ما چشمانمان را به آنچه مهم است میدوزیم
و هیچ چیز مانند گذشته از ما فرار نمیکند.
پدرم پول گذاشت توی جیبم
از روز اول مدرسه
تا روز آخر دانشگاه
پدرم خیال میکرد که من میتوانم
میتوانم که دستش را بگیرم
میتوانم که پایم را محکم کنار قدم هایش بگذارم
اما جهان مرا بلعید
و جامعه مرا تف کرد
پدرم هنوز صبح میرود
شب میآید
پدرم کسی را بزرگ کرد
که من دلم نمیخواست بزرگ شود
"خودم"
پدرم از خودش یک یادگاری به جا خواهد گذاشت
و آن هم همین اندوهیست
که شما در این شعر از آن غافل شدید
همین اندوهِ قلم بر دست
"خودم"
_امیرحسین