تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_وسوم #بخش__6 ✳️ببینید آقایان
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_وسوم
#بخش__7
⚛تو ثواب الاعمال شیخ صدوق فرمود:
🔸یه نفر اومد گفت: من یه همسایه دارم فدات بشم آقا امام صادق. من همیشه با صوت مناجات اون از خواب بیدار میشم. بعد گریه میکنه. قرآن میخونه، پنهانی (آشکارش هم خوبه).
✨ تحقیق کردم هیچ حرامی هم انجام نمیده. خیلی آدم مقیّدیه.
💫بعد حضرت بهشون میفرمایند: نظرشون نسبت به عقیده شما چیه؟! یعنی همین ولایتی که تو قبول داری. گفت: آقاجون من نمیدونم.
💫آقا فرمود: خب هر موقع این عقیده اش رو فهمیدی! میتونیم در موردش قضاوت کنیم. حالا با عبادت نمیشه قضاوت کرد.
🔸میگه: من رفتم و فهمیدم این اصلاً اعتقاد به ولایت نداره.
⚡️یه بار دیگه امام رو دیدم در سال بعد. گفتم: آقاجون یادتونه سال قبل یه مطلبی رو به شما گفتم در مورد همسایمون؟ گفتم: خیلی آدم خوبیه.
💫آقا فرمود: بله بله... حالا عقیده اش چیه؟! گفتم: نه آقا... این اصلاً به این چیزها معتقد نیست.! حضرت فرمود:
(اسم اون آقا میسر بود)
✴️ « یا میَّسِر اَیُّ البِقاعِ اَعظَمُ حُرْمَةً؟ »
فرمود: مُیسر کدام بقعهها، کدام قسمت زمین خدا حرمت بیشتری داره؟!
🔰(آقاجون، فدات بشم، اینا رو من نمیگم اینا رو امام صادق میفرماید. میدونه اون آقا داره یادداشت میکنه. که نقل بشه. سینه به سینه علما.
منبر نرفت آقا، که بگی منبر رفت، تبلیغات کرد. خواست شلوغش بکنه ها... اصلاً ریخت این کلمات رو ببینید، ساختارش رو ببینید.) گفتم: آقاجون خود شما میدونید...
@IslamLifeStyles_fars
✴️حضرت فرمود: بین رکن و مقام روضهایی از ریاض بهشته.
🔰(رکن و مقام کعبه و مقام حضرت ابراهیم. میدونید دیگه که کجاست؟!
و بین قبر شریف پیامبر و منبر پیامبر. اونجا هم بهشته. اون دوتا نقطه، نقطههای برجستهی زمین هستند.)
💫فرمود: «لَو أنّ عبداً عَمَّرَهُ اللّه فی مابَیْنَ رُکْنَ وَالمَقام وفی مابَینَ قبرَ وَالمِنْبَر»
✨یه کسی همهی عمرش رو اینجا زندگی کنه. این دوتا جا.
🔸«یَعْبُدُهُ ألْفَ عام» هزار سال اونجا عبادت کنه.
🔸«ثُمَّ ذُبِحَ عَلی فراشِ مَظلوماً» سپس شهید بشه، سر از بدنش مظلومانه جدا کنند.
🔸«ثُمَّ لَقی اللّه عَزَّوجَلّ بِغَیرِ وِلایَتِنا» بدون ولایت ما خدا رو ملاقات کنه
🔸«لَکانَ حقیقاً عَلی الّله عَزَّوَجَلّ أن یُکِبَّهُ عَلی مَن خِرَیْهِ فی نارِجَهَنَّم» با صورت خدا او را به جهنم خواهد انداخت.
🤨چون این نامرد یه عِنانیّتی، یه هوای نفسی، یه مَنَمی رو، تو خودش پنهان کرده. بقیهاش بازیشه.
⚡️ادامه دارد....
@IslamLifeStyles_fars
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت11
کلید را داخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ریحانه را شنیدم. حیاط خانه آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود. از در پارکینک به اندازه یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا میکرد پر از گل و گیاه بود.
بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود. ساختمان کلا دو طبقه بود. طبقه بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند. زنگ آپارتمان را زدم.
آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد. جواب دادم و سریع بچه را از بغلش گرفتم.
ــ دارو گرفتید؟
🌸✨🌸✨🌸✨
ــ بله الان بهش میدم. دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود. ریحانه، بچه زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد. سرش را روی شانهام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد.
بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم.
کمکم آرام شد و خوابش برد.
آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود. سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرشهای کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود. دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود. چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم را درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم.
از اتاق بیرون آمدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم.
🌸✨🌸✨🌸✨
آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلیاش با ته ریش همیشگیاش به اوجذابیت خاصی میداد. متین و موقر و سربه زیریاش، باعث میشد من در خانهاش راحت باشم.
سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت: می خواستم باهاتون صحبت کنم. روی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبلهای کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم: بفرمایید.
دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت: تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم میتونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمیخوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشترهم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده.
ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید.
✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
✿○○••••••════••••••○○✿
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت12
–این شما بودید که بزرگواری کردید واز حقتون گذشتید، واقعا ممنون. در مورد رفتن من هم، فکر کنم هنوز زوده چون خواهرتون که تمام روز رو نمیتونه کمکتون کنه که...
ــ بله خب، وقتی من میتونم شب تا صبح ازش نگهداری کنم، این چند ساعت به جای شماهم میتونم.
"یعنی الان تواناییهای خودش را به رخم کشید."
الان دیگه پام بهتره جلسات فیزیو تراپیم هم تموم شده،
دکتر گفت فقط باید تو خونه نرمشهایی که بهم یاد داده انجام بدم به مرور بهتر می شم. کم کم باید تمرین کنم با عصا راه برم تا راه بیوفتم. نگران نباشید. ریحانه خیلی تو این مدت شما رو اذیت کرد و شما فقط صبوری کردید. واقعا ممنونم،
دیگه بیشتر از این شرمنده نکنید. دیگه چقدر میخواهید جور دختر خالتون رو بکشید، شاید اینم قسمت من و ریحانه بوده که این اتفاق باعث تنها شدنمون شد.
تو این یک سال واقعا براش مادری کردید، ممنونم.
دو هفته ایی مونده تا آخر ماه، گفتم از الان بگم که تا سر ماه زحمت بکشید تشریف بیارید، ان شاالله..
❤️✨❤️✨
بعد از اون دیگه از دست ما راحت میشید.
بعد نگاهی به من انداخت و نفسش را صدادار بیرون داد. تعجب زده نگاهش کردم.
– این چه حرفیه میزنید من خودمم به ریحانه عادت کردم. یه روز نمیبینمش دلم براش تنگ میشه، واقعا بچه شیرین و دوست داشتنیه.
در ضمن شما خیلی مردونگی کردید که دختر خالهام رو بخشیدید، هم دیه نگرفتید و هم شکایتتون رو پس گرفتید.
"البته دختر خاله من با آن پراید قسطی پولی هم نداشت که دیه بدهد، باید زندان میرفت.
چون دختر خاله ام در این تصادف مقصر شناخته شده بود باید کلی خسارت میداد. ماشینش هم بیمه نداشت.
کاش یکی پیدا میشد و به سعیده میگفت توکه کنترل ماشین برایت سخت است حداقل با سرعت نمیرفتی. البته خودش هم خیلی آسیب دیده بود تا یک ماه بیمارستان بود، ولی خدارا شکر الان حالش خوب است. من شانس آوردم که آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارستان مشکلم برطرف شد."
انگار از حرفم خوشحال شد وهمانطور که سرش را پایین می انداخت سریع گفت: ما هم دلمون تنگ میشه، بعد زیر لبی ادامه داد: خیلی زیاد.
❤️✨❤️✨
سرش را بالا آورد و غمگین نگاهم کرد.
–هر وقت تونستید بهمون سر بزنید، خوشحال می شیم. خجالت کشیدم از حرفش، انگار گفتن این حرف برایش سخت بود. البته برای من هم واقعا جدایی سخت بود.
نمی دانم چه حسی بود ولی دل من هم برای هر دو تنگ میشد. آقای معصومی برایم حکم معلم راداشت و من خیلی چیزها ازاو یاد گرفتم.
او استاد خطاطی است. قبل از تصادف دریک آموزشگاه تدریس می کرد. البته بعد از کار اداریاش. حالا با این اوضاع گاهی در خانه شاگرد قبول میکند.
بعد از سکوت کوتاهی گفتم: هر جور شما صلاح می دونید فقط میترسم ریحانه اذیت بشه.
ــ اذیت که می شیم ولی باید بالاخره اتفاق بیوفته هر چه زودتر بهتر، چون هر چی بیشتر بگذره سخت تره.
می دانستم خودش از روی قصد افعال را جمع میبندد، ازاو بعید بود. باعث تعجبم شده بود، البته این اواخرمتوجه محبت هایش شده بودم. ولی آنقدرجذبه داشت و آنقدربااحترام ومتانت برخورد میکرد که من فکر دیگری نمیتوانستم بکنم.
❤️✨❤️✨
ولی محبتهای زیر پوستیش رادوست داشتم. کتاب های قشنگی داشت، وقتی مرا علاقمند به کتاب دید، گفت میتوانم امانت بگیرم وبخوانمشان.
کتاب هایش واقعا زیبا بودند، در مورد اسرار آفرینش، کتاب تذکره الاولیا از عطار که واقعا وقتی خواندمش عاشقش شدم، وقتی باعلاقه میخواندم بالبخند گفت که او هم عاشق این کتاب است ومن برای علاقه مشترکمان به یک کتاب ذوق زده شدم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
✿○○
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 240
امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
❇️ آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود.
📚 غررالحكم حدیث ۹۶۳۴
🆔 @IslamLifeStyles_fars
*السلام علیک حین تصبح*
*اللهم عجل لولیک الفرج🌸*
❀🍃✿🍃 ❀🍃
🕊🍃@IslamLifeStyles_fars
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرفتن بوی نامطبوع در محیط خانه
🆔 @IslamLifeStyles_fars
•| #سخــــنبــــزرگان |•
🌿 #علامهطباطبایی
✍ #عبادت وقتی تمام و کامل میشود ڪه به غیر #خدا به کسی دیگر مشغول نباشد، و در عملش شریکی برای #خدایسبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت بسته و متعلق به جایی نباشد...
ـ
نه به امیدی،و نه ترسی،حتی نه #امید به بهشتی،و نه
#ترس از دوزخی،ڪه در این صورت عبادتش خالص
و برای #خدا است ...
‹ تفسیرالمیزان،ج۱،ص٤٣ 📚 ›
| @Islamlifestyles_fars |
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_وسوم #بخش__7 ⚛تو ثواب الاعمال
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست_وسوم
#بخش__8
✴️حالا کسانی که بحث هوای نفس رو تا الان تعقیب کردن، پشتوانههای این بحث رو میدونن چیه.
✳️ما اصلا گفتیم هویت انسان درش مبارزه با هوای نفس رکن اصلیه.
⁉️اصلا تو برای چی آفریده شدی؟ یادتون باشه برای خوب بودن نبود. برای خوب شدن هم نبود.
✅برای مبارزه با هوای نفس بود. تو باید با «مَنِت» مبارزه کنی.
‼️بعضی وقتها هوای تو ممکنه خوب باشه، ولی یه خوبتر پیش اومده.دستور پیش اومده. یه مصلحت پیش اومده.گیر داده نه من میخوام آدم خوبی باشم. .!!
🔰مثل"اُسامةابن زید" آخرین فرمانده لشکر جوان که اینقدر سر زبون ما افتاده.
🔸بابا یِکمی تاریخ بخونیم به شیوهایی که اهل بیت یاد دادن تو رو خدا. خواهش میکنم. دیگه هیچی نمیگم...
@IslamLifeStyles_fars