حاج قاسم خطاب به علما ومراجع:
برخی خنّاسان سعی دارند که مراجع وعلماء را به سکوت بکشانند.
من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم وتنها میبینم؛
او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضراتمعظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان میبایست جامعه را جهت دهید...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🆔 @iranrhdm
⚫️ سالروز شهادت بانوی معظم، اسوهی صبر و شکیبایی، خانم حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها رو محضر حضرت مهدی ارواحنا له الفداء و شما عزیزان تسلیت عرض میکنیم.🖤
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ کور خود و بینای مردم
🔹چهار هندو در مسجد به نماز میایستند.
🔸وقتی صدای موذن برمیآید یکی از آنها با آنکه خود در نماز است میگوید:
ای موذن، بانگ کردی وقت هست.
🔹هندوی دیگر در همان حال به وی میگوید:
سخن گفتی و نمازت باطل است.
🔸سومی به دومی میگوید:
به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
🔹سپس هندوی چهارم میگوید:
خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
🔸بدینگونه نماز هر چهار تن تباه میشود.
💢انسانهایی در این دنیا هستند که به عیب خود کور میباشند و به عیب دیگران بینا و آگاه.
🆔 @iranrhdm
پارچهی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاطها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @iranrhdm
🌷 #شهید_محمد_بروجردی
بلافاصله پس از رسیدن خبر شهادت به پادگان، محمد بروجردی هم با هلیکوپتر، خودش را رساند. نمیدانم قصدش بازدید بود یا چیز دیگری. دویدم جلو، سلام کردم. تا چشمش به من افتاد، گفت: علیک سلام. رضا خودرو، تویی؟
جواب دادم: بله! حاج آقا، یه خبری برایتان دارم. گفت: چیه؟ بگو! گفتم: برادر کاظمی شهید شده.
دیدم خم به ابرو نیاورد؛ طوری که خیال کردم خودش از پیش خبر داشته؛ ولی تا آن لحظه اطلاعی از شهادت ناصر بهش نرسیده بود؛ یا اینکه نخواسته بودند بگویند. همینطوری که راه میرفتیم، بچههای پادگان هم از دور و نزدیک پیدا شدند. داشتند از دور میدویدند تا دورهاش کنند. ادامه دادم: ملکیان هم رفت. باز هم تغییری توی چهرهاش ندیدم؛ تا اینکه گفت: ما برای شهادت آمدهایم اینجا. تقدیر، همین است. جایی برای دلشوره زدن نیست. سادهتر و رساتر از این نمیتوانست معنی شهادت را بهم تفهیم کند. هنگامی که دیدم دارد ارتباطی گرم میان ما شکل میگیرد، همانطور کنارش ماندم تا بیشتر قانعام کند که جنگ و سرنوشت زندگی، همان است که دارم با چشمان خودم میبینم. پرسید: دانش آموزی؟ پاسخ دادم: بله، حاج آقا! درس میخواندم. تند گفت: میخوندی؟! نه؛ بخون. جنگ، درس رو تعطیل نمیکنه. جنگ، مرد میسازه؛ ولی درس رو تعطیل نمیکنه. گفتم: چشم، حاج آقا!
🆔 @iranrhdm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از ۱۱ماه عقد بلاخره عروسی ما سر گرفت. چهره اش نورانیتی عجیب داشت, گاه مدتها, خیره به صورتش می شدم. می گفت چرا اینقد به من نگاه می کنی؟
گفتم نگاه به صورت مؤمن عبادته!
گفت مگه من مؤمنم!
یک روز خانه را تمیز می کردم. از روی طاقچه کاغذی تا شده افتاد. بازش کردم. یخ کردم و نشستم. باورم نمی شد وصیت نامه اش بود!
ان زندگی شیرین سه ماه بیشتر طول نکشید , رفت و نه سال بعد چند استخوان, یادگاری از او برگشت.
💠 اتش روی اب زیاد بود. عراقی ها که گویی منتظر و اماده بودند با هر چه داشتند قایق ها را می زدند. بعضی از سکانی ها قایق ها را منحرف می کردندو می کشاندند به سمتی که اتش کمتر بود. در این اوضاع رحمان تمام قامت ایستاده بود و رجز می خواند. به سکانی می گفت: مبادا بترسی, به من میگن عبدالرحمان, نامم لرزه به پشت عراقی ها می ندازه...
رجز خوان به دل دشمن زد و کربلایی شد.
#شهید_عبدالرحمان_رحمانیان
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ بهترین رابطه چیست؟
🔹در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
🔸خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدینترتیب همدیگر را حفظ کنند.
🔹وقتی نزدیکتر بههم بودند گرمتر میشدند، ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد. به همین خاطر تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی از سرما یخ زده و میمردند.
🔸از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود.
🔹پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که با زخم کوچکی که همزیستی با نزدیکان به وجود میآورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.
🔸و اینچنین توانستند زنده بمانند.
🔹بهترین رابطه این نیست که اشخاص بیعیبونقص را گرد هم میآورد بلکه آن است که هرکسی با دیگری ارتباط قلبی عمیق داشته باشد و بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبیهای آنان را تحسین کند.
🆔 @iranrhdm
ظــرفها؎ شام معمـولاً
دو تا بشقــاب و یڪ لیــوان بود
و یڪ قابلــمہ…
وقتے مےرفتم آنها را بشـویم
مےدیـدم همانجا در آشپــزخانہ
ایستــاده، بہ من مےگفت:
انتخــاب ڪن،یا بشـور یا آب بڪش
بہ او مےگفتــم:
مگــر چقــدر ظــرف است؟
در جــواب مےگفت:
هر چہ هست،باهـم مےشوریم..
#شهید_یوسف_کلاهدوز
🆔 @iranrhdm
اخلاق جواد این طوری بود اهل حاضری زدن و رفتن نبود. هرجا که می رفت، منشأ تحول بود.
جواد حالتی داشت که حواسش به همه جا بود. بی خیال چیزی نمی شد.
انگار هر اتفاقی می افتاد، وظیفه ای روی دوشش احساس میکرد و میخواست آن را حل کند. با تمام وجودش کار میکرد. شاید به خاطر همین بود که یک جا بند نمی شد.
من میگویم جواد دنبال #خوب_کارکردن بود. اگر جایی اعتراض میکرد و میگفت: این کارتان اشتباه است، به خاطر همین بود.
می خواست کارها خوب پیش برود؛
خوب پیش برود که #انقلاب_قوی
بشود؛ آن قدر قوی که مولای درز کارهایش نرود.
جواد دنبال تمام شدن نبود اینکه برود سر کار و برگردد خانه، راضی اش نمی کرد.
من میگویم خدا به این کارهایش نگاه کرد و شهادت را روزی اش کرد.
#شهید_جواد_محمدی
🆔 @iranrhdm
#مثل_بسیاری_از_روزهای_دیگر
🌷روز هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ مثل بسیاری از روزهای دیگر جنگ، مردم شهر اسلام آباد غرب با صدای آژیر خطر و حمله هواپیماهای دشمن از خواب بیدار شدند. تا ظهر چندین بار آژیر زرد و قرمز در کوچه پس کوچههای شهر به گوش رسید. همسرم که از رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی است برای چند روز به مرخصی آمده بود. ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه بود نهار را با دلهره، نگرانی و با آژیر زرد و قرمز خورده بودیم و من مشغول جمع کرده سفره بودم. مجدداً صدای آژیر قرمز از رادیو و بلندگوهای شهر به گوش رسید. لحظهای بعد صدای غرش وحشتناک هواپیماها در شهر پیچید و به دنبال آن صدای چندین انفجار مهیب از گوشه گوشه شهر بلند شد. ما هم برای پناه بردن به مکانی امن حرکت کردیم اما....
🌷اما صدای انفجار و به دنبال آن دود، خاک، سنگ، آجر و شیشه زمین گیرمان کرد. دیگر هیچ کس و هیچ چیز را نمیدیدم. از ناحیه صورت مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم و با فریاد همسرم را صدا میزدم. پس از چند دقیقه متوجه شدم که همسرم کنار من ایستاده و مرا به سوی وانتی که در میان تلی از خاک و آوار ایستاده بود هدایت میکند. به وسیله همان وانت به بیمارستان منتقل شده و از آنجا به کرمانشاه اعزام شدیم. پس از ۱۲ روز پزشکان یک چشمم را تخلیه نموده و برای معالجه چشم دیگر مرا به بیمارستان تهران اعزام نمودند و در تمام این مدت همسرم در کنارم بود و پس از بازگشت از بیمارستان او بدون هیچ استراحتی، بلافاصله به جبهه بازگشت.
#راوی: خانم صورت ملکی، بانوی جانباز کرمانشاهی
منبع: سایت نوید شاهد
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
🔹چوپانی را فرزندی بود زیرک و کاردان. این پسر به پدر در شمارش و آمارگیری از گوسفندان کمک میکرد.
🔸هر غروب پسر گوسفندان را میشمرد و چند و چون کار را به پدر گزارش میداد تا پدر از نتیجه کارش باخبر شود.
🔹تا اینکه پسر بزرگ شد و بهدنبال کسب مدرک راهی شهر شد.
🔸بعد از چند سال تلاش و کوشش بالاخره پسر باسواد شد و به خدمت پدر بازگشت.
🔹پدر در کمال مسرت روزی از او خواست تا باز در شمارش گوسفندان به او کمک کند. فرزند هم با تمام اشتیاق قبول کرد.
🔸گوسفندان وارد آغل شدند، اما گویی کار پسر به انجام نرسیده بود، چون معلوم بود که هنوز نتوانسته آنها را بشمرد.
🔹به همین دلیل از پدر خواهش کرد که بار دیگر گوسفندان را برگرداند و از نو وارد آغل کند؛ ولی مثل اینکه پسر نتوانست برای بار دوم و... هم موفق شود و نصفِ شب شد.
🔸پدر که تا آن موقع حوصله کرده و چیزی نگفته بود از کوره در رفت.
🔹با عصبانیت از پسرش پرسید:
قبلاً بار اول گوسفندان را دقیق می شمردی و آمارش را به من تحویل میدادی، اما الان تا نصفِ شب هم از عهده این کار بر نیامدهای! علت چیست؟!
🔸پسر گفت:
قبلاً که باسواد نبودم و ضربوتقسیم و توان نمیدانستم، کله گوسفندان را میشمردم، اما الان که باسواد شدهام، پای گوسفندان را میشمرم و تقسیم بر چهار میکنم ولی نمیدانم چرا جور درنمیآید.
💢گاهی انسان بهعلت داشتن یک سری اطلاعات سطحی فکر میکند که با این اطلاعات باید تمام سوالات را جواب دهد یا آنها را به گونهای پیچیده و در هم کند!
🔺اما همیشه به یاد داشته باشیم که هر سوال جواب آسانی دارد و نیازی نیست آن را عجیبوغریبتر کنیم!
🔺چون شما بارها تجربه کردهاید که جواب سوالات بعد از حل آنها چهقدر آسان بوده است.
🔺پس یادمان باشد؛ علم و سواد قدمی است رو به جلو، نه پیچیدهکردن دانستههای قبلی!
🔺بدانیم که برای موفق شدن تنها باسواد بودن کافی نیست باید اطلاعات و تجربه کافی کسب کرد.
🆔 @iranrhdm
🌷 یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همهشان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همهاش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
به نقل از همسر شهید
🆔 @iranrhdm
«شما همتون برید
یا همه تون بمونید
هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند
ما مکلف به انجام وظیفه ایم»
🔸 سالروز شهادت شهید حسن باقری گرامی باد
#شهید_حسن_باقری
🆔 @iranrhdm
من کوچکترین فرد تیم والیبال مدرسه بودم، و ابراهیم بسیار هوایم را داشت. یک روز بعد از مدرسه که برای تمرین می رفتیم ابراهیم با من خیلی صحبت کرد و مرا نصیحت کرد و گفت:
آقا مهدی، محیط ورزش، محیط معنوی هست. سعی کن کارهایت و ورزش کردنت برای خدا باشد. اگر نمازت رو نخواندی، یا اگر غسل واجب به گردن داری،اول برو پاک شو و بعد.. )
گفتم نه آقا ابراهیم من صبح نماز خواندم، خودم به این مسائل دقت دارم. بعد از تمرین هم نمازم را می خوانم.
بعد ابراهیم گفت: نماز ظهرت رو سعی کن اول وقت بخوانی. اصلا بیا از فردا وقتی خواستیم برویم برای تمرین، نمازمان را با جماعت در مسجد بخوانیم.
خیلی خوشحال بودم که محبوب ترین فرد مدرسه و قوی ترین آن ها با من دوست است و مرا راهنمایی می کند.. من کلاس اول دبیرستان بودم و او کلاس چهارم دبیرستان.
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @iranrhdm
عاشق سپاه و بسیج بود.
بارها دیده بودم در ورودی پایگاه را مثل زیارتگاه میبوسد
میگفت وقتی از این در وارد میشوم به آرامش میرسم
حاج مهدی گفت: پایگاههای مقاومت بسیج سفارتخانههای امام زمان عجل الله هستند.
#شهید_حاج_مهدی_مغفوری
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ انواع مردم
🔻بدان که مردم سه دستهاند:
1️⃣ بعضی چون غذا هستند که وجودشان برای ما لازم است؛
2️⃣ بعضی چون دارو هستند که فقط گاهی به آنها نیاز داریم؛
3️⃣ و برخی مانند بیماری هستند که ما هرگز به آنها نیاز نداریم ولیکن گاهی گرفتارشان میشویم که در چنین هنگامی باید صبر و تحمل داشته باشیم تا به سلامت از دست آنها رها شویم.
🆔 @iranrhdm
قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خـواب دیدم! قـاصد امـام حسـین (ع) بـود.
به من گفت: آقـا سـلام رساندند و فـرمودند: بــزودی بـه دیدارت خواهــم آمـد.
یه نـامه هم از طـرف آقــا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینـطور کـه داشت حـرف می زد
گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد هم شهید شد
آقـا بـه عهـدش وفــا کــرد ..
#شهید_محمد_باقر_مومنی_راد
🆔 @iranrhdm
🌷 #امتحان_مردانگی
✍ قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسهای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه حضور داشتیم. اواسط جلسه بود که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همانطور که نشسته بودم، سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشهای خزیدند.
لحظات بهسختی میگذشت، اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابهلای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: «آقا ابرام …!» بقیه هم یکییکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند. در حالی که همهٔ ما در گوشهوکنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
🔺 در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرتخواهی گفت: خیلی شرمندهام. این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق شما! گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد.
📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم |
🆔 @iranrhdm
🌷 بسیاری از دوستان محمود اعتقاد دارند اگر او به درجات بالایی از معرفت و معنویت رسید، به دلیل راز و نیاز و بیداری در سحرها بود. اتاق کوچک پشت دفتر فرماندهی رازدار شب های محمود است. معمولا بیشتر ساعات شب را به مطالعه و نماز شب و تلاوت قرآن می گذراند. بعد از خواندن نماز شب تا اذان صبح بدون وقفه قرآن تلاوت می کرد. طوری شده بود که اعضای جوان تر سپاه، با قرائت او مأنوس شده بودند. بعضی از بچه های سپاه، قبل از اذان صبح به پشت دیوار اتاق محمود می رفتند و یواشکی به صدای تلاوت او گوش می کردند! واقعا لحن شیوا و نوای گرمی داشت.
#شهید_محمود_شهبازی
🆔 @iranrhdm
فراموش نمیکنم یکبار زمستون خیلی سردی بود و در حال برگشت به سمت خونه بودیم.
پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما میلرزید. تا دیدش فورا کاپشن گرون قیمتشو درآورد و به اون پیرمرد داد !
بعدم یه دسته اسکناس بهش داد!
پیرمرد که از خوشحالی نمیدونست چی بگه ، مرتب میگفت:
جوون خدا عاقبتت رو بخیر کنه.
#شهید_شاهرخ_ضرغام
🆔 @iranrhdm
🔅#پندانه
✍️ تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
🔹بزرگمردی را در شهر تمکّن و بهره زیادی از دنیا خداوند عنایت کرده بود.
🔸از ابتدای روز تا پایان شب مردم به درب خانه او برای رفع مشکلشان مراجعه میکردند و مرد کمک حالشان بود.
🔹مرد را پسری نورَس و جاهل بود که روزی بر پدر خرده گرفت و گفت:
در تعجبم تو خلقی را خدمت میکنی که روزی تو را اگر حاجتی به آنان واقع شود، کسی از آنان مشکل تو نگشاید، حتی اگر این حاجت تو کشیدن خاری از پایت باشد که در وسع و توانِ آنان است.
🔸پدر گفت:
فرزندم! در عنایت خدا بر پدرت همین بس که بندگان خویش برای رفع حاجت بهسمت خانه من روانه میسازد. و من شگفتم از اندیشۀ تو که منتظر روزی هستی که پدرت را بر این خلق حاجتی پیش آید.
🔹خداوند بزرگترین حاجت مرا اجابت نموده که مرا برای حاجتی روانه درب خانه این مخلوق تاکنون نکرده است.
🔸اگر در خانه خویش بنشینی و حاجتی از خلق بگشایی بسی بر تو سودمندتر از آن است که تو را حاجتی خلق کند و روانه درب خانۀ خلق خود سازد.
💢پس فرزندم بدان که برنده این آزمون الهی پدر توست و نه دیگران!
🆔 @iranrhdm
تا زمانی که سایه این عزیز بالای سر ایران باشه، بنده اعتماد کامل دارم به تمام اقدامات و تصمیمات نظامی ایران!
چه آن اقدام، پاسخ در لحظه باشد و یا نباشد!
#شهید_سیدرضی_موسوی
🆔 @iranrhdm
داستان عاشقانه زندگی شهید مدافع حرم ، امین کریمی
راوی : همسر شهید زهرا حسنوند
❤ بسم رب الشهدا❤
#مقدمه
✅صحبت از جوانی است چهارشانه و رعنا،
که هنوز دهه سوم زندگیاش تمام نشده،
شهید شد!
اما نه در سالهای انقلاب و نه در دفاع مقدس بلکه در سال 1394 شمسی،
آنهم در شام...
شهر حلب سوریه را میگویم....
💠خیلی از اوقات با مطالعه زندگینامه شهدای گرانقدر با خود میگوییم هر چند همیشه مدیون رشادت آنهاییم اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع، حضور و شهادت آنها را میطلبیده است.
⚠️اما گویا شهادت مدافعین حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها، تمام محاسبات متداول ذهن را به هم میریزد.
جدایی از تمام زرق و برقهای شیرین دنیای این روزها، آنهم برای یک جوان که دومین سالگرد ازدواجش بدون حضور او در دنیا برگزار شد...
ادامه دارد......
👈باما همراه باشید....
#داستان_واقعی_شهید_امین_کریمی
🆔 @iranrhdm
شهید همدانی در جمع های دوستان وقتی میخواستند که یک سفارش کند می گفت: سفارش میکنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار.
قانع باش در مقابل کمبودها یا کممهریها
صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند.
عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.
#شهید_حسین_همدانی
🆔 @iranrhdm