نثرطنز خواندهشده درمحفل سوم نیشخند شیراز
شبیلدا و روززن مبارک
موضوع، زباله
«ما تو محلهمون معمای عجیبی داریم.. شماچی.
و اما اون معما:
همسایهای که خودش دیده نمیشه، ولی زبالههاش همیشه سر وقت جلوی در خونهما حاضره!»
«آقا باورکنین این همسایه، راز نهم مثلث برموداست!
اما هواپیما نیست که نیست!»
یه بار مادرم گفت
«دوربین مداربسته بزاریم. آقا دو شب بعد دوربینمون کنده شده بود و یه پلاستیک زباله سرجاش آویزون بود!»
«یه بار تو تاریکی با سطل کمین کردم... پلیس از راه رسید وگفت:
آقا دزده خودتی؟!»
من دیگه به این نتیجه رسیدم که طرفمون، آدم نیست! شایدم اصلا موجود فضاییه. یه بار کیسه زبالهشو باز کردم، فکر میکنید چی توش بود؟
یه کاغذ که نوشته بود: "ساکن منظومه آندرومدا»
«همسایهها گفتن شاید خودت زبالهها رو میذاری و یادت نمیمونه! منم رفتم پیش روانشناس،
روانشناسگفت:
«به جای دنبال همسایه گشتن، خودتو پیداکن!»
«بابام میگه:
ول کن! این یارو از ما جلوتره، زبالهشم از مال ما بیشتره!»
گفتم:
«نهدیگه بابا، چهکس کارکرد آن که تمام کرد»
«پس تصمیم گرفتیم عملیات رو گسترش بدیم. چند شبپیش باکمک بابام سرکیسه زباله رو شلکردیم. حدس می زنید چی توش بود؟
(جواب حضار)
هیچ حدسی نمیزنید؟!
میزدین هم درست نبود
«نهبابا... همتون اشتباه گفتید.
کیسهزباله پراز پوستپسته بود!
بابام بادیدن پوستپسهها آهیکشید وگفت:
«اصلا فکر نمیکردم تو محلهماهم از این مرفههای بی درد باشه»
گفتم:
«چه ربطی داره، پدرمن، شاید کارگر پسته پوست کنه، پسته پوس میکنه برا آجیل شب یلدا. شاید برای خشکباریها کار میکنه»
بابام قیافه عاقل اندر سفیهی به خودش گرفت و گفت «دیگه بدتر، پس دندهام نرم، خودم نوکرشم. اون پسته پوسکنه من زبالشو تحویل شهرداری میدم»
ببینم
«تو محله شما هم از این آدمای مرموز پیدا میشن ؟ یا فقط ما این افتخار رو داریم؟!»
هماایرانپور
ملقب به هماطنزیم
شاباجیو
عجیججون
دبیر انجمنادبی قرننو