کتاب «رؤیای دیرالزّور»
کتابی که بیش از 5سال مصاحبه و نگارش آن به طول انجامید.
زندگینامهی شگفت و راهگشای مدافع حریم ولایت، شهید والامقام مصطفی نبیلو.
شهیدی که خودش و همسرش، محل شهادتش را میدانستند و بارها به اطرافیان هم گفته بودند!
رونمایی از کتاب: مهرماه 1403، همزمان با سالگرد شهید
به قلم: سید محسن برزنونی
انشاءالله تعالی
https://eitaa.com/joinchat/3725721727C7759903548
«سکوت کر کننده!»
باران آتش داعش شروع به باریدن کرده بود. تیرهای رگباری نوک تپهها را صاف میکرد؛ و گرد و خاکش با دود بولدوزرها یکی شده بود. آتش پشتیبان، جواب «هایِ» دشمن را با «هویِ» حیدری میداد. گرفتن آن تپه برای جبههی مقاومت فتح الفتوحی بود و داعش سعی داشت این منطقهی سوقالجیشی را حفظ کند. شلیکهای پیدرپی و خمپارههای بیهدفشان حریف بولدوزرها نمیشد. تکتیراندازهایشان را به میدان فرستادن. چند نفر از رزمندههای مقاومت با تیر مستقیم به شهادت رسیدن. آهنگ درگیری تغییر کرده بود و مدام صدای «دَنگ و دونگ» اصابت تیرها به بدنه بولدوزر به گوش میرسید. سهتا رزمنده ایرانی بودیم و یکنفر سوریهای. معمولاً با اصابت هر خمپاره در نزدیکی بولدوزر، ناخودآگاه خودم را جمع میکردم. اما حاج مصطفی با آرامش تمام کارش را انجام میداد. یکخمپاره کنار بولدوزر آن مرد سوری خورد. از حرکت ایستاد و به جلو خیره شده بود. فکر کردم مجروح شده و یا موج انفجار گرفته، حاج مصطفی از بولدوزر پیاده شد و خودش را به مرد سوری رساند و با فریاد پرسید: «چیشد برادر؟ چرا ایستادی؟ زخمی شدی؟...»
مرد سوری همانطور که به جلو خیره شده بود فریاد کشید: «أنا خائف، أنا خائف...»
گاز بولدوزرش را گرفت و شروع به عقبنشینی کرد! من و حاج مصطفی دنبالش رفتیم و حاج مصطفی داد میزد: «بیا پایین نمیخواد کاری کنی، بولدوزر رو کجا میبری؟! بولدوزر رو بزار و خودت برو...»
آنهم با گریه فریاد میزد: «أنا لا أعمل، أنا خائف...»
همینطور که میدویدیم، موج انفجاری از پشت سر، ما را به آسمان بلند کرد و با صورت نقش زمین شدیم. نگاه به پشت سرانداختم؛ یکی از بولدوزرها مورد اصابت خمپاره قرار گرفته بود. سراسیمه برگشتیم عقب و خودمان را به بولدوزر منفجر شده رساندیم. سید رضا حسینی به شهادت رسیده بود. لحظاتی بعد حبیب رضاییپورهم به شهادت رسید. خیانتهای پیاپی ارتش سوریه، بُزدلی آن مرد سوری و شهادت سید رضا و حبیب، پریشانم کرده بود. از شدت بغض احساس خفگی میکردم. بیاختیار زانوهایم شل شد. صورتم را روی خاک گذاشتم و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. مدام چهرهی سیدرضا و حبیب جلوی چشمم میآمد. نای بلند شدن نداشتم. تا چه رسد به اینکه سوار بولدوزر شوم. داغ سید رضا و حبیب آتشم زده بود. فقط با صدای بلند گریه می کردم. حاج مصطفی که حال روزی بهتر از من نداشت، آمد و زیر بغلم را گرفت و بلندم کرد. با دستانش اشکهای صورتم را پاک کرد. نگاهم به چهرهاش افتاد که قطرات اشک از شیارهای زیر چشمش مثل ناودان سرازیر بود. من را به آغوش کشید و کنار صورتم به آرامی گفت: «گوش کن محمود، خوب گوش کن! چه صدایی می شنوی؟! دیگه هیچ صدای شلیک خمپارهای به گوش نمیرسه. فقط صدای سوختن بولدوزرها و گریههای تو به گوش میرسه. این سکوت داعش منو آزار میده، میخوام هنوز شلیک کنن. چرا ساکت شدن؟ چرا شلیک نمی کنن؟! میدونی محمود، چون فکر کردن ماهم ساکت شدیم. فکر کردن تو اون تپه موندگار شدن و ما باید عقبنشینی کنیم...»
حرفهایش آرامم کرده بود. منرا از آغوشش جدا کرد. لبخندی زد و قرآنش را از جیب درآورد؛ گوشهای نشست و مشغول تلاوت قرآن شد. سپس روی خاک حالت سجده گرفت. در سجده با هقهق گریه شانههایش میلرزید. وقتی بلند شد. زمین و صورتش گلآلود شده بود. رو کرد به من و گفت: «همهی کار رو حبیب و سیدرضا انجام دادن، 10درصد کار بیشتر نمونده که انشاءالله به مدد بیبی 3ساله باید تمومش کنیم...»
پیکرهای نیمه سوخته سیدرضا و حبیب را به گوشهای کشاندیم. لحظاتی بدنهای تکه پارهشان را به آغوش کشیدیم و با اشک چشم غسلشان دادیم. به سختی از کنار آنها جدا شدیم و سوار بولدوزرها شدیم. چند دقیقه بیشتر از فعالیتمان نگذشته بود که رگبار آتش دشمن شروع به سر و صدا کرد. هروقت نگاه به چهره نورانی و مصمم حاج مصطفی میکردم جان میگرفتم. احساس میکردم از شنیدن صدای آتش دشمن لذت میبرد. آتش پشتیبان هم خودش را به ما نزدیکتر کرده بود. تکتیراندازهای جبههی مقاومت به داعشیها امان نمیدادن. و یکبهیک به درکواصلشان میکردن. به هر ضرب و زوری که بود خاکریز را زدیم و دیری نپایید که آن تپه استراتژیک که در المیادین قرار داشت؛ توسط جبهه مقاومت فتح شد. و با فتح آن تپه، داعش کیلومترها عقبنشینی کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پل بینظیر و نورانی که بدون حضور مسئولین افتتاح شد!
#نشردهیم
خاک🇮🇷طلاست👈عضو شوید
https://eitaa.com/joinchat/3725721727C7759903548
هدایت شده از سید محسن برزنونی
1.73M
فرمولی پنج بعدی، برای اینکه در دام ترس نیفتیم!
شیطون مدام دم گوش زمزمه میکنه که داری فقیر میشی، داری داراییترو از دست میدی!
این صوت خیلی خیلی مهمه
خاک🇮🇷 طلاست👇👇
اینجاست👈@irantalast
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
---
سلام به همه دوستان و همراهان عزیز! امروز میخوام یه داستان واقعیرو باهاتون به اشتراک بذارم. داستان از اونجایی شروع میشه که یه گروه از مردم، که به امید کسب درآمد رؤیایی به یه صفحه اینستاگرامی سیگنالدهنده فارکس اعتماد کرده بودن، حالا دور هم جمع شدن تا به دادگستری برن و از این صفحه شکایت کنن. انتهای داستان😂
باباجون، چرا دنبال اینی که نابرده رنج به گنج برسی؟!...🧐🤨
🤓از این افراد خوش خیال سؤال دارم، چرا؟ خب، اول از همه، اینستاگرام که میدونیم توی ایران فیلتره، پس اینکه چطور این صفحهرو پیدا کردین و اعتماد کردین، خودش یه معماست.
🤔دوم اینکه، بازارهایی مثل فارکس و رمزارز، که نه تنها ممنوعه، بلکه بیشتر از یه دههست که توی لیست کارهای غیرقانونی قرار گرفته و سایتهاش هم فیلتر شدن، چطور هنوزم طرفدار داره؟
🇮🇷اما خب، اینکه مردم هنوز به سیستم قضایی امید دارن و میخوان از حقشون دفاع کنن، نشون میده که هنوزم روشنایی هست و امیدی به عدالت وجود داره. من از دادستان کل میخوام که به این موضوع توجه کنه و برای اون دسته از افرادی که با بیتوجهی به قوانین، دارن به جامعه ضرر میزنن، یه فکر اساسی بکنه. شاید یه سری تدابیر تنبیهی بتونه به این افراد کمک کنه که به قوانین احترام بذارن و دیگه شاهد چنین مشکلاتی نباشیم.
❌تا دیر نشده بفرست واسش
با احترام و صداقت، سید محسن برزنونی
خاک🇮🇷طلاست👈عضو شوید
https://eitaa.com/joinchat/3725721727C7759903548
سلام به همه خانوادههای گل و گلاب!🌹❤️ امروز میخوام یهچیزی بهتون بگم که شاید یه کم تکونتون بده.🤩شاید😊
خدای بزرگ میگه که زن و مرد رو کنار هم گذاشتیم تا به آرامش برسن،😘 نه اینکه همدیگه رو به جون هم بندازن!🙃
حالا بعضیها فکر میکنن آرامش یه چیزیه که باید منتظر بشینن تا از آسمون بیفته توی دامنشون.🧐 نه بابا! زن نباید منتظر باشه که شوهرش با یه جادویی، آرامشرو براش بیاره. خودش باید دست به کار بشه، یه کم کتاب آبینارنجی جلد دوم بخونه و ببینه چطوری میتونه به شوهرش آرامش بده.😁
آقایون هم دیگه وقتشه که بلند بشن و یه کم تلاش کنن.🥸 اگه هر کدوم منتظر بشینن که طرف مقابل آرامشرو بیاره، اون وقته که هیچی توی خونه پیدا نمیشه جز دعوا و قهر و غُر.🤪
😵💫ولی اگه هر دو طرف دست به کار بشن و بخوان به هم آرامش بدن، اون وقته که خونه پُر میشه از عشق و صفا و صمیمیت. پس بیایید همه با هم قول بدیم که از این به بعد، هر کی توی خونهمونه، چه زن چه مرد، دنبال راههایی باشیم که به هم آرامش بدیم. نه دنبال این باشیم که آرامش بگیریم.
😶حالا شما بگید، شما منتظرید همسرتون به شما آرامش بده یا خودتون دست به کار میشید؟ بیایید حداقل سه بار این مطلبرو بخونیم و توی زندگیمون پیادهسازی کنیم. شرط میبندم نتیجهشرو خیلی زود حس میکنید!
ادامه دارد...
خاک🇮🇷طلاست👇عضو شوید
https://eitaa.com/joinchat/3725721727C7759903548
May 11
2.77M
عهد ببندیم، آنطور که به سید محرومان ظلم کردند، ما به کسی ظلم نکنیم.
#جهادتبیین
#روشنگری
#انتخابات #شهید_جمهور
خاک🇮🇷طلاست👇عضو شوید
https://eitaa.com/joinchat/3725721727C7759903548