eitaa logo
داستان کوتاه و مثل ها
194 دنبال‌کننده
373 عکس
397 ویدیو
1 فایل
به کانال داستان ها و مثل ها خوش آمدید . در این کانال حکایت ها ، مثل ها ، شعر ها ، زندگی نامه ، معرفی مشاهیر و .... را بصورت خلاصه برای شما به اشتراک می گذاریم. تماس با ادمین اسپیدمهر @Ishahr_com
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویرسازی هوش مصنوعی از ریحانه سلطانی کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی 🇮🇷 @ishahr
یادت باشه! پرخاشگری در مرحله ی اول به خودت آسیب میزنه! و چیزی نیست که تُو نتونی کنترلش کنی یا غیر ارادی باشه!!! 🇮🇷 @ishahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️صدای «ریحانه» در حال خواندن وصیت‌نامه حاج قاسم 🔹«ریحانه سلطانی‌نژاد» کوچکترین شهید حادثه تروریستی کرمان است که عکسش با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی در فضای مجازی منتشر شده است. 🇮🇷 @ishahr
بخیلی حکیمی را دید که به محنت(سختی) بسیار سنگ از معدن زر (طلا) ریزه می ساخت بعد از آن می گداخت و قراضه ای(خرده ریز) حاصل می کرد و با آن معاش می گذراند. بخیل گفت: ای حکیم! معیشت از این آسان تر هم وجود دارد، این همه محنت چرا می کشی؟ گفت: به این محنت و مشقت(زحمت) زر حاصل کردن بر من هزار بار آسان تر است که از مشت تو یک فلس(سکه کم بها) بیرون آوردن. 🇮🇷 @ishahr
خیاطی بود خیلی آرام.یکی پرسید خیلی آرامی.این همه آرامش از کجاست؟ گفت از باور. این آرام بودن من و خیلی چیزهای دیگه از باوره. من باور کردم. گفت چی رو؟ گفت من باور کردم که رزق من مال منه و دیگری نمیبره ، دیگری نمیخوره. به همین خاطر آرام شدم.باور کردم که خدا منو میبینه پس حیا کردم. باور کردم که دیگری کار منو انجام نمیده تلاش کردم. باور کردم پایان کار من مرگه پس مهیا شدم. باور کردم خوبی ، خوبی کردن گم‌که نمیشه هیچ به خودم برمیگرده و بدی و بدی کردن گم‌نمیشه که هیچ به خودم برمیگرده پس خوب شدم و خوبی کردم . بد نشدم و بدی نکردم. حالا قرآن همینو میخواد بگه . اگه همه مثل همین خیاط این باورها را داشتن مزد و پاداشی نصیب میبردن که کمترینش برتری داشته باشه به همه خیرات و خوبی ها و پاداش های عالم و آدم «وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ ۖ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» اگر همانا آنان باور داشتند و این باور رو نگه میداشتن ( چون باور مثل عطره اگر حواست نباشه میپره) قطعا یک پاداش کوچکی که از نزد خداوند به آن ها میرسید بهترین بود‌ . نمیگه نسبت به چی. وقتی نمیگه نسبت به چی یعنی نسبت به همه چی.نسبت به همه ی پاداش ها بهترینه. 🇮🇷 @ishahr
❤️ داستان کوتاه روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید. روزي با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم." فرشته اي در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد. سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هرچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد. با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد. " فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند." فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود. 🇮🇷 @ishahr
🍃 گفتم مرو رفتی و بد بیراه رفتی بس تند میرانی نگه کن تا نیفتی بوی بهاران بود و ذوق میگساران یادش بخیر آنگه که چون گل می شکفتی هنگام بیداریست ای گم کرده دیدار چون چشم بخت من عجب بیگاه خفتی خود را ز چشم خویشتن نتوان نهان کرد گیرم خدارا نیز ازخود می نهفتی بر فرق همراهان چه آواری فرو ریخت برفی که از بام سرای خویش رفتی باور نمی آید هنوزم از دل تو کز مهر یاران کهن دل بر گرفتی قدر تو من می دانم و می گویمش باز تا کس نگوید گفتنی ها را نگفتی چون گوشواری زینت گوش زمانست آن قیمتی درهای بی همتا که سفتی عهد و عطای حاکمان چندان نپاید از مهر مردم تن مزن! گفتم، شنفتی؟ اشک روان سایه پیک مهربانیست از دیده افتادی ولی از دل نرفتی •هوشنگ ابتهاج• .استادی تکرار نشدنی و ماندگار🌿💚 ‌ ‌🇮🇷 @ishahr
🍀 در فصل سرد خوردن شیره انگور را فراموش نکنید ! یکی از بهترین زمان‌های استفاده از شیره انگور فصل زمستان است بخاطر خواص زیادی که در درمان و تسکین بیماری‌های فصل سرما دارد. همچنین از خواص شیره انگور اثر ضدالتهابی و نرم کنندگی گلو است به همین دلیل به کسایی که در زمستان سرفه می‌کنند و دچار التهاب حلق می‌شوند توصیه می‌شود شیره و آب را ترکیب و غرغره کنند. شیره انگور به قرص آهن خانگی معروف است. 🇮🇷 @ishahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه! یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی، اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ... ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷 @ishahr
مردي از ارتفاع پنج متري روي زمين مي پريد و هيچ اتفاقي براي او نمي افتاد. او هرگاه مي خواست از ارتفاع به سمت پايين بپرد نگاهش را به سوي آسمان مي كرد و از خدا ميخواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند. اتفاقا هم هميشه چنين مي شد و هيچ بلايي بر سر او نمي آمد. روزي اين مرد به ارتفاع پنج و نيم متري رفت و سرش را به سوي آسمان بالا برد و از خدا خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند. اما اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست. او آرزده خاطر نزد حکیم رفت و از او پرسيد: كه از ارتفاع پنج متري مي پريدم و هيچ اتفاقي برايم نمي افتاد. چرا اين بار فقط به خاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا خداوند مرا حفظ نكرد؟ حکیم تبسمي كرد و گفت: اتفاقا اين دفعه هم خداوند به نفع تو عمل كرد! چون مي دانست كه تو بعد از پنج و نيم عدد شش و هفت را انتخاب مي كني، قبل از اين كه خودت با اين زياده خواهي بي معنا گردنت را بشكني، پاي تو را شكست تا دست از اين بازي بیهوده برداري و روي زمين قرار گيري. 🇮🇷 @ishahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا