اون دردی که تو خیلی راحت ازش حرف میزدی یادته؟
اون نه منو کشت،نه قویترم کرد؛ من فقط خسته شدم،خسته تر از قبل.
نمیدونی چند شب بیدار موندم و به این فکر بودم که چرا به اندازه کافی برای تو خوب نبودم .
واقعیت زندگیم رو بخوام شرح بدم اینجوریه که موزیک ها قفلی نیستن فیلم و سریالا حوصله سربرن آدما به شدت مسخرن فحشا حق مطلبو ادا نمیکنن خونه دلگیره بیرون زیادی شلوغه دیگه با هیچی حال نمیکنم.
همهچی تکراریه. حرفها، آدمها، کافهها، کارهای روزمره، خیابونها، صداها، استرسها، و حتا دردها. این چرخهی تکرار مغزم رو خیلی فشار میده.