کسی کشته نشده بود ) آقا این داستان را به تلخی چندین بار نقل کردند.🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 272-274
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (47)🔹 🔸تبعیدگاه دوم🔸 🔹... بالأخره امام از ترکیه به نجف آمدند. در این زمینه آقا گفتند روزی مأموران امنیتی ترکیه به اتفاق علی بیک رئیس امنیت شهر بورسا آمدند و اظهار کردند دوست دارید به نجف بروید؟ ... قبول حکم تبعید با اظهار خودم ولو در نجف باشد درست نیست [لذا] از آنها خواستم تا مدتی در این زمینه فکر کنم که فردا آمدند و گفتند تصمیم گرفته شده است شما به نجف بروید، با خودم گفتم الخیر فی ما وقع . ما را از بورسا به استانبول و از استانبول به بغداد بردند(1) هواپیما که ما را به بغداد برد(2) تنی چند از مأموران ترکیه نیز بودند. وارد فرودگاه بغداد شدیم مصطفی به این‌طرف و آن‌طرف نگاه کرد و با حالت شعفی گفت آزادیم ... مصطفی از بانک فرودگاه بغداد پول عراقی در ازای پول ایرانی یا ترکی گرفته بود و با تاکسی روانه کاظمین شدند... مصطفی از مهمانخانه به آقا شیخ نصرالله خلخالی تلفن می‌کند... آقا شیخ نصرالله خلخالی از دوستان قدیمی و بسیار صمیمی آقا بود که در نجف سکنی داشت، خدایش رحمت کند، در آن روز هم از افراد بسیار معتبر عراق محسوب می‌شد، تاجری بود [در لباس] روحانی، بسیار به درد طلاب می‌خورد ... امام از کاظمین به کربلا می‌رود (3) البته یک سفر به سامرا میرود و این سفر تنها سفری بود که آقا در مدت چهارده سالی که عراق بودند به سامرا داشتند ... در سامرا دو روز و یک شب را گذراندند و ... بعد عازم نجف شدند و وارد خانه‌ای شدند که تا آخر آنجا بودیم. در نجف مقداری اثاثیه به سلیقه طلاب خریداری شده بود. از وضع ما در قم بشنوید: یک هفته بود می‌شنیدم آقا را به نجف برده‌اند ولی باور نمی‌کردیم. از ساواک سئوال کردیم آنها از باب اذیت جواب درستی نمی‌دادند، تلگراف را هم مخابره نمی‌کردند ... پس از ده روز که شایعات در این زمینه هم به حد اعلای خود رسیده بود نامه‌ای از ایشان برایم رسید، آن‌هم توسط مسافر ... معلوم شد که ایشان 9 جمادی الثانی (13 مهر 1344) آزاد و وارد عراق شده بودند ...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 276-278 —---------— 1.در اصل: آوردند 2.در اصل : می‌آورد 3.در اصل: می‌آید
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (48)🔹 🔸آغاز هجرت🔸 🔹در نامه‌ آقا به من از مُهری سخن رفته بود که ثانیه‌های آخر دستگیریشان به من سپرده بودند که توسط مردی مطمئن بفرستم. و در صورتی که ساواک مانع نشود [ به‌سوی نجف ] حرکت کنیم. آقا از ترکیه پیغام داده بود که ما به آنجا نرویم ولی در نجف ... از ما خواسته بود تا برویم. یکی از دوستان باوفای امام شیخ عبدالعلی قرهی را که گذرنامه مهیا داشت. با مُهر آقا روانه نجف کردم، در این موقع بود که بقیه اهل خانه و فامیل فهمیدند که مُهر ایشان پیش من بوده و من دم در نیاوردم. آقا هم در این خصوص از من تشکر کرد. برای رفتن به نجف ... به‌ساواک گفته شد که ایشان [همسر امام] برای حمل و نقل اثاثیه به یک مرد احتیاج دارند. آنان اجازه دادند تا مشهدی حسین معحود، یعنی همان کسی که در موقع دستگیری آقا لای فرش قایم (پنهان) شده بود را با خود ببریم، احمد را هم نگذاشتند با ما بیاید. مشهدی حسین تا آخر با ما بود ... فقط ده گذرنامه دادند خود من و سکینه سلطان آشپزمان و مشهد حسین، صدیقه خانم دخترم و سه بچه‌اش نفیسه و زهرا و نعیمه و دخترم فهیمه با بچه‌اش لیلی، مرحومه مادرم خازن‌الملوک و معصومه خانم همسر فرزند شهیدم [مصطفی] با دو بچه‌اش حسین و مریم. صبح 24 رجب با شرکت مسافربری تی‌بی‌تی با مأموری از ساواک در لباس روحانی که بعدها فهمیدم «از ما بهتران» است عازم عراق شدیم. احمد فرزندم در ایران تنها شد او تا گاراژ ما را مشایعت کرد. صبح فرادی آن روز به گمرک عراق رسیدیم. غفلت کرده بودیم ورقه بهداشت تهیه کنیم لذا یک هفته ما را در گمرک کثیف آنجا قرنطینه کردند ... عصر آن روز آمدند و با آمپول وبا و یا ضد آن واکسینه‌مان کردند ... ما هفده نفر بودیم و در اتاق نسبتاً بزرگی که ده تخت داشت اسکانمان دادند. بعضی از بزرگ‌ها با بچه‌هایشان روی تخت و بقیه هم روی زمین می‌خوابیدیم ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 248-287
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (49)🔹 🔸دیدار یار غایب!🔸 🔹... بعد از سه روز [زیست در قرنطینه] از نجف به آقایی در خانقین به نام آقای شبستری که از علمای آن شهر بود تلفن شده بود که سراغی از ما بگیرد، آمد که چطورید و چه کار دارید و ... مقداری قند و چای و تخم‌مرغ فرستادند. از طرف دیگر راننده‌مان در برگشت از کاظمین به سراغم آمد و گفت هر چه می‌خواهید از کرمانشاه بفرستم. گفتم نان لواش و پنیر بفرستید، دو روز بعد شیش کیلو نان و یک کیلو پنیر برایمان فرستاد دیگر به اصطلاح اعیان شدیم. آقای شبستری هم چند تیکه ظرف فرستاده بود، هر چند نفر یک بشقاب داشتیم ... بالأخره یک هفته تمام شد و آقای شبستری با دو سواری به سراغ‌مان آمد و ما را یکسره به نجف برد. وقتی وارد نجف شدیم هوا تاریک شده بود. وارد منزلی شدیم که تا آن وقت نظیرش را ندیده بودم، پس از گذر از یک دالان تنگ و تاریک با سقف کوتاه به پله‌هایی راهنمایی‌مان کردند که پیچ اندر پیچ بود ... در پله‌های مسیرمان یا چراغ نبود و یا اگر بود به قدری کم نور بود که زیر پایمان را نمی‌شد دید و گاهی بچه‌ها زمین می‌خوردند، بعد به اتاقی رسیدیم کوچک، دو در دو متر آقا بالایش نشسته بود. دخترها با گریه و شوق و ذوق برای دست بوسی دویدند. من هم به سلام و تعارف مشغول شدم. گفتند چطورید؟ گفتم خوبم شما چطورید؟ گفتند خوب. باور کنید برخوردش با همه به صورتی بود که تو گویی دیروز همه ما را دیده است. با خون‌سردی و آرامی احوالپرسی می‌کرد فرزندم مصطفی در اتاق نبود پرسیدم کجاست؟ گفت رفته حرم می‌آید. چند دقیقه طول نکشید که آمد او را در آغوش کشیدم سرم مطابق سینه‌اش می‌شد. بی‌اختیار، های‌های گریه‌ام بلند شد. مدتی بدین حال بودم، گریه‌ام غیرعادی بود، همه بدنم می‌لرزید، همه تعجب کرده بودند، چرا که همه بردباریم را می‌شناختند ...🔹 —------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 288-290
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (50)🔹 🔸زمزمه سوزناک با اشک وآه بر تربت مصطفی🔸 🔹... [ پس از ورود به نجف و نخستین دیدار با مصطفی ] بی‌اختیار‌ های‌های گریه کردم... گریه‌ام غیر عادی بود... سالی که از عراق بیرون می‌آمدم، یک مرتبه متوجه شدم که گریه و تأثر فوق‌العاده‌ای که در ساعت وصال به من دست داد از فراق همیشگی سال آخر هجرتم سرچشمه گرفته بود، چرا وقتی که در مقبره او برای خداحافظی حاضر شدم درست همان حالتی را پیدا کردم که در لحظه وصال داشتم. در فراقش گفتم: مصطفی خداحافظ. خون تو علت قیامی گشت که انشاءالله شکننده استعمار و استکبار و استبداد و استعباد تمامی پاپرهنگان جهان خواهد بود. فرزندم! شهادتت مبارک. فرزندم در کنار مولا علی خوش بیارام که از خون پربرکتت نهال انقلاب چنان بارور شد که دیگر از بین رفتنی نیست. فرزندم تو را می‌گذارم و به دنبال پدرت و مرادت برای [تحقق] آرمانت به همه جا می‌روم. فرزندم! جایت خالی است تا ببینی فرزندان دیگر پدرت چگونه از خونت حمایت می‌کنند. پسر دلنبندم! تو جان خودت را در انقلاب و برای انقلاب فدا کردی و من بر دوش کشنده مسئولیت زینبم که دیروز پدرت با برادرت و همه برادرانت از تودههای مستضعف جهان و در پیشاپیش آنان چون موجی بر صخره‌های سخت طاغوت‌های نفرت و پلیدی تاخته‌اند و امروز می‌رویم تا صدای خشک شکستن صخره استکبار جهانی در کشورمان، به‌گوش همه برسانیم. با خود زمزمه می‌کردم و می‌گریستم و بر تربتش بوسه می‌زدم و پس از خداحافظی از او و مولایش علی، آن هم خداحافظی با اشک و آه و آن هم اشکی چون سیل برخاسته از سینه‌ای که داغ فرزند رشیدش و به‌گفته امام امید آینده را در خود داشت ... از موضوع اصلی دور افتادم. به‌آنجا رسیدیم که همه وارد اتاق کوچکی شدیم که آقا در آن نشسته بود. اتاق به قدری کوچک بود که کارگرمان نتوانست با امام سلام و علیکی دلچسب کند. بچه‌ها در دامان مادرهایشان نشسته بودند. مصطفی دستور چایی داد. حیاط منزل 5 متر در 5 متر بود و آشپزخانه‌مان یک متر در دومتر و از آنجا که آشپز در حیاط می‌خوابید ما همه در همان طبقه بالا شب را به روز آوردیم منزلمان در نجف این‌گونه بود: بالا یک‌طرف دو اتاق کوچک دو متر در دو متر و نیم و در طرف دیگر یک اتاق سه متر در سه متر و نیم که رو به قبله بود ...🔹 —---------— زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 290-291
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (51)🔹 🔸وضع منزل‌ ما در نجف🔸 🔹... اوایل آذر سال 1344 شمسی مطابق سوم شعبان 1385 قمری وارد نجف شده بودیم آن شب را در خانه گذراندیم البته به اضافه سیزده سال و چهارماه، حساب روز و شبش را بکنید! برای آقا چهارده سال هجرت است چرا که یک سال در ترکیه بودند و دوماه زودتر از ما به نجف آمده بودند اما درست چهارده سال و شش ماه از وطن دور بودند. صبح آشپز رفته بود و دیگر نیامد، نمی‌دانم این‌گونه قرار گذاشته بود که تا آمدن ما باشد یا از دخمه‌ای که نامش را آشپزخانه گذاشته بودند فرار کرد چرا که از یک متر عرض [آشپزخانه] نیم‌مترش را چراغ طباخی گرفته بود که با نفت روشن می‌شد و چراغی بود که با یک چهار فیتله‌ای در کنارش امورمان می‌گذراند. این آشپزخانه نه آب داشت و نه چاه فاضلاب و نه تخت برای گذاشتن ظروف، فقط یک طاقچه داشت که با نایلون زینتش کرده بودم برای قوطی‌های زردچوبه و نمک و غیره . وقتی که می‌خواستیم غذا بکشیم دیگ را از آشپزخانه بیرون می‌آوردیم و اگر می‌خواستیم به غذایی سرکشی کنیم کارگرم می‌بایست بیرون بیاید چون جای [دو نفر] نبود. سیزده سال و چهارماه را بدین منوال گذراندیم. طبقه هم‌کف این خانه هم دو اتاق یکی 2 در 4 و دیگری 2 در 2 و اثاثیه به سلیقه طلاب بی‌ذوق نجف، که در سه چهار روزی که آقا در کربلا بودند [ و هنوز وارد نجف نشده بودند] تهیه شده بود. یک قالی کهنه نخ‌نما، دو گلیم نازک که عرب‌ها « کمبادش » می‌گفتند یکی سرخ و دیگری سبز، دو گلیم سیاه با راه‌راه سفید یک متر در دو متر. این فرش منزل بود و بهتر بگویم این فرش اتاق ما بود آن هم تا چند سال. البته بعدها بالأخره مصطفی پدرش را راضی کرد تا یک قطعه قالی 2/5 در 3/5 بخرند و در اواخر [اقامت ما در] نجف آقای اشکوری یک یخچال به‌عنوان هدیه برای ما خرید...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 291-292
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (53)🔹 🔸در نجف به ما چه گذشت؟🔸 🔹... به آقا اصرار می‌کردم که هوای کوفه بهتر از این وادی سوزان است و رفتن به کوفه هم که عادی است. تمام مراجع و خیلی از مدرسین نیز یک منزل کوفه و یکی نجف دارند. شما منزل نخرید ولی لااقل یک خانه کوچک در کوفه دوماهه تابستان اجاره کنید. می‌گفت من بروم کنار شط (نهر) کوفه در حالی که مردم شریف ایران در زندانهای شاه هستند؟ این از دوستی و انسانیت به دور است ... ما تا سه سال روی پشت‌بام می‌خوابیدیم. گرمای هوا در ساعت 12 شب اگر چهل درجه بود خدا را شاکر بودیم و به یکدیگر مژده می‌دادیم. گرمای زمین پشت‌بام بیش از این حرفها بود چرا که آفتاب 50-60 درجه در روز چیزی نبود که بدین زودی‌ها از بین برود. در نجف رسم است که روزها چادر می‌زنند تا از آفتاب مصون بمانند و شب‌ها همه روی تخت می‌خوابیدند و یا بهتر بگویم هیچ کس روی زمین پشت‌بام نمی‌خوابد. ما یک حصیر از برگ خرما پهن می‌کردیم و تشک‌های‌مان را روی آن می‌انداختیم. ساعت 12 شب که برای خواب می‌رفتیم هر طرف بدن مان که روی زمین بود از گرما می‌سوخت درست مثل اینکه روی تنور نانوایی خوابیده‌ایم تا نزدیک سحر پرپر می‌زدم تا آن موقع کمی هوا خوب می‌شد و خوابم می‌برد ولی آقا زود خوابش می‌برد البته او هم تا نزدیک سحر که برای نماز شب بیدار می‌شد دائم [از این پهلو به آن پهلو می‌شد] وقتی که برای نماز شب بیدار می‌شد من تازه خوابم می‌برد او که می‌خواست بخوابد مرا برای نماز صبح از خواب بیدار می‌کرد البته با اجازه و اصرار خودم و الا او هیچکس را بدون اجازه‌اش از خواب بیدار نمی‌کرد. سال سوم از سوزش بدنم به گریه افتادم بلند بلند گریستم آقا گفت چه شده ؟ گفتم دیگر تحمل ندارم بدنم از شدت گرما می‌سوزد وقتی گریه‌ام را دید لابد فکر کرد دیگر عذر شرعی تمام شده است در هر امری وقتی به گریه می‌افتادم او تسلیم می‌شد ولی من کسی نبودم که غرورم را بدین زودی‌ها بشکنم و او می‌دانست که هرگز گریه‌ام را برای پیشبرد مقصودم بهانه نمی‌کنم. او می‌دانست که زنی هستم مقاوم و پر صبر و تحمل و لابد کارد به استخوانم رسیده است ... آن شب با ناراحتی گفتم من از شما تخت نمی‌خواهم فقط اجازه دهید تا خود تهیه کنم. با اینکه از این حرف خوشش نیامد ولی گفت بسیار خوب ... فردا پیغام دادم که یک تخت چوبی برایم تهیه کنند آقای قرهی از آقا اجازه خواست که یکی هم برای ایشان بگیرند. سکوت آقا را دلیل رضا گرفت و رفت . این مسایل نوشتنی نیست ولی بعضی از آنها می‌تواند الگویی باشد برای کسانی که می‌خواهند خودشان را در ابعاد مختلف بسازند ... 🔹 —---------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 305-306
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (54)🔹 🔸سخت‌گیری علی‌گونه در مصرف بیت المال🔸 🔹در نجف زیرزمین‌های بسیار عمیقی وجود دارد که به «سرداب سِن» معروف است. در حدود صد پله یا کمی بیشتر یا کمتر با سطح زمین فاصله دارد. حفره‌ای که در کف حیاط است و جعبه‌ای روی سوراخ می‌گذارند و پنکه‌ای در آن قرار می‌دهند و جعبه تنها به اندازه پنکه سوراخ دارد هوای سرداب را به داخل حیاط می‌آورد و کمی هوای حیاط را تغییر می‌دهد. برای اینکه ما هم از این نعمت بی‌بهره نباشیم، به مصطفی گفتم خوبست یک جعبه روی این شبکه سوراخ حیاط بگذاریم. او گفت بدنیست و به آقای قرهی گفت یک جعبه تهیه کند، از بخت بد آقای قرهی جعبه ساخته شده مکعب شکلی که هر ضلعش یک متر باشد پیدا نکرده بود و نجاری آورد تا اندازه شبکه را بگیرد و جعبه را بسازد که آقا از نماز آمد و خود را در حیاط مواجه با نجار و حاج شیخ عبدالعلی قرهی دید صبر کرد تا نجار رفت . با رفتن نجار امام با صدای بلند گفت که حاج شیخ! من با تو و مصطفی تا لب جهنم می‌آیم اما دیگر داخل جهنم نمی‌خواهم شوم واویلا که سهم امام را بدون حساب خرج می‌کنید باید خودتان جوابگو باشید. تو و مصطفی چه حقی داشتید بدون اذن من جعبه بسازید. بیچاره حاج شیخ فرصت دفاع از خود پیدا نمی‌کرد. احمد ... با اشاره حاج شیخ را بیرون کرد. بالاخره جعبه را ساختیم چیزی خوبی هم بود. کار تخت آشپزخانه‌مان را هم می‌کرد و ظرف رویش می‌گذاشتم ... من در نجف تلفن نداشتم، بعضی اوقات دل‌تنگ خواهران و برادران پدر و مادر و ... می‌شدم و شاید راحت‌ترین وسیله تماس آن‌روز تلفن بود ولی آقا عقیده داشت که نباید از وجوهات شرعی صرف گفتگو‌های خصوصی شود و به همین جهت مایل نبود که برای اندرونی تلفن بیاورند. من هم با همه علاقه‌ای که خویشانم داشتم اصرار به داشتن خط تلفن مستقیم نمی‌کردم. حرف‌های گفتنی خود را با عزیزانم به روی کاغذ می‌آوردم و آنها پاسخم را می‌دادند بعد از شهادت مصطفی دیگر خیلی دلتنگی می‌کردم و احساس می‌نمودم طاقتم تمام شده است وقتی به آقا گفتم برای من یک خط بکشند، ناراحت شد و پاسخی نداد ...🔹 —------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی ص 307-308
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (52)🔹 🔸غربت و هجران و ساده‌زیستی🔸 🔹... دخترهای ما سه ماه در عراق ماندند یک بار کاظمین و سامرا رفتند و چندبار کربلا ... اقامت سه ماهه دخترها تمام شد با مادرم برگشتند ایران و ما را تنها گذاشتند در شهری غریب، آن هم نجف، شهری پر از آلودگی. نه دوستی و نه رفیقی، نه همزبانی با خانه‌ای کوچک و رنج دهنده، با مفارقت از تمام عزیزان: پدر، مادر، خواهر، برادر، دختر، به‌خصوص پسر عزیزم احمد که 18 ساله بود و نمی‌دانستم بر او چه می‌گذرد و زندگانی را چگونه می‌گذراند ... ماندن در نجف شروع شد تا کی؟ خدا می‌دانست. مشغول تنظیم خانه و زندگانی شدم. کم‌کم دوست و رفیق هم پیدا کردم. البته با این فرق که حداقل مجالس آقایان نجف- اگر مبارزه نبود که نبود – فضل و علم بود ولی افتخار زنان آن شهر بی‌سوادی و بی‌اطلاعی از فرهنگ بود و عدم تمدن. تو گویی از هیچ خبر نداشتند ... نجف از شهرهای درجه دوم عراق محسوب می‌شود، از بغداد و بصره که بگذرید به نجف و کربلا و حله می‌رسید و مدنیت این شهرها در حد دهات ایران است. دو ماه مصطفی در منزل ما بود تا آنکه خانه پیدا کردند آنها هیچ اثاث نداشتند از همان وسایل خودمان آنها را صاحب اثاث کردیم، یک قطعه قالی که شرحش رفت، یک دست استکان و نعلبکی، یک چراغ فیتله‌ای و دو قابلمه به آنها دادیم رفتند و مشغول زندگانی‌شان شدند. دو طبقه بود، دو اتاق پایین بود و دو اتاق بالا با یک زیرزمین. طبقه بالا مال مصطفی شد. جلسه درس و بحث و رفت و آمد و اتاق مطالعه و همه چیزش بود در این منزل حدود چهارده سال زندگی کرد. آنها مدتها حتی تخت نداشتند، شب‌ها روی زمین می‌خوابیدند او یخچال نداشت ... احمد که نجف آمد دو تا تخت حصیری دانه‌ای ده تومان یعنی نصف دینار برایشان خرید ... خدا می‌داند که زندگی این پدر و پسر در کمال سادگی سپری می‌شد، خوب نیست من این چیزها را بنویسم ولی در مقابل بریز و بپاشهای بعضی از روحانی‌نماها اینان این‌گونه برخود سخت می‌گرفتند ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 299-304
🔸متن نامه خانم به سرکار خانم دکتر زهرا مصطفوی (دختر سوم حضرت امام)🔸 🔹قربان روی ماهت خودم. نامه مورخه 2/14 دیروز رسید از زیارت آن و مطالبش که کاغذی جامع الشرایط محسوب می‌شد بسیار خشنود و خرسند شدم و همچنین از مژده سلامتی همگی خصوصاً رفع کسالت آقای بروجردی فوق‌العاده مسرور و مشعوف گردیدم. امیدوارم همیشه همگی سلامت و با خوشی و خرمی هم‌قرین بوده باشید. حال پدر و مادر و برادر و بقیه، همگی خوب و هرکدام به کارهای شخصی خودشان مشغولند. کار ما زنها که معلوم، خانه‌داری و میهمانی از دوستان سابق که عده‌ای رفته بودند، جدیداً چند نفری اضافه شده‌اند و هیچکدام دلتنگی را باز نمی‌کنند، برای به اصطلاح خالی نبودن عریضه خوبند. هوای اینجا هم هنوز خوب است البته شب نوزدهم اردیبهشت رفتیم پشت‌بام و روزها هم پنکه کلاً کار می‌کند ولی باز نسبت به سال‌ها سابق خوب است، نمی‌دانم شماها موفق به آمدن می‌شوید و تابستان را با شما فرزندان عزیزم بسر می‌برم یا باید با کشیدن بار فراق در هوای داغ عراق، دوران آخر عمر را بگذرانم. خدا می‌داند و بس که چه اندازه دلم برای شماها تنگ شده و چه اندازه از هجرانتان زجر می‌برم و هم از آمدنتان مأیوسم، زیرا عراق نمی‌گذارد اجنبی وارد شود، اعم از ایرانی و افغانی و پاکستانی و مرتب مشغول خروجی دادن به این ملت بیچاره هستند مثلاً روزی چند صد نفر افغانی مشغول حرکت هست و فکر می‌کنم تا آخر سال ما هم اینجا نباشیم زیرا آقا جانت به این ترتیب مخالف است. الله اعلم.🔹
🔸متن نامه خانم به سرکار خانم دکتر فاطمه طباطبائی (عروس حضرت امام)🔸 🔹قربان دختر مهربانم می‌روم. نامه عزیزت که به اتفاق هم در منزل فریده نوشته بودید واصل، مزید امتنان و مسرت مادر غریب گردید. ای وقت تو خوش که وقت ما کردی خوش. به‌جان خودت از خواندن کاغذهای تو بیشتر لذت می‌برم تا دخترها، زیرا فکر می‌کنم یک دختری که به عرصه وجود و در نهایت کمال است یک مرتبه پیدا کرده‌ام واقعاً لذت دارد. امیدوارم همیشه برای من، دختر خوب و برای شوهرت زن خوبی بوده باشید. حال ما دو بحمدالله خوب و دستم به کلی خوب شده بعد از چهار ماه معالجه، و معده فعلاً بد نیست و روحاً هم چاره جز ساختن با روزگار کج‌مدار نیست. خدار شکر که می‌گذرد. برما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری به حال خود بکن این روزگار نیست دردل را بس کنم مبادا ناراحتت کنم. امیدوارم که همیشه خوش و سلامت و راحت بوده باشید. خدمت خانم جانت و سایر خانم‌های فامیل سلام برسانید. خاله جانتان با بچه‌هایش سلامت هستند عید فطر کربلا بودیم همگی. یک پارچه فاستونی برایت فرستادم انشاالله می‌پسندی. اینجا پارچه خوب دیگر نیست . قابلی ندارد. قربانت من🔹
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (55)🔹 🔸تو خدیجه منی🔸 🔹... در زمانی که روابط ایران و عراق تیره شده (1) و عراق اجازه ورود ایرانیان را به خاک خود نمی‌داد، بارها آقا به من گفتند که تو برو ایران و من اینجا می‌مانم. ولی من راضی نمی‌شدم، راضی نبودم او با وضع سختی که داشت تنها و بی‌مونس بماند. آقا این جمله را بارها به من گفت که تو به [حضرت] خدیجه اقتدا کردی هنگامی که رابطه ایران و عراق تقریباً قطع شد ... بعثی‌ها با کمال شدت اکثر ایرانیانی را که در نجف و کربلا و سایر بلاد عراق سالیان سال زندگی می‌کردند اخراج کردند، وضع بسیار دلخراش بود می‌ریختند منزل مردم و همه‌چیزشان را غارات می‌کردند. امام شدیداً بدین وضع اعتراض کردند. در اعتراض به وضع پیش آمده تلگراف عتاب‌آمیزی به حسن‌البکر رئیس جمهور وقت عراق مخابره کردند. در مجلس سنای آن روز ایران به آقا حمله شد که اگر آقای خمینی هم با سایر علما همصدا می‌شد ما او را راه می‌دادیم ولی او دم برنیاورد. اما حقیقت این‌گونه نبود، تنها عالمی که در نجف اعتراض کرد امام بود. او آنها را بدتر از شاه قلمداد کرد. در بیرونی منزلمان [علیه بعثی‌ها] سخنرانی کرد ولی بقیه آقایان ساکت بودند اما چه توان کرد که دولت ایران در هر مسأله‌ای علیه آقا استفاده می‌کرد. البته اعتراض سناتور انتصابی شاه و سخنان او علیه امام برای آنها گران تمام شد، چرا که به دنبال آن سخنان طلاب در قم و مردم در تهران عکس‌العمل نشان دادند و به‌دنبال همین مسأله بود که آقای فلسفی سخنرانی جالب و یا بهترین سخنرانی خود را علیه هیئت حاکمه ایران ایراد کرد و بعد هم دستگاه عکس‌العمل ناجوانمردانه در مورد ایشان نشان داد و همچنان تا پیروزی انقلاب ممنوع المنبرش کرد ...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 235-237 —--------- 1. بعثی‌ها در تابستان سال 1347 ش در عراق کودتا کردند و قدرت را در دست گرفتند.
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (56)🔹 🔸خون دل امام در نجف🔸 🔹... این نکته را باید توجه بدهم که من در این مختصر نه می‌توانم و نه حالش را دارم و نه توانش را که هر آنچه را که در نجف بر امام گذشته است، بیاورم، چرا که پیر شده‌ام و خیلی از مسایل را فراموش کرده‌ام: فقط [باید بگویم] خون دلهایی را که امام در این 15 سال در نجف ساکت خورده‌اند، نه من و نه هیچکس دیگری نمی‌تواند ترسیم کند سکوت آقایان و سازش بیشتر آنان چیزی نیست که بشود راحت از کنار آن گذشت: محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم آزاده بست چند سطری از مسافرت‌هایمان در عراق بنویسم: آقا تنها در ایام زیارتی حضرت سیدالشهدا عازم کربلا می‌شدند تقریباً سالی شش مرتبه: عاشورا، اربعین، سیزده رجب، نیمه شعبان، عید فطر و عید قربان. زمانی که با ایشان می‌رفتیم همه اهل بیرونی می‌آمدند. آمد و رفت ، بسیار بود نمازظهر و عصر و مغرب و عشا [ در کربلا ] در بیرونی به صورت جماعت برگزار می‌شد، طلاب ساکن کربلا و مسافرین و عرب‌ها می‌آمدند. آقا و مصطفی با هم می‌رفتند ولی من و خانم آقا مصطفی و بچه‌ها با اتوبوس می‌رفتیم تا اینکه یک روز من و خانم آقا مصطفی با بچه‌ها در هوای گرم مدت‌ها معطل اتوبوس شدیم و خیلی صدمه خوردیم. خانم آقا مصطفی گفت شما کوتاهی می‌کنید که برای ما سواری نمی‌گیرید. من خیلی ناراحت شدم. سفر بعد راضی نشدم با آن وضع به کربلا بروم به آقا گفتم از آنجا که بواسطه شلوغی زیاد به‌آسانی ماشین پیدا نمی‌کنیم و دفعه قبل بچه‌ها خیلی صدمه خوردند ... مریم هشت ساله و حسین 12 ساله، آن‌هم در آفتاب نزدیک به 60 درجه تابستان. روزی مادرشان به من گفت شما باعث ناراحتی ما هستید چرا هیچ نمی‌گویید ... دیدم راست می‌گوید، آخر طلبه‌هایی که یک مقدار وضع‌شان خوب بود با سواری می‌رفتند. آن وقت ما ... با این همه سختی آن هم برای حداکثر دو دینار (1) وقتی به آقا گفتم ناراحت شد. فوراً بلند شدم و به حرم رفتم. دیری نپایید که کارگرمان و حسین دنبال من آمدند که مدتی است سواری حاضر است، آقا و بقیه منتظر شما هستند. وارد حیاط شدم دیدم آقا با لبخند گفت خیلی وقت است منتظرتان هستیم. اول ما حرکت کردیم، بعد آقا و مصطفی، تا آخر اقامتمان [در عراق] این‌گونه سفر کردیم. ممکن است گفته شود اینها که گفتن ندارد هرکس در زندگی این‌گونه مسایل را دارد. ولی من این داستان را از آن باب نقل کردم تا بگویم آقایی که آن همه پول [وجوهات] در اختیار داشت بر ما چه سخت می‌گرفت تا از چارچوب از قبل ساخته شده خود حتی‌المقدور خارج نشود...🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 331-337 —------— 1. دو دینار در آن روز معادل 40 تومان بود ( چهل تا تک تومانی )
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (57)🔹 🔸حادثه جانسوز🔸 🔹... صبح زود یک‌شنبه اول آبان ماه [ 1356] هنوز از خواب بیدار نشده بودیم که آقا بالاسرمان آمد و احمد را صدا زد گفت از خانه مصطفی تماس گرفته‌اند و کمک خواسته‌اند، برو ببین چه کار دارند، شاید معصومه خانم نیاز به کمک داشته باشد. شب پیش معصومه خانم همسر آقا مصطفی دل درد شدید داشت ... احمد بی‌درنگ برخاست و به خانه داداش رفت ... با شنیدن این خبر [ خبر شهادت مصطفی] بی‌طاقت شدم و روی زمین افتادم ... و فهمیدم که مصطفی پسر عزیزم را از دست داده‌ام ... آقا به خانه مصطفی آمد چشمم که به آقا افتاد بی‌تاب شدم و فقط گفتم دیدی چه به‌سرمان آمد. آقا به من گفت به‌خاطر خدا صبر کن من می‌دانم که دشوار است اما این را به‌حساب خدا بگذار اگر به حساب خدا بگذاری تحملش آسان می‌شود خدا خودش تحمل این مصیبت را آسان می‌کند. [ در تشییع جنازه او این اشعار سعدی را همراه با سیل اشک زیر لب زمزمه می‌کردم] : ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رد وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 337-338
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (58)🔹 🔸صدای شکستن دل ما را هیچکس نشنید🔸 🔹... شبی که آقا می‌خواست عازم کویت شود، شب عجیبی بود، همه منزل‌ما جمع بودند، سکوت همه جا را فرا گرفته بود. ساعت 12 خوابیدیم، دو ساعتی نگذشته بود که امام برای نماز شب بیدار شد اوضاع عجیبی بود تا امام سر از رختخواب برداشت، غیر از بچه‌ها همه بلند شدند، تو گویی هیچکس خوابش نبرده بود، امام آرام بلند شد و روانه کار همیشگی شبانه‌اش گشت، وضو، نماز شب و دعا و قرآن، آن شب همه نماز شب‌خوان شده بودند. احمد رفت تا دوستانی را که قرار بود با امام راهی کویت شوند، خبر کند. همه آنها را در کوچه پس‌کوچه‌های نجف یافت آنها هم شب را یا نخوابیده بودند و یا با دلهره یک ساعتی استراحت کرده بودند، همه مهیا شده بودند. احمد به آقا گفت نمی‌رویم؟ گفتند به وقتی که قرار گذاشته‌ایم یک ربع مانده است، هر کسی در منزل کاری می‌کرد من سفره سفر تهیه می‌کردم، نون، پنیر، گردو و کوکو. امام با یکی‌یکی خداحافظی کرد به من که رسید نگاه عمیقی کرد و گفت به‌خدا سپردمت. چیزی نیست، نمی‌شود از خواست خدا سرپیچی کرد، اینها می‌خواهند مرا به تسلیم بکشند، دعا کنید که راهمان را درست برویم. از زیر قرآن ردش کردم. به‌دنبال او احمد هم رفت ... آنها رفتند و خانه غرق در سکوت شد هر کسی گوشه‌ای کز کرد، بعضی‌ها هم آهسته گریه می‌کردند متکاهایشان غرق در اشک بود ولی هیچ صدایی نداشت. صدای شکستن دل ما را هیچکس نشنید ...🔹 —--------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 346-347
🔹خاطرات همسر امام، به قلم خودش: (59)🔹 🔸منزل به منزل با امام🔸 🔹... همیشه در آخرین زیارتم از سیدالشهدا (ع) و حضرت ابوالفضل (س) خداحافظی می‌کردم و بعد می‌گفتم با سلامتی خودم و شوهرم و بچه‌هایم از اینجا می‌روم و از شما می‌خواهم که ماه دیگر با سلامتی خودم و شوهرم و بچه‌هایم به پابوس‌تان بیایم و از حرم خارج می‌شدم در آخرین سفر [به کربلا] که عید فطر بود زمانی یادم آمد که این مرتبه دعای همیشگی‌ام را فراموش کرده‌ام که از صحن بیرون آمده بودم و ... یادم آمد که قرار و وعده‌ام را نگذاشته‌ام. با خود گفتم معلوم است اگر زنده بمانم می‌آیم ولی متأسفانه دیگر نرفتم و تااکنون هم نرفتم چرا که [ آخرین زیارت کربلا] عید فطر (اول شوال) بود و ماه دیگر ( اول ذیقعده) آقا به‌سوی کویت حرکت کرد و بعد به فرانسه. دلم در آن روز به قدری گرفته بود که حوصله نداشتم. با رفتن آقا ما هم کم‌کم مشغول جمع کردن اثاثیه و تهیه برگزاری بزرگداشت اولین سالگرد فرزندم بودیم که مجلس را برگزار کرده به‌سوی او حرکت کنیم، او که منزل به منزل ما را با خود برده است و یا به دنبال خود کشیده است. نهم ذیقعده سالگرد مصطفی بود، شهیدی که با شهادتش حرکت اسلامی و قیام 15 خرداد ... جوانه زد و به گل نشست و میوه داد. در رفتن از نجف هیچ غمی جز جدایی مصطفی را نداشتم. روز دهم ذیقعده احمد تلفن کرد که با حسین بیایید فرانسه. بلیت برای چهاردهم گرفته شد ... دیگر کربلا نتوانستم بروم. روز چهاردههم ذیقعده از نجف به‌سوی پاریس حرکت کردیم من بودم و حسین ... در فرودگاه احمد به استقبال آمد ... عصر پیش آقا رفتیم. بعد از سه روز برای ما منزل تهیه کردند. منزل آقای عسگری بیرونی شد و به اصطلاح امروزی دفتر ... بعد از چهار ماه اقامت آقا و سه ماه و نیم اقامت من [ در نوفل لوشاتو] انقلاب پیروز شد. روز سوم ربیع الاول سال 1399 آقا و روز پنجم من، آمدیم تهران. من در منزلی در چهارراه قنات و آقا در مدرسه رفاه اقامت کردیم. در اسفندماه [ 1357] آقا رفتند قم و چند روز بعد من رفتم منزل آقای محمد یزدی که در اختیار ما گذاشتند. آقا چندی بعد مبتلا به کسالت قلبی شدند و به توصیه پزشکان آمدند تهران و بعد آمدند جماران ... اینک چهار سال است که در جمارانیم منزل آقای سید مهدی جمارانی که ایشان هم مانند سایرین به ما خیلی محبت کردند. به امید خدای بزرگ فعلاً زنده‌ایم.🔹 زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام) ص 344-356 ***** 🔸بایسته یادآوریست که خانم بزرگوار امام در این مقطع قلم بر زمین نهادند و سرگذشت شرنگ و آذرنگ خود را بیشتر پی‌نگرفتند، شاید شکیبایی بایسته برای نوشتن و بازگو کردن آنچه را که بر او و امام پس از پیروزی انقلاب اسلامی گذشت نداشتند و نخواستند جفای یاران نایار را که امام را بر آن داشت فریاد برآرند: « سعدی از دست دوستان فریاد» و سرانجام به شوکران کشنده کشیده شد به قلم آورند سلام بر آن بانوی بزرگوار که در دوران زندگی خویش مظلومانه زیست و نقش او در خدمت به امام و پیشبرد نهضت و انقلاب اسلامی به‌درستی شناخته نشد و پس از رحلتش نیز به رغم پیوند ژرفی که میان او و امام بود، دور از مزار امام به خاک سپرده شد. روحش شاد و با محمد و آل محمد (ص) محشور باد.🔸
🔸تفاوت انسان‌های خدایی با عناصر طاغوتی🔸 🔹از شاهدان عینی شنیدم که روز جمعه 4 فروردین/ 96 جناب رئیس‌جمهور به نام کوه‌پیمایی هوس تله‌کابین سواری کرده بود. به همین علت مردم مظلومی را که با زن و کودکان خود برای سوار شدن به تله‌کابین بلیت تهیه کرده و به ایستگاه تله‌کابین رفته بودند از آن جا بیرون ریختند و زیر باران و سرما سرپا سرگردان گذاشتند برخی ناگزیر شدند از پول بلیت و سوار شدن تله‌کابین چشم بپوشند و بازگردند، برخی نیز پس از چندین ساعت معطلی آن گاه که رئیس جمهور از تفریح و تله‌کابین سواری بازگشتند و آنجا را ترک کردند، توانستند به ایستگاه راه یابند. این جریان اسف بار مرا به یاد امام بزرگوار و رهبر عزیز توده‌های مستضعف انداخت که در پی پیروزی انقلاب اسلامی تا روزی که دیده از جهان فروبست با همه اشتیاقی که به زیارت مشاهد مشرفه به ویژه زیارت حضرت رضا (علیه الاف التحیه و الثناء ) داشت نه تنها به مشهد نرفت بلکه سالیان درازی که در جماران می‌زیست حتی برای یک بار به زیارت حضرت عبدالعظیم (سلام‌الله علیه) مشرف نشد فقط به آن دلیل که می‌گفت رفتن من به آن مکان مقدس موجب آزار و اذیت مردم می‌شود و مردم در فشار قرار می‌گیرند. اینجاست که روشن می‌شود تفاوت یک انسان خدایی و مردمی با عنصر طاغوتی که برای ملت پشیزی ارزش قائل نیست از کجا تا کجاست🔹 سید حمید روحانی
🔸حجت‌الاسلام دکتر سید حمید روحانی در همایش از نهضت مشروطیت تا انقلاب اسلامی در تبریز🔸 🔹وی با اشاره به خطراتی که کشور را تهدید می کند، گفت:خطر بزرگ برای ایران، نه آمریکا و نه اسراییل است، بلکه آقای دکتر روحانی و تفکرات این چنینی اوست. آقای روحانی آگاهانه به صحنه آمده تا اصالت های اسلامی را از بین ببرد. این آقایان دنبال این هستند که کشور ما را به دوران ستم شاهی بازگردانند. کوتاهی وعاظ و ائمه جمعه و روحانیت کشور ناصواب است و باید نزد خدا پاسخگو باشند. آقای روحانی به جرم خیانت به کشور و دروغ و دوری از ولایت باید محاکمه شود. مورخ انقلاب اسلامی بیان داشت: آن روزی که رهبری فرمودند من مذاکره را بیهوده می دانم, عمروعاص های امروز رهبری را مجبور به مذاکره کردند. روحانیت و ائمه جمعه باید در برابر مذاکره با شیطان، نهضت براه می انداختند اما کوتاهی کردند. ما امروز رسوایی مذاکره و برجام را دیدیم الخیر فی ما وقع. روحانی افزود: اگر سیل نامه از بسیج و روحانیت به ریاست جمهوری گسیل می شد آقای روحانی جرات مذاکره با امریکا را نداشت. نباید می نشستند و نظاره گر می شدند. روحانی بیان داشت: اینها در هر سخنرانی به رهبری دهن کجی می‌کنند و باید مجازات شوند. یکی از بدعت های آقای روحانی این بود که مردم را از جریان مذاکرات دور نگه داشت. روحانی نه تنها علیه رهبری بلکه به صورت عریان بر امام هم شمشیر کشید وی گفت: در انتخابات ریاست جمهوری باید از روحانی و احمدی نژاد عبور کنیم. روحانی به دلیل خیانت و احمدی نژاد به دلیل گرایش به مکاتب وارداتی، ناسیونالیستی و شبهه ناک شایستگی برای مملکت داری اسلامی را ندارند. سید حمید روحانی بیان داشت: احمدی نژاد امتحان بدی داد و اندیشه های ایران پرستی و مکتب ایرانی ضربه ی سنگینی بر نهضت های اسلامی منطقه زد. امروز شرایط به مراتب بدتر شده است. روحانی نه تنها علیه رهبری بلکه به صورت عریان بر امام هم شمشیر بست. روحانی در حرم امام گفت که ما نباید مانند متحجرین به مشتی کلمات بی روح امام را محدود کنیم!! خیانتی که آقای روحانی انجام داد بنی صدر نمی توانست بکند، باید مراقب بود. وی با انتقاد از قصور شورای نگهبان افزود: ای کاش شورای نگهبان قبل از تصویب اعتبارنامه او کتاب ایران و جهانی شدن را مطالعه می کرد. در این کتاب به نویسندگی آقای سریع القلم و مقدمه جناب رئیس جمهور موارد متعددی خلاف نص اسلام نوشته شده است.🔹
🔸نقدی بر مدخل «خمینی روح الله» در دایره المعارف بزرگ اسلامی🔸 🔹کتاب پیش رو نقدی بر مدخل «خمینی روح الله» در دایره المعارف بزرگ اسلامی است که توسط دو تن از پژوهشگران حوزه به نگارش درآمده است. در ابتدا که این کتاب واصل شد و مورد مطالعه قرار گرفت باور این مسئله بسیار سخت بود که چگونه امکان دارد یک مقاله صد صفحه‌ای در مورد شخصیت بزرگی چون امام خمینی که پیرامون وی صدها کتاب و مقاله و متن و سند وجود دارد، آن هم در دایره المعارفی که عنوان دایره المعارف بزرگ اسلامی را به دنبال می کشد و به سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی بی تردید مرجع و منبع استفاده جهانی در مورد امام خمینی خواهد بود، بیش از پنجاه اشتباه و اطلاعات نادرست تاریخی حتی در بدیهی ترین مسائل زندگی وجود داشته باشد! اما وقتی به منابع نگارش و نویسندگان این مدخل رجوع شد تا حدودی منشأ این نادرستی به دست آمد. اصرار غیرمنطقی و انحصاری در استفاده از نه منابع، بلکه تقریرات رسانه ای و فاقد اعتبار علمی و تاریخی بعضی از متون و نادیده گرفتن خیل عظیمی از منابع دست اول و متونی که در مورد امام خمینی تا به امروز به نگارش در آمده است، حتی نادیده گرفتن زندگینامه های دست نوشته خود امام خمینی و عدم بهره گیری از محققان شناخته شده در مورد تاریخ نهضت امام خمینی، باعث شد که چنین متن ضعیف و پر خطایی در دایره المعارف بزرگ اسلامی به نگارش درآید و اعتبار دیگر مدخل های این دانشنامه را مورد تردید قرار دهد. با کدام منطق علمی باید پذیرفت که مدخل شخصیت بزرگی چون امام خمینی در دایره المعارف بزرگ اسلامی با ارجاع به متن هایی که عموماً تقریرات منابع دیگر است در اغلب مباحث مدخل به عنوان متن مرجع مورد استفاده قرار گیرد؟! اغلب متونی که در نگارش مدخل استفاده شده مستقیماً ربطی به امام ندارد و فقط چند متن که از نظر اعتبار علمی و تاریخی جایی در متون ندارند، مبنا و منشأ نوشتن این مدخل قرار گرفت! اگرچه نویسندگان حجم زیادی از منابع را در پایان مقاله ردیف کرده اند که بگویند از منابع زیادی بهره گرفته اند اما با نگاه اجمالی به این منابع که عموماً دفترهای موضوعی تبیان (از فرمایشات امام خمینی) و بقیه تقریرات درجه چندم در میان متون است و همچنین با نگاه اجمالی به متن های ارجاعی داخل مدخل که عموماً متمرکز بر چند متن تقریری مشخص است می توان به ضعیف بودن متون و منابع گواهی داد.🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سیاست سازش و کرنش در مقابل آمریکا در گفتگوی ویژه خبری سیمای مرکز رشت با دکتر سید حمیدروحانی🔸